کمی در مورده من
دوسته عزیزم سمیرا جان از من خواستن تا شخصیتم رو تکه تکه کنم !
اول یه بیوگرافی کوچیک :
مونا هستم … اسمه واقعیمه … اسمم رو دوس دارم و به نظرم این اسم بهم می یاد ! همیشه هم به مامان می گم از اینکه این اسم رو برام انتخاب کردی ممنونم…
21 سالمه … اینم سن واقعیمه !! یه روز بعد از روز دانشجو یعنی 17 آذر در سال 67 به دنیا اومدم…
در سال 75 بر اثر بی دقتی پزشک حین جراحی t6 دچار خونریزی اطرافه نخاع شدم و لکه ی خونی باعث فشار بر روی نخاعم شد و در نهایت جز آسیب دیدگان نخاعی هستم…طبق آخرین پرونده ی پزشیکیم در فروردین 88 معلولیتم 75% هست…
خب حالا تیکه تیکه کردنه شخصیت :
بسیار خانواده دوست … علاوه بر اینکه خونوادمو خیلی دوس دارم هیج جا برام محیطه خونمون نمی شه …
خانوادم خیلی آروم هستن و با اینکه من تربیت یافته ی این خانواده ی آروم هستم اما خیلی شلوغ و شیطونم …
بسیار بسیار خنده رو … چهرم خندانو شاده از بس نیشم بازه
اعتماد به نفس خیلی بالا…اگر از کسایی که با من ارتباطه تنگا تنگ دارن و منو خوب می شناسن بپرسین برترین ویژگی مونا چیه می گن اعتماد به نفس بالاش !
بسیار حساس و زود رنجم و خیلی زود ناراحت می شم البته در گذشته که این روحیه ام وحشتناک بود و خودم خیلی اذیت می شدم ولی الان یکمی پوست کلفت تر شدم و کمتر می رنجم …و یا اگر برنجم مقطعی ست و زود یادم میره…ولی اگه ناراحتی هام کمرنگ بشه از ذهنم پاک نمی شه
آهنگ زیاد گوش میدم و تقریبا همه ی آهنگ ایی که گوش میدم غمگین و عاشقانه هستن…یه زمانی تلویزیون تنها تفریحم بود ولی الان دیگه وقته دیدنه تلویزیون رو ندارم اما گهگاهی یه سر می زنم…
روابط عمومی بالایی دارم و به همین علت دوستای بی شماری دارم …دختر و پسر بودن برام فرق نمی کنه مهم برام منش و شخصیته همین…و کم پیش می یاد تو انتخاب دوست اشتباه کنم حتی مجازی…
به وسایلم مخصوصا وسایله درسی خیلی حساسم و به تمیزی اهمیت می دم…
بیشتر با دوستانی صمیمی می شم که سنشون از خودم بیشتر باشه و ارتباطم با هم سن و سال های خودم زیاد خوب نیست … هر چند که گروه 5 نفرمون هم سن هستیم اما به طوره کلی برای درد و دل و حرف زدن با افراده بزرگتر از خودم صحبت می کنم…
صمیمی ترین دوستم مادرمه که تو تک تکه کارام باش مشورت می کنم…
زیاد به خدا می گم چرا من ؟ و همیشه به این نتیجه می رسم که یه حادثه چرا نداره …و هیچ وقت بیماریمو تاوانه گناه نا کرده و یا دلیلی بر محبوب بودن نزده خدا نمی دونم…ولی بیماریم خیلی راها رو بم نشون داد که قبل از اینکه خودم رو یه مسلمون بدونم یه انسان باشم و انسانیت رو زیر پا نزارم… و همین باعث شده که خودم رو جز بنده های خوبه خدا بدونم…
