بایگانی برای آبان 1398
براى كاپشن هم بايد ايستاد
جمعه 10 آبان 1398روز چهارشنبه كه بين التعطيلين بود محل كارم سوتو كور بود و از ٧٠ تا همكار شايد ٥-٦ تا اومده بودن
من پشت ميزم نشسته بودم و يك همكارم هم كه سنشون بالاست حالا نه خيلي هم! شايد ١٧-١٨ سال از من بيشتر پشت سرم نشسته بود پشت ميزش
اون كامپيوتر نداره و معمولا كارهايى رو كه ما انجام ميديم ميبره تحويل واحدها ميده
آخراى كار توى روز تقريبا خلوت بود هم من حوصله م سر رفته بود هم اون.. از بچه هاش گفت و گفت و منم با روى خوش گوش ميدادم بعد يه سر زدم به نت اول وبلاگمو باز كردم و يكم خوندم و بعد من و نخاع بالاش رو زود برداشتم كه مبادا يه وقت ببينه اخه صاف چشماش ميخوره به مانيتورم و دلم نمى خواد كسى وبلاگم رو بشناسه
بعد هى گفتم چيكار كنم نكنم يادم اومد كم كم ميخوام برم تهران و ديگه هوا سرد ميشه و كاپشن لازمم
رفتم تو يه سايتى كاپشن نگاه كردم كه يكدفعه ازم پرسيد اين كاپشن چند؟
گفتم دو ميليون
گفت اووووووه چه خبره
گفتم اره همه چى گرون شده
بعد گفت نخرش براى چيته خيلى گرونه اينجورى كه بايد وام بگيرى
تهش هم گفت با اين كاپشن ها بايد ايستاد حالا اگر باش مى ايستادى خوب بود
.
كلا هر روز بايد به يه شكلى هى راه نرفتنمونو بكنن تو چشممون 🙂
ولى خوب پوشيدن اون هم از حقوق خودت كه به سختى به دستش ميارى خيلى شيرين هست
آرزو دارم كه همه ى جوونا سركار خوب و مناسبى باشند 🙂 و همينطور شوهر پولداررر براى اونايى كه نمى خوان كار كنن مثل بعضى ها :evilgrin: الهى آمين