بایگانی برای اسفند 1392

مورچه دوزی

سه‌شنبه 6 اسفند 1392

بخیه هاشو نگاه می کردو ازشون می ترسید فکر می کرد مورچه ان!


________
*کتاب خاطرات کودکی تصویر گران ایرانی :-)) بهشون گفته بودن تصویر یکی از خاطرات کودکیتون رو بکشین اسم تصویرگر یادم نمی یاد متاسفانه، فقط از نقاشیش عکس ستاندم..

0
0

تعالی پس از تقلاء

دوشنبه 5 اسفند 1392

اول هفته ی پیش سودابه زنگ زد بهم گفت که پنج شنبه تو دانشکده ی پرستاری، دفاع دکتری خانم حسینی که در مورد ضایعه نخاعیاست میای؟ به دردت می خوره هم واسه خودت هم واسه پایان نامه ات..ذوق زده شدمو گفتم حتماااااااااا اما اگر میشه موضوعش رو برام کامل ارسال کن و ازش پرسیدم که تو هم میای؟ گفت : من ؟ نه ! پنج شنبه که دانشکده تعطیله این دفاع هم چون اساتیدش پروازین گذاشتن پنج شنبه و منم نمیام..موضوعش تببین فرآیند رشد پس از سانحه در افراد ضایعه نخاعی بود…
تا شب پنج شنبه به خاطر اوضاع نابسامان خونه نشد به داداشم بگم که می خوام پنج شنبه برم دانشگاه تا اینکه 11 شب بهش اس ام اس دادم که من فردا مجبورم که برم دانشگاه البته با عرض پوزش فراوان، می بریم؟ همیشه یه اوکی ایی یه مشکلی نیست بهم اس میداد اما اون شب جوابمو نداد
صبح تند تند بیدار شدم همه کارامو کردم لباسامو پوشیدم و تا اومدم گوشی رو بردارم به داداشم زنگ بزنم که می برتم یا نه ؟؟ که گوشی تو دستم زنگ خورد..سودابه بود گفت : کجایی ؟؟ گفتم خونه الان دارم میام گفت من می رم سر جلسه دفاع تا تو برسی بهم زنگ بزن بیام دم در ببرمت تو سالن..بسی شادمان با داداشم تماس گرفتمو بالاخره زحمت کشیدو من رو برد دانشگاه
وقتی رسیدم، سودابه گفت که دیر اومدی دختر دفاع شروع شده و تا اینجا که خیلی جالب بوده بدو که بریمممم
نزدیکای رسیدن به سالن قلبم تیک تیکاش رفت رو دور تند، از سودابه پرسیدم فضا چطوره کیا هستن، گفت سالن کنفرانسش دور تا دور صندلیه و همه دکترا نشستن که یهو گفتم وای من نمیام روم نمیشه حالا برم نظمو بهم می خوره سودابه گفت نه بابا اصن ما میشینیم همین کنار..
تا در باز شد و خانم دکتری که مشغول دفاع بود چشمش به جمال بنده نورانی شد یه لبخند بر لباش به علامت خوش آمد گویی نشست و من و سودی هم رفتیم نشستیم کنار
هر دو ثانیه یکی روشو می کرد سمت ما تا ببینه چه خبره و کی اومده
که یهو راس میز گرد بزرگ سالن طی یک عملیات انتحاری توسط کله گنده های مجلس خالی شدو به من و سودابه تعارف کردند که شما بفرمایید اینجا من و سودی هم بعد از سرخ و سفید شدن های بسیار رفتیم نشستیم پشت میز تا اینکه خانم دکتر هم پشت تریبون با صدایی رسا از حضور میهمان ویژه جلسه دفاعش تشکر کرد 😀
دفاعش خیلی جالب بود و این غنا رو خوب نمی شد از موضوع پایان نامه فهمید اما هر جمله ایی که می گفتن تو گوش سودابه می گفتم با منه یا با توه و دوتایی می زدیم زیر خنده

مثلا انتظارات زیاد والدین و اطرافیان که متناسب با توانایی فرد ضایعه نخاعی نیست کلافه اش می کنه هی می گفتم منظورش انتظارات تواه :struggle: و تا از موفقیت و حضور خدا و جضور آگاهانه ..در زندگی ضایعه نخاعی ها خود ساخته می گفت می گفتم راست می گه دیگه بنده اینجوریم، سودابه همش می گفت که تک تک جملاتش به درد من هم می خوره و واقعا ضایعه نخاعی شدن چیزی نیست که آدم فکر کنه ازش دوره از کوه پرت شدن، تو فوتبال ضرب دیدن، تصادف کردن، تو استخر پریدن، تو جراحی آسیب دیدن و…… همش بیخ گوشمونه، آدم باید اینقدر روی خودش کار کنه که به یک حضور آگاهانه برسه که نه یک چیزی رو اینقدر بد کنه که چشماش رو به یک فرجام خوش ببنده و نه اینکه اینقدر خوشبین باشه که روی یک فرجام بد خط بکشه همین که آگاه مسیر رو طی کنه و براش تلاش کنه می تونه به تعالی برسه و این شعور و حضور و رسیدن بهش خیلی سخته خیلی……………


چیزهای بسیار زیادی ازشون یاد گرفتم
خانم دکتر می گفت همش از خدا می خواستم که یه نمونه امروز تو جلسه دفاعم می بود اما شرایطش پیش نیومد تا اینکه در باز شدو تو رو دیدم خیلی جا خوردم خدا تو رو رسوند :inlove:
به سودابه گفتم حالا چی شد بلند شدی اومدی؟ گفت: با خودم گفتم به جای اینکه بخوابم امروزم رو با کسی صرف کنم که دوست دارم…. :heart:

___________________
* عنوان رو در واقع از اونچه که خانم دکتر حسینی در انتهای دفاع شون، به جای عبارت نا مانوس “رشد پس از سانحه” به کار بردند، گرفتم.