خیلی زود اشکم در می یاد حتی اگر کسایی پیشم باشن که دوس نداشته باشم اشکم رو ببینن…قدرته پنهان کردنه اشکم رو ندارم …در ضمن زیاد گریه می کنم…
زود عصبانی می شم و در همون حین بد اخلاق و با تندی حرفم رو میزنم که خیلی وقتا باعثه آزردگی کسایی شدم که دوسشون داشتم…ولی زیادی اهله معذرت خواهی هستم و اگر احساس کنم طرف دلگیره از دسته من حتی اگر حق با من بوده باشه از طرفم معذرت خواهی می کنم…
تو دنیای مجازی خیلی ها بهم می گن تو مغروری ولی تو واقعیت اگر این حرف عنوان بشه شاید دوستان و فامیل حرفتون رو باور نکنن و از تصورتون تعجب زده بشن…ولی در کل از نظره من غرور چیزه بدی نیست…
اگر در حقم هر چند کوچک و بی ارزش نا حقی بشه ازش نمی گذرم …مخصوصا زمانی که زحمت کشیده باشم و باد آورده نباشه چون زحمت کشیدن برام سخته و نتیجه ی زحمت برام مهمه…
تبریک روزه تولدم اصلا برام مهم نیست … از اعیاده مناسبتی و روزهای خاص که باید تبریک گفته بشه خوشم نمی آید به نظره من تبریک گفتن به مادرم تو روز مادر اصلا ارزش نداره من دوس دارم طوری باشم که هر روز بدونه هیچ کلامی و با رفتارم به مادرم تبریک بگم نه فقط در یه روز خاص…ولی برای احترام و از رو اجبار معمولا سعی می کنم تولدها و اعیاد و روزهای خاص رو فراموش نکنم…
خاطراته بد و یا توهین و بی ادبی هایی که در حقم می شه از ذهنم پاک نمی شه ولی وقتی مرورشون می کنم با کینه و دلخوری و یا نبخشیدن نیست و همه رو می بخشم فقط از ذهنم تا ابد پاک نمی شه …
دوس دارم به همه ی نیازهام توجه بشه وبا اتفکره بعضی ها که فکر می کنن معلولین با دیگر انسانها متفاوتن به شدت مبارزه می کنم واسه همینه زیاد اهله تجربه کردن هستم و سعی می کنم تو این راه پله ها رو یکی یکی برم بالا…
دوس ندارم زیاد به دیگران امر و نهی کنم و با توجه به شرایطم خیلی پیش می یاد که دیگران مجبور می شن برام یه کاریو انجام بدن و تو این راه من همیشه شرمسار و خجالت زده می شم … هر چند که این یه وظیفه ی انسان دوستانه است که آدما به همنوعشون کمک کنن ولی من تنها کاری که می تونم در حقشون بابته توجه و عملکردشون بکنم فقط گفتنه تشکر و شرمنده بودنه…همین
با وضعیتم سازگار شدم و زیاد آرزوی سر پا شدن رو ندارم و خیلی معمولی و ساده مثه همه ی آدما زندگی می کنم اما گهگاهی برای شادی پدر و مادرم دوس دارم که یه روزی به روز اول برگردم….
