بایگانی برای آذر 1401

رفيق هزار ساله

شنبه 5 آذر 1401

“سلام و تحيت و نور”
اينجورى بهم سلام كرد…

0
0

قلب اكليلى شدم

جمعه 20 آبان 1401

امروز با شركت توى مراسمى بعضى از فاميل رو كه چندين سال نديده بودم، ديدم
يكى اومد رو به روم خودش رو هم قد ويلچر كرد(برام جالبه اين سطح از درك) تا رو در رو باشيم بعد تو چشمام نگاه كرد گفت خيلى خوشگل تر و زيبا تر از قبل شدى… معنوى شدى… نگات مى كنم آرامش مى گيرم..

0
0

ادامه..

دوشنبه 16 آبان 1401

ديشب هى تو دلم مى گفتم اين همه ادامه براى چى؟، صبح سر كار ديدم يكى از حسن يوسف ها گل داده..مردم از خوشحالى اين ادامه..

من بازم ادامه مى دم.. قول

0
0

شيررررفهم شدم

دوشنبه 16 آبان 1401

به مهدى مى گم وقتى خسته ايي نمى تونى راه برى چه جوريه؟ نمى تونم بفهممش!!
بش مى گم من اگر پا داشتم هيچ وقت نمى گفتم خسته هستم براى هر كارى كه بود و بايستى انجامش بدم محكم قدم بر مى داشتم بى خستگى
مى گه ديدى وقتى بت مى گم سرم داره مى تركه از درس خوندن بيا سرمو ماساژ بده مى گى دستام خسته ست نمى تونم و اله و بله، پاها هم همونجورى خسته ميشن!
:evilgrin:

0
0

واى كه چقدر عاشقم من

دوشنبه 16 آبان 1401

داشتم از كنار جا كفشى رد مى شدم كه كفش هاشو ديدم آروم و مهربون نشسته بودن سر جاشون يكهو يه لبخند عميق روى لبم نشست و تو دلم قربون صدقه ى خودش و كفشاش رفتم…
تو همه ايى همه

0
0

….

دوشنبه 16 آبان 1401

اگر بد بودم خدا منو ببخشه..

0
0

حتى باورنكردنى!

جمعه 13 آبان 1401

چقدر عجيبه كه دلم ديگه برات تنگ نميشه..

0
0

از بدِ روزگار

جمعه 13 آبان 1401

قاصدكى و مى خواى پرواز كنى اما…
تو تار عنكبوت گير مى كنى…

0
0