بایگانی برای خرداد 1393

کوک عاشقانه

شنبه 10 خرداد 1393

مطمئنم که بعضی موقع ها نامه ها از راهی دووووور، از دست دوست نمی آیند و از دست خدا می آیند.. نامه ها گاهی فرستنده اشان خداست به مقصد غم و اندوه.. می خواست بگوید به کوک های عاشقانه ی ریز ریزی که دوستت برایت دوخته است نگاه کن و بعد بخند از این خنده ها که فقط مال خودت است، مال ته دلت، جانت، روحت……

هیجی دیگر فقط دلم گرفته بود و نامه و مخلفات گوگولیش از سوسن جعفری آمد دم خانه 🙂

0
0

دومین جشنواره توان یاب و فضای مجازی

پنج‌شنبه 8 خرداد 1393

سوغاتی مامانم از رعد 🙂

0
0

صبر و تحمل رو بالا ببرید، لطفا!

دوشنبه 5 خرداد 1393

نگاه همه به پرده ی سینما گره خورده بود؛ اکران فیلم شروع شد.. اول فیلم سقف یک اتاق رو نشون می داد.. دو دقیقه از شروع فیلم گذشت، اما هنوز دوربین روی سقف اتاق و دیوارهای پر از عکس یک اتاق گره خورده بود..
سه، چهار، پنج… هشت دقیقه ی اول فقط فیلم سقف و دیوار اتاق بود..
صدای همه در اومد که چه فیلم مزخرفی… عده ایی هم به نشانه ی اعتراض سالن رو ترک کردند.. دوربین کم کم حرکت کرد و اومد پایین و رسید به جانباز ضایعه نخاعی خوابیده روی تخت.. و بعد فردی که روی تخت خوابیده و می گه:
این تنها هشت دقیقه از یک عمر جانباز ضایعه نخاعی بود و شما تحمل این را هم نداشتید…

__________________

*دانلود مستند هشت دقیقه با زندگی جانباز ضایعه نخاعی

** عکس رو از اینجا برداشتم

***‌عید مبعث مبارک….:) فقط مونده سنگکوب کنم با این همه مسئولیتی که رو دوشمه ولی خب همینطور حس های خوب اومده در من؛ عیده مگه چیه؟؟؟؟ راستی دیدید اخبار گفت: شبکه 2 واسه خاطر عید مبعث کلاه قرمزی رو می ده؟ هیچی دیگه از شانس خوش من از دیشب تا حالا شبکه 2 تلویزیون اتاقم پریده و هرچی جستجو می کنم نیستش!!!!

0
0

من و نخاع برنزی شد..

پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1393

به یُمن نگاه های خوشگل شما و رای و نظر داوران، در دومین جشنواره ی توان یابان و فضای مجازی دست نوشته هام سوم شد..
همیشه دلم از این تندیس های جشنواره خوارزمی و جشنواره فیلم فجر و اینا می خواست؛ نمردیمو یه تندیس گیرمون اومد حالا تا برسه دستم خدا کنه تو راه بلا ملایی سرش نیاد که بذارمش رو طاقچه باش ذوق کنمو هی یاد شما و من و نخاع بیفتم..

_______________
* با تاخیر: میلاد مولا علی (ع) و روز پدر مبارک..

0
0

خدا…..

چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393

یه شاخ گل گرفت جلومو گفت تقدیم به تو دانشمند هسته ایی، دستامو از چرخهای ویلچر جدا کردمو در حالی که مثه لبو سرخ شده بودم گل رو از استاد راهنمام گرفتم نفس نفس زنان و با یه غم خاصی (غم شادی و خستگی و دودلی و وسواس و اینا) بازم چرخها رو هدایت کردم به کتابخونه و بساطم رو جمع کردمو یه راست رفتم زیراکسی، گفتم 8 تا از این بزنید لطفا..
منگه کرد و گذاشتم تو سلفون و گفتم ببخشید، نه اینکه من زیاد بالا نمیام، با طبقه اول دانشکده آشنا نیستم، باکس اساتید کجاست؟ گفت اینجا نی یه طبقه بالاتره..تشکر کردم و از زیراکسی زدم بیرون، چند تا دختر جمعشون جمع بود گفتم میشه اینا رو بندازید تو باکس استاد..و..و..و……واسم انداختن..
بعد از 4 ماه تلاش و کوشش بالاخره تاییدیه رو از استاد راهنما گرفتم و یه نفس راحت کشیدم..
خداییش خیلی تلاش کردم با آخرین درجه ی وسواس خوندم و نوشتم و ترجمه کردم..
از اینکه موضوع طرح پژوهشی م رو مرتبط با معنویت و درد افراد ضایعه نخاعی برداشتم بسی شادمانم امیدوارم نتایجی که از پژوهشم حاصل خواهد شد کمکی باشه برای همه دوستان ضایعه نخاعی و جانبازی که به من کمک کردند و کمک می کنند..

هی هی هی وبلاگ یادت بخیر
یک دو سه امتحان می کنیم صدا میاد ؟؟
__________________
* تو این مدت اینقدر مجبور بودم که برم طبقه ی بالای دانشکده اتفاقای جالبی افتاد.. آخرین بار که یه پسر ریز نقش که بهش میومد ترم یکی باشه تو مایه های 18 ساله حس میکردم این گوشه ایی که پسره گرفته یکم می لرزه و توانشو نداره گفتم ای وای اگر سختتونه بگین گفت: نه خودم چند بار از پله ها اوردمتون بالا و پایین! و این یعنی حساب بالا و پایین رفتن از پله ها و آدمایی که محبت کردند و زحمت کشیدن از دستم در رفته…………مچکرم بچه ها تچکر فراوون

0
0