ادامه داره…:regular
4 اسفند 1388 در 23:12
جالبی ! #applause
5 اسفند 1388 در 05:28
چرا من !؟
اين بند مطلبت برام خيلی مهم بود . مدتها بود ميپرسيدم چرا من؟ چرا از بين همه دخترای هم سنم که تو مدرسه يا فاميل ميشناسم من بايد بچه نابينايی نصيبم بشه ! گاهی فکر ميکردم مگه چه گناهی کردم ! من از نابينايی از زمانی که کودک بودم واهمه داشتم از خط بريل متنفر بودم .. تنها ارزو و دعايی که داشتم اين بود خدايا اگه يه روزی خواستی يکی از عضوهای بدنم رو بگيری هر چی ميخوايی بگير و لی چشمم رو نه !!! بعد خدا در ۲۰ سالگی بهم پسر نابينايی داد که رسيدگی بهش حتی مانع شد ادامه تحصيل بدم و دائم طی سالها بگم چرا من ؟ چرا من ؟ من که توی دخترای فاميل از همه سرتر بودم بزرگتر بودم بهتر بودم تو مدرسه و هنرستان همکلاسی هام برای کشيدن پرتره هاشون بغل ميزم صف ميکشيدن چرا من ؟ من که کارهای هنری م سوگلی نمايشگاه های هنری هنرستانم بود ؟ چرا من بايد تو ديپلم بمونم !؟من باید حداقل تو رشته خودم یه سبک جدید ابداع کرده باشم چرا اینجام چرا من ؟ چرا من بايد …
اما … اتفاقاتی که برای من در این ۱۱ -۱۲ سال زندگی حسن افتاده اینقدر برای من ایما و اشاره از خدا داشته که : آخه بنده من .. تو رو نیافریدم برای اینکه دختر خوبی باشی درس بخونی دکتر بشی استاد دانشگاهیی چیزی بشی بعد شوهر خوبی نصیبت بشه یه بچه تپل مپل هم بهت بدم بیفتی به خونه داری بچه داری و شایدم خاله زنک بازی و فکر مشغولیایی که به درد اون دنیات نخوره و دست اخرم بی مصرف تاریخ انقضات تموم بشه و بری جز خاک بشی !
….
از وقتی يادم مياد از نجات يافتنم بعد از تولدم تا وقتی که بزرگ ميشدم .. در ايام تحصيل ابتدايی که تنها دوست بچه های معلول مدرسه بودم از توجهيی که هميشه به افراد پايين دست داشتم … از لذتی که برای خدمت کردن بهم دست ميداد …. و خيلی چيزای ديگه … فکر کنم خدا بهم ميگه : من ديگه نميدونم به چه زبونی بهت بگم که تو رو انتخاب کردم برای اينکه کاری روی زمين برای تو گذاشتم اون رو بردار ..
مونا . خوب بگرد و خوب کنکاش کن . فکرتو وسيع کن چشم اندازت رو گسترش بده مطمئن باش برق ش چشمت رو ميزنه .. اون کاری که خدا ازت خواسته انجام بدی رو ژيدا کن تا ارامش ژيدا کنی .. مهم نيست چه کاری باشه شايد همين شاد کردن دل مادرت همون کار باشه .. از پوسته بيرون بيا تا بزرگ بشی … وقتی که ديگه نپرسيدی چرا من ؟ بدون از پوسته بيرون اومدی ..
ببخشيد طولانی شد .. قصد نصيحت نداشتم . انتقال تجربه بود . موفق باشی . دوستت دارم . خواهرت ريحانه.
5 اسفند 1388 در 08:20
ریحانه ی عزیز خیلی زیبا گفتن……..اما من هر چی بیشتر می شناسمت بیشتر برام عزیز میشی..#kiss #kiss #heart #heart #heart #heart #applause #applause #applause #applause ##flower #flower #flower #flower
5 اسفند 1388 در 10:08
من دقيقا همين جوري در موردت فكر مي كردم
هر چي واسه ظاهرت اشتباه فكر مي كردم واسه اخلاقياتت دقيقا هميني بودي كه نوشتي #heart #kiss
5 اسفند 1388 در 11:23
به تصویری که از تو تو ذهنم ساخته بودم چیزهایی که نوشتی خیلی شباهت داره خوشحالم که حدسم درسته مونا جان و راستی من ازت بزرگترما #grin #winking منظور اینه که تو میگی با دوستانی که ازت برزگ ترن راتحت تری #rolling #tongue خوب دیگه من برم قبلش #kiss
5 اسفند 1388 در 15:45
سلام،
برای شرکت در جشنواره لطفا طبق قوانین یکی از بنرها را در وبلاگ خود قرار دهید و مجددا وبلاگ خود را ثبت کنید.
با تشکر
5 اسفند 1388 در 16:30
سلام …
اميدوارم موفق باشيد … #flower
5 اسفند 1388 در 17:05
#flower #flower
5 اسفند 1388 در 17:44
سلام
تولد داریم… میهمان ما باشید[گل][گل]
5 اسفند 1388 در 18:19
سلام
دختر تو فوق العاده ای #applause
امیدوارم تو تک ت لحظه های زندگیت موفق باشی#smile
5 اسفند 1388 در 23:57
سلام مونا جان. من مطمئنم و ایمان دارم بازم یه روزی روی پاهای نازنینت خواهی ایستاد و شادی رو در چشمان اونهایی که منتظرند خواهی دید.