0
0

جشنواره ی فیلم فجر 92

چهارشنبه 23 بهمن 1392

با شروع جشنواره ی فیلم فجر برادرم بهم قول داده بود که یه شب برای یکی از فیلم ها من رو می بره و منتظر تغییر محل سینما بود چون نصف جشنواره تو مرکز شهر و ” سینما اکسین ” و باقیش در منطقه ایی ماشین رو و خوب یعنی ” سینما هلال ” بود، و من هم بدم نمیومد تجربه داشته باشم چون از رسانه می شنیدم که چقدر امسال استقبال زیاد بوده و برای بیشتر فیلم ها تا نیمه شب صف های طویلی به پا بود..تا اینکه بالاخره محل جشنواره تغییر کرد و ما می تونستیم با وسیله ی شخصی به سینما بریم اما این بار با یه مشکلی که مامانم گوشزد کرد مواجه بودیم و اونم چیزی نبود جزء “پله “.. اما من به مامانم گفتم : از چیزی غیر از پله من رو بترسون دیگه نمی خوام به خاطر پله دفعات معدودی که اتفاق های خوشایندی در زندگانیم قراره بیفته رو تلخ کنم..این همه جوون میان سینما 4 نفر میشن منم که لاغر مردنی و پرنسس گرامی رو میبرن بالا دیگه

و اینچنین بود که بنده هم رفتم و به منتقدین سینمایی پیوستم
بله بله
حالا کدوم فیلم ؟ فیلم ” کلاشینکف” قصه ایی نه بسیار واقعی و نه بسیار احمقانه بلکه تلفیقی از واقعیت و طنز برای بیان عشق و غیرت و ناموس، فیلم خوبی بعد خلاف ان فیلم های خیانتی که این اواخر باب شده بود و ازشون بالاخره کشیدیم بیرو
در کل از اینکه برای این فیلم رفتم بسی شادمانم چون خیلی وقت بود که تو سینما، اینجوری نخندیدم و خنده هام که معجزه ان…خنده درمان هر دردیستتتتتت

0
0

روزهای سرد و گرم

یکشنبه 20 بهمن 1392

دلم گرفته بود حسابی، بیشتر نقاشی می کشم و کار دستی درست می کنم و درس می خونم و البته نت گردی و تماشای تلویزیون اینجوری خودمو سرگرم می کنم تا اینکه چند وقت پیش تصمیم گرفتم یه سری کارگاه های مرتبط با رشته ام برم، به ازای هر کارگاهی که می رم ساعت کار برام می زنن و بعد از کسب 750 ساعت مجوز مطب می تونم بگیرم.. لیست اساتید رو که نگاه کردم همه مولف های کتاب های درسیم و از اساتید مطرح کشوری بودن اما هزینه ی هر کارگاه بالا بود، مردد بودم که برم یا نرم بعد از عنوان کردن تو خونه، پدرم فوری 4 تا از کارگاه ها رو ثبت نامم کرد و من روز شماری می کردم برای رسیدن کارگاه ها

تا اینکه پنج شنبه ی هفته ی پیش که اولین جلسه بود برام پیامک اومد که کارگاه کنسل شده کلی ناراحت بودم از اینکه بازم باید تو خونه باشم و همه چی موکول شد به پنج شنبه و جمعه هفته ی بعد..وسط های هفته بود که دعوت شدم به عروسی اونم برای کی ؟ جمعه 7 تا 11 شب، یک روز بعد مجدد دعوت شدم برای تولد اونم برای کی ؟ جمعه 5 تا 9 شب و اینچنین بود از اول تا آخر هفته هی می گفتم من بدشانسم خدا من رو دوست نداره این همه من بیکار بودم حالا کارگاه هفته ی پیش اومده فرت افتاده جمعه و من دو جا دعوت شدم، اینها یعنی چی ؟ تا اینکه از اواسط هفته یهو آسمون یخ کرد و خدا شعر سپید گفت و برف نشست روی کشور و قشنگ پنج شنبه برام پیامک اومد : ” به علت بارش برف پرواز استاد کنسل شده است و کارگاه مربوطه به هفته ی بعد موکول می شود” و من جیغ جیغ جیغ که جمعه می رم دو جا مهمانی و یک روز بسیار خوبی در انتظاره

وای چقدر هوا سرد شده این موقع ها همیشه مشغول سرویس و شستشوی کولرها بودیم اما هنوز بخاری روشن و 3 درجه بالای صفر

بعضی شبها که مه میشه منتظر بارش برفیم.. ولی دانشگاه پر از گل شده و بوی بهار می ده… از رگبار و رعد و برق و تگرگ هم خبری نیست صبح تا شب، شب تا صبح بارون ریز ریز می باره

خدایا شکرت…
________________
* یعنی اونایی که پول دارن می تونن فقط کارگاه برن و ساعت کار جمع کنن برای مجوز مطب؟

* بعض وقتها عجیب با شادی عافلگیر می شی، چاکریم خدا

*دلم می خواست مثلا الان می رفتم روستای فیلبند مازندران اون بالا بالاها کنار ابرها زیر برف مدفون می شدم، جون عمه مم 😀 برف می خوام خب

0
0