بایگانی برای شهریور 1400

دعاى خوشگل

یکشنبه 7 شهریور 1400

همكارم كرونا گرفتن و نيستن.. ديروز كه سر كار بوديم توى گروه ٤ نفره ى واتساپمون نوشتن
دخترا گلدونمو آب بدين..
اولين نفر خوندم بلند، براى اون دو تا چشم سفيد :evilgrin: پشت گوش انداختن
شب تو گروه مجدد همكارم گفتن گلدونمو آب دادين دخترا 😕
هيچى ديگه با دلبرى هاى فراوون پيچوندن
امروز صبح پارچ آب رو گذاشتم رو پام آسته آسته اوردم سمت ميزم و آب ريختم تو ليوانم و رفتم تو اتاقشون و گلدون رو آب دادم
بعد با افتخار تمام گفتم گلدونتونو آب دادم
برام نوشتن ان شاءالله از حوض كوثر سيراب بشى دخترم
اصلاً بطن چپ و راست قلبم خنك شد :evilgrin:

______
نه كه نتونم هاااا اما آخه با چادر و ويلچر سختم بود برم آب بياررم
ولى خب خدا رو شكر كه شد اونچه كه بايد مى شد
نوش جونت گل قشنگ

هشتگ همكاراى خوبمممممم الهى بمونيد برام

0
0

مگر نه؟

جمعه 5 شهریور 1400

مى دونى ما از اينكه تمام زندگى آيندمون به هدر بره وحشت داريم ولى از اينكه هر روز تكه ايى از زندگى رو بندازيم سطل آشغال ترسى نداريم..

اينجورى نباش مونا خانم! قول؟

0
0

روزگارم..

پنج‌شنبه 4 شهریور 1400

پ رو ديدم بعد از ٦-٧ سال، تو حياط خونه مامان لاى انارها و انگورها و ياس ها برام فال حافظ گرفت..
يه جورى برام تحليل مى كرد كه قلبم كنده شد..جناب حافظ چه غزلى گفتين كه اينقدر به حال و روزگار من مى خوره….

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بود اندر بند

——————

بيا و براى روزگارم لطفاً يه غزل تازه بگو……….

0
0

پدرانه

چهارشنبه 3 شهریور 1400

شلو زرد نذرى خونشون رو گذاشتن جلومون
هنوز ناهار نخورده بودن شلوزرد رو باز كردن تعارف كردن بهم كه بخورم يه لبخند زدم هيچوقت دوس ندارم دست كسى رو رد كنم هميشه حتى اگر نتونم حتى اگر يه چيز كوچيك باشه حتما بر ميدارم و ميخورم
بازم تعارفم كردن
گفتم روزه م
اما شلوزردم رو ميبرم 🙂
گفتن اى واى پس جلوى شما شلوزرد بخورم؟
گفتم نوش جان من حساس نيستم راحت باشيد 🙂
تا لحظه ى آخر حتى وقتى داشتن مى رفتن و عبا و عمامه رو درست مى كردن اشاره دادن شلوزردها يادتون نره..
حالا من خونه م
اذان رو گفتن
اما دلم ميخواد شلوزردها رو تا ابد يادگارى نگه دارم…

0
0

طبيبم

دوشنبه 1 شهریور 1400

روز پزشك مبارك دستانتون تا ابد شفابخش
.
امروز بعد از مدتها براى تبريك روز پزشك با دكتر سين سين تماس گرفتم
شب هم قراره با دكتر مهدى پياده برم تا سر كوچه نقدى هديه ى روز پزشك رو پياده بشم :))

0
0

يادت نره

جمعه 29 مرداد 1400

وقتى تمركز مى كنم روى رشد معنوى خودم
ديگه هيچ وقتى براى فكر كردن به خطاها و اشتباهات و … ديگران ندارم

انگارى نگاه به درونم يه كار تمام وقته..
اين رو گوشه ى دلم به عنوان يه نكته ى مهم و ستاره دار و هايلات شده حك مى كنم..