6 اسفند 1388 در 00:15
سلام بر موناي نازنين#kiss خوشحالم كه دعوتم رو قبول كردي#blush بنويس كه خوب مينويسي#applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause
6 اسفند 1388 در 00:36
سلام خوبی؟منم اذرم بعضی ويژگيها رو منم دارم!بعد يه بيوگرافی از خودم برات خصوصی ميزنم.#winking #heart راستی گفتی لينک منو گذاشتی ولی تو صفحه نمی بينم.
موفق باشی#flower
6 اسفند 1388 در 07:56
سلام مونا جون #kiss #heart #flower
6 اسفند 1388 در 07:57
سلام.
بروزم و منتظر حضورتون.
#flower #flower #flower
6 اسفند 1388 در 12:27
salam golam manam khordade 66 be donya omadam
#smile
montazere edamash hastam
#kiss
kheili khobe ke etemad be nafset balae
6 اسفند 1388 در 15:16
چه دختر خوبی!#winking #flower
6 اسفند 1388 در 15:41
سلام عزيزم.
چه بيوگرافی صادقانه وکاملی.#heart
واقعاًتوی این مدتی که شناختمت برای من مظهراعتمادبه نفس واراده بودی.
راستی چراپیشم نمیای؟#sad
6 اسفند 1388 در 17:49
خدایش بیو گرافیتون خیلی شبیه خودتون و منصفانه بود. راستی این روزا خیلی سرم شلوغه… آخه ۵ شنبه هفته بعد همایش داریم. شرمنده که کمتر به وبتون سر میزنم… آقا سر دل من باز شد … من دیگه طاقت ندارم.. دارم دیونه می شم… بابا اشکم در اومد با این همایش #cry … تورو خدا برام دعا کنین که همایش به خوبی و میمنت تومو شه!!!!!!!!!#sad #sad
8 اسفند 1388 در 19:04
؛صمیمی ترین دوستم مادرمه که تو تک تکه کارام باش مشورت می کنم…؛
.
.
این برترین جمله این پست بود!
تبریک قهرمان!#applause #kiss
و البته يه چيزو يادت رفت بگی از خودت
و اونم صداقت بود عزيز!#heart
23 آذر 1389 در 10:43
65R5LO xffzrpgzbkay, [url=http://hbkknfpxymqb.com/]hbkknfpxymqb[/url], [link=http://rvnscgcgwaat.com/]rvnscgcgwaat[/link], http://iixduzfvxjrz.com/
30 آذر 1389 در 14:13
buy ambien ships to ky 8-[[ ambien 670142 accutane online pharmacy =-O
22 دی 1389 در 05:37
Viagra online kaufen 8-OOO köp viagra online 8]]
4 بهمن 1389 در 05:02
propecia 5322 buy levitra online 304 nexium >:-[[ acomplia effectiveness owxzx
4 بهمن 1389 در 13:31
auto insurance %[ supplemental health insurance >:-(( home insurance cnbfdt
5 بهمن 1389 در 10:04
empire health insurance 819 life insurance quotes 759536 auto insurance quotes =[[[
6 بهمن 1389 در 06:43
cheap auto insurance qvca home insurance =] pennsylvania health insurance 18284
6 بهمن 1389 در 10:25
melatonin ocsqdi levitra 112
8 بهمن 1389 در 04:12
cheap car insurance 😀 new jersey car insurance nrpn car insurence covxf
15 بهمن 1389 در 21:44
valley forge life insurance gem free health insurance =-))) carinsurance :]] car insureance lmvx
17 بهمن 1389 در 09:15
accutane opof cheap accutane online 66605 discount phentermine 186 ultram =-DD