دوست داشتم..
یکشنبه 2 شهریور 1393که دل سیر بخواهم بمیرم..که با همه قهر باشم..با زمین با زمان..که هیچکس را دوست نداشته باشم..که کسی توی دنیا به این بزرگی دوستم نداشته باشد..که هی مرور کنم من به درد هیچ کاری نمی خورم.. هیچ کاری ازم بر نمیاد..هیچ کاری توی این دنیا نمی تونم برای شادی کسی بکنم..که هیچ چیز دست من نیست.. که هیچ اختیاری هیچ انتخابی هیچ هیچ هیچ هیچ با من نیست..که دلم بخواهد پاهام قطع بشن از شرشون از دردشون از سوزشون از… رها بشم..که هزار باره بخوام بمیرم..که خسته بشم.. که گریه کنم..که ضجه بزنم
که فکر کنم به همه چی..به همه چیزهایی که دوست داشتم که یادم بیاید سال ها پیش عکسی داشتم که دوست داشتم..که بگردمو پیداش کنم که نگاش کنم که بخندم و بگم من هنوزم هم مولد بودن رو دوست دارم..من خلاق بودن رو دوست دارم..من مراقب بودن رو دوست دارم..من مهربانی را دوست دارم.. من مادر بودن رو دوست دارم.. که من هنوزم می جنگم..تا..تا.. تا ابرهای دورررر..برای همه ی حس های خوب
___________
+نگاش که می کنم حس می کنم زندگی رو..بهشت زیر پاشه، نه؟
+منبع عکس رو نمی دونم انشاالله که صاحبش راضی باشه..