م ش ه د
مشهد بودنمون به تمام معنا به دلم نشست … شبهای مشهد و نگاه به آسمون خدا و وزیدن یه باد خنک خوردن آب با همون کاسه های کنار سقاخونه ی طلایی و منتظر اذان صبح بودن به همراه بهترین ها چه حالی میده !!
وقتی مهدی برام یه کاسه آب از سقاخونه اوورد تا باش داروهامو بخورم یه آن که کاسه رو دیدم فکرکردم که تا حالا چند نفر با این کاسه آب خوردن !! فک کن ! ولی بازم آب خوردن با همون کاسه یه لذت دیگه ای داره … خوشمزست … شیرینه …
سه شب اول تنها جایی که رفتیم حرم بود … بعد از اون مهدی بی قراری می کردو می گفت شماها همش جایی که دوس دارین می رین اما منو جایی که دوس دارم نمی برین و به احترام ایشون شب چهارم رفتیم پارک ملت … که بچه انرژی اش تخلیه بشه …
از راه دور چرخ و فلک بزرگ پارک و می شد دید می گفتن که بزرگترین چرخ و فلک خاورمیانه ست و از اون بالا همه ی مشهد پیداست حتی گنبد طلا که فاصله ش نسبتا با پارک زیاد بود … وای خیلی دوس داشتم سوار چرخ و فلک بشم … جالبه وقتی رسیدیم پارک مامان رفت رو یه صندلی نشست و گفت بچه ها من اینجا می مونم شما برین دور بخورین .. ما هم رفتیم اولا که من سوار هیچ اسباب بازی نمی تونستم بشم ثانیا مهدی ما ترس فوق العاده شدید از اسباب بازیهای پارک داره در نتیجه اومدنمون به پارک در کل بیخود بود اما به خاطر اینکه به مهدی نه نگفته باشیم این یه شبو اختصاص دادیم به ایشون…
روز آخری که رفتم با امام رضا خدافظی کنم … نزدیکای 11 صبح … آفتاب عمود و تابش گرم و یه باد خنک !
از اینکه بعضی وقتا با یه چیزهایی رو به رو می شم دلم از عمق وجود می شکنه وقتی رفتیم حرم یه تاکسی کرایه کردیم مرد خوبی به نظر می رسید … رو صندلی ماشین که نشستم دیدم مرد راننده به سمت سویچ ماشینش رفت و سویچ رو به مهدی داد و گفت برو صندوقو باز کنو ویلچرو بزار !! چطور دلش اومد به یه بچه کمک نکنه و فقط نظاره گر باشه اون که پولشو می گرفت !
یاد اون روزی افتادم که ویلچرم خراب شده بود رفتم یه پنچر گیری و مرد پنچر گیر تمام شهرو واسه پیدا کردن تیوپ ویلچر زیر پا گذاشتو تیوپ پیدا نشدو منو با ماشین خودش برد خونه و تو راه خونه من همش معذرت خواهی می کردمو اون بهم گفت : همه چی پول نیست ! انسانیت هم مهمه ! آدم بودن هم مهمه ! ویلچرو برات درست می کنمو می یارم دم خونه …
این آدمو با اون آدم مقایسه می کردم … دنیای عجیبیه !…
به طور کل با اینکه تنها بودیمو ممکن بود سختی بکشیم اما خوشحالم که مردممون روز به روز فرهنگشون بالاتر میره و با یه دید خوب دست معلولین رو میگیرن … تو مشهد که تقریبا احساس راحتی می کردم از این نظر!
دو روز آخر در مشهد حالم زیاد خوب نبود و ثانیه شماری میکردم که برگردم خونه ی خودمون … غربت و تنهایی دوری از بابا و … بعضی وقتا درک کردنش سخته اما درکش کردم که نمی تونم …
حالم بد بود… به قدری که به مامان گفتم ببرم بیمارستان دارم می میرم ! اما با خنده خنده های مهدی و مامان سعی کردم دردو فراموش کنم … و فراموش شد …
دوباره هواپیما و برگشتو یه حس خوب ! بازم یه حس توصیف نشدنی … مامان می گفت : مونا پس چرا اینقدر خارج خارج می کنی تو دو روز هم نتونستی تحمل کنی ! الحق گل گفت مامان !
سوار هواپیما که میخواستم بشم برای اولین بار بود که این همه ویلچر نشینو توی یه پرواز میدیدم … چرا ؟ به خاطر تعداد زیاد معلولین گفتن که هیچکس همراه نداشته باشه … و مامان و مهدی رفتن سوار هواپیما شدنو من هم موندم منتظر تا با بالابر منو ببرن … سوار بالابر شدم و حرکت کردیم به سمته هواپیما … هواپیمای بزرگ ایرباس ماهان !!!
