درس هاى زندگى
جمعه 11 فروردین 1402روز اولى كه استخدام شدم، معرفيم كردن به يه مركز علمى.. خيلى خوشحال بودم خيلى، با ذوق يه مسافتى طولانى رو براى اولين بار با ويلچر طى كردم تا برسم اونجا… تا قبل از اون موقع محال بود تنهايى جايى برم…
وقتى رسيدم محل كارم، يه آقايى اونجا بود رفتم معرفى نامه رو بهش دادم، من رو برد توى يه اتاقى و شروع كرد وظايفم رو گفتن.. بعد رو كرد به يه قفسه پر از پرونده… گفت بسم الله شروع كنين از اون بالا شروع كنين…
رفتم كنار قفسه ويلچرمو پارك كردم.. با يه دست سعى كردم خودمو بياستونم و با يه دست ديگه پرونده ها رو بيارم كه كارمو شروع كنم.. يه دفعه بهم گفت: نتونستى؟ گفتم نه دستم نمى رسه! گفت: ما يكى رو ميخوايم كه دستش برسه….
بدون اطلاع و معطلى در حالى كه اشك گوشه ى چشمم بود از اونجا زدم بيرون … برگشتنى تندتر از رفتنى چرخ هاى ويلچرو مى گردوندم گرماى ٦٠ درجه بود و ميله هاى داغ چرخ هاى ويلچر… كف دستام تاول زده بود.. اما تند و تند تند حركت مى كردم تا خودمو برسونم به مركز و با اينكه به كارم نياز داشتم و خيلى بود تو نوبت بودم.. دوباره اسمم رو گذاشتم تو نوبت و بهشون اطلاع دادم كه اونها من رو نمى خوان…
وقتى وارد مسجد شدم، يه سرى خانم مشغول بسته بندى و آماده سازى شام بودن… ازم پرسيد ميخواين كمك كنين؟ ترديد داشتم بگم بله… آخه همه رو زمين نشسته بودن تو دلم گفتم حالا نمى تونم بشينم روى زمين و كمك كنم و دستم نمى رسه! يه لحظه رفتار اون آقا از جلوى چشمام گذشت..با اين حال اونچه كه از دلم گذشت رو گفتم….. گفتم خيلى دوست دارم كمك كنم ولى (ولى رو آهسته گفتم).. گفتن خيلى هم عالى لطف مى كنيد… منو راهنمايي كرد گفت الان سبزى ها و نون ها موندن؟ كدوم رو مى خواين كمك كنين؟.. گفتم: بسته بندى نون ها.. بعد راهنماييم كردن گفتن مى تونين اينجا بشينين… بعد گفتن: الان براتون يه ميز مياريم… بعد دوباره رفتن يه سبد اوردن… بعد نون ها تكه شده رو گذاشتن تو سبد.. و سبد رو گذاشتن روى ميز كنار دستم..بعد رفتن نايلون اوردن و دادن دستم و گفتن چيزى نياز ندارين؟
تشكر كردم و گفتم نه
تو خلوت خودم در حالى كه غرق فكر بودم و رفتار آدمها رو مقايسه مى كردم هر نونى رو كه تو بسته مى گذاشتم دعا مى كردم براى بانى مسجد براى تربيت اين بچه هاى باصفا
—————
* قصه ى اول يه خير بزرگ برام داشت و اون هم اين بود كه از همون روز ديگه خودم تنهايى با ويلچر رفتم اينور و اونور 🙂
* خدايا كمكم كن هميشه دنيا رو از دريچه ى نگاه آدم ها ببينم و بتونم خوب دركشون كنم…. مثل بچه هاى مسجد كه منو درك كردند…