0
0

دل نو

دوشنبه 25 مرداد 1400

صداى دسته هاى عزادارى از پايين مياد
پرت شدم به ١٧-١٨ سال پيش
خيلى وقت بود كه تو محرم تهران نبودم، اون سالها محرم تو تهران پاتوقمون مسجد خوزستانيا بود شورى كه روضه ها و دسته ها و سينه زنى خوزستانى ها براى آقام امام حسين ع داره واقعاً حال و هواى خاصى داره
دلم روضه ميخواد كه اشك بريزم بر اين مصيبت
كه دلم از اين اشك روشن بشه
محرم ماه نو شدن دله…..

0
0

شايد آخرين باشه..

شنبه 23 مرداد 1400

سلام دوست مهربون و با اراده و سرشار از امید و ایمان خودم مونا خانم، امیدوارم ببخشی که کمتر بهت پیام میدم هر چند میدونی که همیشه می‌خونمت ❤️
خواستم بدونی که کرونا گرفتم و اگه دیگه پیامی برات ندادم شاید دیگه نفسی باقی نمونده باشه، بهرحال دوستی با تو رو دوست داشتم، خوبی بدی از من دیدی حلالم کن
شاد و سلامت باشی و التماس دعا ..
————-
اين پيام يك دوستى هست كه بيشتر از ١٢ سال تو وبلاگم به طور ناشناس پيام ميذاره نمى دونم كى هست كجاست خانم يا آقا نمى دونم هيچى ازش
ولى هميشه و هميشه پيام ميذاره پاى پست هام، عميق مى خونتم با كامنتهاش مى تونم وبلاگم رو به صورت شعر منتشر كنم
آخه پيامهايى كه ميذاره همون نوشته هام اما به صورت شعره

اميدوارم سلامت و تندرست باشيد هر جا كه هستيد
قابل باشم دعاگو هستم

————
مى دونين خيلى روزگار تلخى شده
كرونا و مرگ و جهان پر از تلاطم و ناپايدار
يه استرس شديد مرگ دارم.. مرگ عزيزانم و مرگ خودم
و هى مى گم
شايد اين نگاه آخر باشه..
شايد كلام آخر
شايد مهربونى آخر
شايد……… آخر
شايد آخرين قطعه ى پيتزايى باشه كه با تو مى خورم
شايد آخرين تى شرت و روسرى باشه كه براى تو مى خرم
شايد آخرين استورى باشه كه از تو مى بينم
شايد آخرين بارى باشه كه به تو مى گم دوستت دارم
شايد آخرين بارى باشه كه حالت رو مى پرسم
شايد
دلم نمى خواد حسرت به دل خودم و عزيزانم حتى براى يه لحظه باقى بمونه تو اين روزگار
و دوست دارم با تموم وجود باشم و باشن برام
من براى عزيزانم و عزيزانم براى من

خداى مهربونم خيلى دوستت دارم
مى دونم دنيا محل عبور ماست
و مرگ دير و زود داره اما سوخت و سوز نداره
ولى با همه و همه ى وجودم دوست دارم تا هستم سهم من و عزيزانم از زندگى عشق و محبت و آرامش و مهربونى باشه و با همه ى وجود زندگى كنيم 🙂

0
0

چشم قلبى

پنج‌شنبه 14 مرداد 1400

خوش به حال كسى كه تو رو مى خندونه

0
0

تو رو مى خونم…هميشه همه جا

سه‌شنبه 12 مرداد 1400

همكارم مثل ابر بهار گريه مى كنه و چشماى خوشرنگ عسلى ش قرمز شده، چيزى كه مى شنويم تو محل كارمون اول سكوته و بعد صداى گريه ى همكارم
اون مادر نازنينى كه گفتم همكارمه و تو كماست ديروز براى هميشه از اين دنيا رفت پيش خدا
دلم گرفته بود، نگران بودم.. استرس داشتم….
كه بهم يادآورى كرد دعاى هفت صحيفه ى سجاديه رو بخونم تا هم آروم بشم و هم دعام براى رفع بيمارى از وجود همه باشه….
وسط سكوت و گريه ى همكارم دعاى هفت صحيفه سجاديه با صداى فانى رو پخش كردم
رسيد كه به..
أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ…..
قلبم از جا داشت كنده مى شد
آره
تو فقط چاره و آرامش تو همه و همه ى سختيهايى…
من كه فقط تو سختيهام تو رو مى خونم
تو
تو

0
0

حسين جانم

دوشنبه 11 مرداد 1400

بذار سايه ات هميشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه…..

0
0