بایگانی برای آبان 1395

سفرنامه آلمان1

دوشنبه 3 آبان 1395

شاید بهتره بگم شروع سفرم به آلمان از یه تصمیم جدی شروع شد. روزی که به قطعیت رسیدم میتونم بدون کمک کسی و تنهایی برم و میتونم مدتی رو جایی غیر از خونه ی خودمون (که هم شرایط تقریبا مهياست هم اینکه عادت دارم به همه چیش و هم خب خانواده م کنارَمَن و حمایتشونو همه جوره دارم و در صورت نیاز راحت میتونم ازشون تقاضای کمک کنم ) بمونم و روزی که اعتماد به خودم و تواناییم تا حد قابل قبولی شد در واقع سفرم آغاز شد..
اون روز پیام دادم به یکی از بستگان درجه یکم (عمه) در آلمان که من میخوام برم پاسپورتم رو بگیرم به قصد اومدن پیش شما..خیلی خوشحال شد از این تصمیمم و بلافاصله با من تماس گرفت..وقتی رو تعیین کردیم که حسابی در مورد مشکلات و موانعی که ممکن سر راهم باشه صحبت کنیم.. بچه هاش از خوشحالی و رویابافی هاشون برای اومدن من گفتن..دخترش رفت تو فکر چیدمان خونه و تعیین اتاق خواب من و قشنگی و راحتی شرایط خوابم و پسرش رفت تو فکر پله ها و شرایط حموم و دستشویی و …برای من..
با رویابافی و توجه بچه ها تقریبا دستم اومد که شرایط خونه شون چه جوریه..از عمه جانم خواهش کردم از جاهایی توی خونه شون که ممکن بر من به خاطر شرایطم سخت بگذره عکس بگیره..اولین و مهمترین جا، دستشویی و حموم بود و اینچنین بود که عمه جانم برای اولین بار و آخرین بار مجبور به عکس برداری و ارسال عکس از تمام زوایای دستشویی خونشون شد 😀
سبک خونه شبیه ویلاهای شمال، طبقه ی همکف سالن پذیرایی و آشپزخونه و حموم و دستشویی بود و اتاق خوابها و یک حموم و دستشویی دیگه با بالا رفتن از پله های چوبی و مارپیچ در طبقه ی دوم خونه قرار داشت..با این حساب باید در یه مکان عمومی اتراق میکردم! سالن پذیرایی!! و اين براي مني كه لباس پوشيدن و در اوردن وقت گيره و اغلب نياز به دراز كشيدن دارم مشكل بود
از طرفي ورودی خونه یه سکو ده پونزده سانتى میخورد و خب برای رفت و آمدم خصوصا اگر تنهایی میخواستم بیرون برم با مشکل مواجه بودم از يه طرف ديگه سیستم دستشویی هاشون کاملا خشکه یعنی کف حموم و دستشویی نه تنها راه آب ندارن! بلکه یه فرش پهنه! برای حموم، وانی کوچک در ارتفاعی سی سانتی از زمین قرار داشت یعنی برای از زمین به وان رفتن ارتفاع بلند بود و برای از ویلچر به وان رفتن ارتفاع کوتاه بود!..پس نه ميشد روي ويلچر حمام كرد به خاطر فرش و نبود راه آب و نه ميشد رفت تو وان!!!! بعد از بررسى خونشون خواستم كه قبل از فرستادن دعوتنامه بهم اجازه بده كه فكر كنم و تصميم نهايي رو بگيرم آخه به نظرم ميومد كه با اين حموم و دستشويى غيرممكن كه بتونم مستقل و راحت و بدون درست كردن دردسر براي ديگران از پس كارام بر بيام.. اين شد كه فكر رفتن از اطمينان به ترديد تبديل شد..


* يه وقتايى آلمان؛ سرزمين مناسب سازي براى معلولين هم آره!! در واقع تو مو ميبيني و من پيچش مو!
** ترديد خر است..والسلام

0
0

سفر به آلمان

دوشنبه 19 مهر 1395

یه وقتایی واقعیتِ جلوی روت شبیه رویاست و خیال..چشماتو باز می کنی خودتو میبینی کنارِ یه برکه که یه عالمه درخت پاییزی دورش رو گرفته و برکه نارنجی، زرد و سبز شده و رگه رگه های آفتاب طلایی و آسمون صاف هم انعکاس برگای توی برکه رو جلا داده.. بعد با خودت میگی هی نگاه کن اینقدر خدا بهت انرژی داده که تونستی تنها سفر کنی به یه جای رویایی اونور کره ی خاکی..
مونا کی میدونست و فکر میکرد همون روزای سخت که مامان مریض شدو دست تنها شدی و افتادی توی جریان زندگی و تازه یاد گرفتی شلوار و جوراب و خودت پا کنی، اصلا بتونی درستو ادامه بدی و بری سرکار، کار کنی و پول جمع کنی و حالا تنها تنها بیای لب این برکه توی herrenhäuser gärten
خدایا؛ به همین نشونه های آرومت توی گوشه گوشه ی دلم خوشم..

0
0

خونه..

شنبه 17 مهر 1395

می دونی کاشکی می شد خونه رو به قد آغوش آدم بسازن که بعد از دوری و دلتنگی، و سرخوشی و خوشحالی از دیدنش…لحظه ی وصال، بغلش بگیری فشارش بدی و بگی چقدر از دیدنت خوشحالم بگی خدارو شکر که هستی بالا سرمون، خدا رو شکر امنی…می دونی خونه رو باید بغل کرد باید بهش گفت دوستت دارم بوس بوس…

0
0