بایگانی برای آبان 1391

سکوت

جمعه 5 آبان 1391

0
0

عبور موقت

یکشنبه 30 مهر 1391

کلاسام شروع شدن..با همه ی بچه های کلاس دوست شدم البته تنها با یک نفر رابطه ی نزدیک دارم اسمش نرگسِ و خیلی مهربونه.. یکی از دوستا گفت ببخشید یه سوالی کنم ناراحت نمیشی؟ حدس میزدم چی میخواد بگه و با روی باز گفتم نهههه بپرس..ازم پرسید چرا رو ویلچر نشستی؟ وقتی براش گفتم گفت: فکر میکردم به طور موقت رو ویلچری…گفتم : خب هستم این دنیا موقته..یکی از استادام میگفت : من تخصصم در پیش بینی نتیجه ی ازدواجه ! یعنی اگر دو یــــــار رو ببینم میتونم بگم نتیجه ازدواجشون چی میشه و 99% هم درست گفتم..واسه مامانم تعریف میکردم که استادم میگه متخصص پیش بینی ازدواجه دو یــــــــــاره! مامان میگه بش بگو واسه تو هم پیش بینی کنه…به مامانم میگم : مادر ه من یــــــارم کجا بود؟ 😀

0
0

صلابت

سه‌شنبه 18 مهر 1391

این همه روضه خوندم تا بگم عمل جراحی اخیرم خروج میله های هارینگتون کذایی بود تا دیگه بتونم از این نخاع زبون بسته ام یه ام آر آیی چیزی بگیرم ببینم چیش شده !! خلاصه تقریبا پرونده ی اسکولیوز من بسته شد میگم تقریبا چون تا سه ماه اجازه ی ام آر آی ندارم به خاطر وسعت جراحی و خونریزیاش..

روز اول بعد از عمل دکترم که اومد ویزیت مثه جغد چشامو باز کردمو هنوز نزدیک نشده بود بش گفتم : به من دست نزنیاااااااا ( محکم بخون) گفت : چرا ؟ گفتم : درد دارم ( با ناله بخون) گفت : کجات درد داره ؟ والله خواستم همون لحظه بکشمش ..گفتم: آخ کمرممممم گفت منم کمرم درد میکنه از دست تو..این میله ها و پیچا رفته بود لای استخونو و گوشتت و به زور کشیدمشون بیرون..منم گفتم پس جون مادرت به من دست نزن…از همون راه دور بای بای کردو لبخند زدو رفت..
یعنی به این میگن صلابت مونایی!! 😀

*فقط یه چیز: همین الان یه نفس عمیق بکشو بگو خدایا شکرتـــــــــ :rose: باشه ؟

** این پیچ میچا رو دادن بهم یادگارا تا یادم بمونه ای کودکی، نوجوونی، جوونی چه دورانی داشتیم ما..راستی من دوازده سال پیش میله ها رو 500 هزار تومن خریدم حالا مثل اینکه شده 5 میلیونو 500 هزار تومن! بنازم به این تورم ! تورم بهش میگن دیگه ؟ البته اون موقع 500 تومن پولی بود واسه خودش

***دستت طلا دکتر گنجویان بزرگ..من که از کودکی، نوجوونی، جوونی تا هر موقعی که زنده م دعاگوتون می باشم..

****ضمیمه 😀 :اینم بریس مخصوصی که فقط برای اونایی که جراحی کردن استفاده میشه مثل یک قالب میمونه و فرم صحیح ستون مهره ها رو حفظ میکنه..من زیاد در مورد بریس نمیدونم شرمنده، این هم عکسشو گرفتم البته بدون قسمت جلوییش عکس گرفتم و نیمرخ(مثه عمل دماغ میمونه) 😀

0
0

اسکولیوز 2

دوشنبه 17 مهر 1391

توجه: دوستان من پزشک نیستم هر اطلاعاتی که در اختیارتون میزارم فقط تجربیات خودمه پس این مطالب منو با یک مطلب علمی_پزشکی اشتباه نگیرید لطفا!!

موقع جراحی ستون مهره ها مهترین چیز نخاع و تنفسه…با حرکتو جابه جایی ستون مهره ها به فرم اولیه نخاع و ریه ها هم حرکت می کنن و این وسط باید هوای همه چیو داشت خب…واسه همینه به مدت 5 دقیقه ( کمتر یا بیشتر) به هوشم اوردن..دردو حس نمیکردم فقط میدیدم و هوشیار بودم و آدمهای اطرافمو میشناختم همزمان با صاف سازی و صدای مهیبی که میشنیدم (صدای اره برقی)مدام دکتر ازم میپرسیدن پاهات حس داره یا نه و من دست دکتر بیهوشی رو به نشانه ی تایید فشار میدادم !! و اینطوری هم حس پاهام سر جاش موند و هم صاف و صوف شدم!
بعد از جراحی و در حالی که داشتم کم کم بهوش میومدم چند نفر مشغول گچ گرفتن کمرم بودن..تا یادم نرفته اینو بگم قبل از عمل مثه یه بچه خوب خودتون برید آرایشگاه موهاتونو کوتاه کنید و مثه من لج بازی در نیارید که کلا پشیمون میشید ..
دو تا عمل به فاصله ی یه هفته ست و توی این یه هفته در حالی که بدن توی گچه تراکشن انجام میشه..حالا تراکشن چی چیست ؟(اصفهانی بخونید)با توجه به سمت اسکولیوز و اون طرفی که پهلو به داخل فرو میره زانوی همون طرفو سوراخ میکنن و از اون یه میله رد میکنن

و بعد از دو طرف اون میله با یه زنجیر باریک یک وزنه از تخت آویزون میکنن به طوری که اون پا به وسیله وزنه کشیده میشه تا اون فرو رفتگی پهلو صاف بشه!! البته من از سرم هم تراکشن بودم و وزنه آویزون بود وکلا تو اون یه هفته فکم حالش جا اومد و البته خودمم حالم جا اومد با سیب زمینی و هویج پخته 😀 😀

بعد از یک هفته هم مجدد جراحی انجام میشه تا میله ها تو ستون مهره ها کار گذاشته بشن
میله های من هارینگتون بودن الان میله ها خیلی جدید و پیشرفته و متنوع شدن با جنس های مختلف این میله جنسش جوری بود که توی دستگاه ام آر آی که آهنرباییه نمیشه رفت و حرکت میکنه بنابراین با وجود این میله ها من حدود دوازده سال از نخاعم ام آر آی نگرفتم..
تو مدت یک ماهی که بیمارستان بودم هر دو ساعت یک ورزش تنفسی خاصی داشتم تا تنفسم مشکل پیدا نکنه، ورزش هم از این قرار بود که باید توی یک لوله فوت میکردم و با فوت کردن من آب توی یک بطری میرفت تو بطری دیگه..بدین ترتیب روزی چهار بار باید مَچَل میشدمو هی فوت فوت فوت

این دو عمل سخت تر از این حرفهاست اما خب آدم با سختیه که به چیزهای خوب میرسه.. ” بهترین درسها را در زمان سختی آموختم، و دانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتن داری یک نوع عبادت، فهمیدم ناکامی به معنی تاخیر است نه شکست و خندیدن یک نیاش..”

* انجمن مجازی بیماران اکستروفی مثانه

** پرفسور سمیعی گفت: تا پایان سال آینده بزرگترین مرکز مغز و اعصاب در تهران احداث می‌شود و آماده پذیرش بیماران خواهد شد.(+)

0
0