دریا دل
با سختی تموم در حالی که پیشونیش از عرق خیس شده بودو دمپایی هاش و چرخ های ویلچر تو ماسه ها گیر می کرد..از اون بالای تپه ی شنی تا لب دریا کشون کشون با زمزمه ایی آهسته که هی می گفت: دیگه چیزی نمونده! ویلچرو از قسمت جلوش گرفته بودو با هر چه قدرتی که تو بازوش بود به سمت دریا می کشید..همش برای یه لحظه شادی دل من..
مهدی!
____________
* سرویس خبری صبح امروز و بوی ماه مهر
29 شهریور 1392 در 02:22
سلام مونا جان خوبى؟خدا برايت نگه دارد… اميدوارم كه خوش گذشته باشد 🙂 مراقب خودت باش 🙂 :-*
1 مهر 1392 در 18:22
سلام :-*
ممنونم
29 شهریور 1392 در 02:47
:laugh: :rose:
خدا حفظش کنه!!!!
1 مهر 1392 در 18:22
🙂 ممنون
29 شهریور 1392 در 16:13
سلام
بعضی وقتا اینقد خسته ای یا شایدم نمیخوای اطرافیانتو اذیت کنی که میگی بابا همینجا هم خوبه
، از دور قشنگتره
بعد اینکه همه راضی شدم زل میزنی به دریا و تو دلت میگی
ای کاش پای منم تو اب بود
1 مهر 1392 در 18:22
سلام ..دقیقا
🙂
29 شهریور 1392 در 17:45
شال آبي بهت مياد. مخصوصا اينکه لبههاش از اين ريش ريشها داره
(پيوست پست قبلي: تو که اشتباه نکردي، حرف هم که نميزني؛ منم که از اينا نيستم که به اين راحتيا ول کن باشم پس صبر ميکنم تا بلاخره يا خودت بگي يا خودم بفهمم!يکم هيجانانگيزش بکنيم؟! ميتوني تو هر پستت يه اشارهي کوچولو بکني،خيلي کوچولو ولي زيرکانه. من همين اشارهها رو دنبال ميکنم. قبول؟)
1 مهر 1392 در 18:24
ممنون..
….
3 مهر 1392 در 08:36
زير لفظي بياوريد!
31 شهریور 1392 در 10:10
با دریادلی چون او، تا دریا راهی نیست…
31 شهریور 1392 در 14:16
احسنت!
1 مهر 1392 در 18:00
متشکرم سوسن جان :-*
1 مهر 1392 در 18:23
واقعا.. :inlove:
31 شهریور 1392 در 14:16
مونا این نقاشی لوگوی وبلاگت کار خودته؟
1 مهر 1392 در 18:23
نه عزیزم :inlove:
31 شهریور 1392 در 14:20
مونا جون …
اصلا تو این عکس ِ صدای دریا رو هم میشه شنید! :inlove:
ایول به مهدی … :-))
1 مهر 1392 در 18:23
اوهوم
:inlove: :-*
1 مهر 1392 در 11:07
خدا ایشون رو برات نگه داره. 🙂 و شما رو هم برای ایشون. 😉
عکس هم که قشنگه. 😉
1 مهر 1392 در 18:24
ممنون 🙂
1 مهر 1392 در 21:17
سلام
من هم پارسال با بچه ها رفته بودم شمال آستارا به زور با عصا خودمو به ساحل رسوندم تا یک شب کنار اب بودیم حال داد!
2 مهر 1392 در 22:20
سلام عزيزم
چه عالي
ولي با عصا راحت تره هر چند كه دريا و شن هاش براي همه سخته چون واقعا اگر با شن كثيف بشيم شستشو و تميز كردنش مكافاته!
🙂
خوشحالم كه رفتي:)
1 مهر 1392 در 21:37
دنیا دنیا معرفت داره این مهدی عزیز…
2 مهر 1392 در 22:21
🙂
ممنون
1 مهر 1392 در 22:33
خوش به حالت رفتی دریا,خوش به حالت مهدی رو داری 🙂
2 مهر 1392 در 22:22
🙂
2 مهر 1392 در 10:43
عشق و دیگر هیچ
دریا خوش گذشت
راستی سلام خاله
2 مهر 1392 در 22:23
عليك سلام:)
3 مهر 1392 در 14:07
آفرین به غیرت و مهربونی مهدی :-)) خیلیا آرزوی داشتن همچین داداشی رو دارن
4 مهر 1392 در 12:59
عزیزمی 🙂 :inlove:
3 مهر 1392 در 15:05
سرکار مونا خانم
سلام و روز شما بخیر
غرض از مزاحمت اینکه یکی از دوستان من خانم طالبی که خودشان از شهروندان دارای معلولیت و دانشجوی کارشناسی ارشد روزنامه نگاری دانشگاه تهران مرکزی هستند، مایل اند پایان نامه خود را درباره بازنمایی معلولیت در رسانه ها تهیه کنند.
ما متوجه شدیم که شما نیز در این حوزه مشغول تهیه تزهستید. به همین دلیل نیازمند راهنمایی و تجربیاتتان هستیم.
اگر لطف بفرمایی به ایمیل من پیامی بفرستی تا بتونیم با هم همفکری داشته باشیم ممنون میشم. ضمنا آیا شما توانستی با خانم پریسا افتخار نیز ارتباط بگیری؟
4 مهر 1392 در 13:07
سلام الهام جان
چشم
نه در حد کمی ایشون رو می شناسم در حد وبلاگ..
4 مهر 1392 در 00:20
مونا جونم… یهو یادم اومد اینجا میتونم پیدات کنم.. متاسفانه گوشیم تو تاکسی جا گذاشتم و فعلا خطی ندارم.. حتما گوشی گرفتم خبر میدم.. شمارتو برام پ.خصوصی کن.. اوضاع ما هم بد نیست.. خیلی خبرا اتفاق افتاده اما همچنان امیدوارم به حلشون.. برام دعا کن که خیلی محتاجم .. میبوسمت عروسکم.. :-*
فکر کنم کامنت دونی الان درست شد! 😀
4 مهر 1392 در 13:04
عزیزم
جوابتو دادم گلی
:inlove:
8 مهر 1392 در 22:24
یاد برنامه تور کویر که چند سال پیش اجرا کردیم افتادم. اونجا هم ویلچیرها توی ماسه گیر می کرد ولی ما رفتیم بالاخره هر جور بود.
11 مهر 1392 در 18:52
🙂
وای تجربه ی کویر حتما بینظیره خیلی دوست دارم تجربه ش کنم..