بالابر بالا می رفت … بالا و بالاتر … تا به نهایتش رسید … نهایتش نیم متر با در ورودی هواپیما فاصله داشت ! بازم بی برنامه گی ! مجبور شدیم بالابرو عوض کنیم و حدودا پرواز یک ساعت تاخیر خورد !
وقتی وارد شدم من و بردن نوک هواپیما کنار خلبان ! (اینو بگم ها فقط از بین ویلچر نشین ها بنده رو بردند … میگن مهره ی مار دارم ! مهماندارا عاشقم شده بودن !).. بخش ویژه ی هواپیما … تا تونستن بهم رسیدن از هر نظر که بگین …مهماندارا آخر محبت و عزیزم و جونم راه انداخته بودند بیا و ببین ! همه چی اون جلو فرق میگرد مثلا: صندلی هاش مبلی بودند و می شد راحت لم داد، غذاش سه برابر بود + دسر و نوشیدنی سرد و گرم !! مثل یک مهمان ویژه ! از این به بعد فقط با پروازهای ماهان اینور اونور میرم … خوشم اومد یه خورده امکاناتش بیشتر از بقیه پروازا بود فقط یه خورده ها (اینم تبلیغ واسه ماهان !)
وای از پشت پنجره ی هواپیما تو اون ارتفاع ها با امام رضام خدافظی کردم و گفتم بازم می یام … و باز هم سلام…
پایین آسمون تاریک بودو اون بالا بالا ها روشن روشن … چه خوب می تونستم اون بالا دعا کنم …
دعا دعا دعا
…………………………………………………………………………..
پ.ن: یک شهریور روز پزشک بود … این روز رو به بهترین پزشک دنیا که پا به پایم است تبریک می گم … همین !
3 شهریور 1389 در 05:37
زيارتت قبول مونا.
يه بوس از طرف من
3 شهریور 1389 در 08:45
زيارت قبول و التماس دعا
#flower
3 شهریور 1389 در 11:13
اجرای نمایش منطقه ممنوعه به کارگردانی سامان ارسطو از تاریخ ۲۴ مرداد ماه تا آخر شهریور
راس ساعت ۱۹
در سالن اصلی تالار محراب
واقع در خیابان ولیعصر.تقاطع خیابان امام خمینی
منم طراح صحنشم!!!
3 شهریور 1389 در 11:23
#flower
دعا كردن، خواهش نیست، بلكه قرار دادن خود در دستان خدا و گوش دادن به صدای او از اعماق قلب است. ؛مادر ترزا؛
3 شهریور 1389 در 13:12
#smile
خوش به سعادتت …
3 شهریور 1389 در 15:56
سلام مونا جون زیارتت قبول، ببخشید اون موقع که بهم زنگ زدی انقدر شوکه شده بودم که نمی دونستم چی بگم اصلا انتظارشو نداشتم خیلی دلم برای تو و بقیه بروبچ تنگ شده دیشب خوابتون رو دیدم ولی خواب بدی بود، نمیدونم شاید به خاطر تب و لرزی بود که دیشب داشتم. به امید دیدار#smile
3 شهریور 1389 در 21:09
بیادم هست در روز وصال
روز مرگ انتظار
روز پایان فراق
روز لبخند گل و بوسه ی نشکفته و بیرنگ نسیم
گفتی از مهر به من:
” با خود ای دوست کجایم ببری
کاینچنین بال چو یک شاپرک رنگ به رنگ
تو گشودی و مرا همسفر خود کردی ”
#flower
3 شهریور 1389 در 21:51
کجایی خانم کم میای؟ نیستی؟
اره مهماندارها خیلی خوش برخوردن اما اماااااااااااان از بی برنامه گی ها……
4 شهریور 1389 در 03:37
سلام آبجي جونم
خوشحالم كه دلي صفا دادي
اميدوارم چراغ آسمون دلت هميشه روشن باشه .
راسي دنيا عجيب نيستا اين آدما هستن كه عجيب يا شايدم غريب اند به نظرم دنيا زيباست اگه ما آدما بگذاريم قبول داري
ميدوني كه چرا دلگيرم ولي بي خيال همين كه بهت خوش گذشته برام كافيه گلم . از همينجا ، پشت اين نوشتهها مي بينمت و پيشتم .
اين پزشك نقاشيتم خيلي كارش درسته حالي به حولي شديم ولي ايول به پزشكي كه پا به پاته .
4 شهریور 1389 در 15:17
زيارتت قبول#flower #heart
7 شهریور 1389 در 15:59
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی دارین مرسی خوشحال میشم سر بزنید اگه با تبادل لینک موافقید خبر کنید[گل]
7 شهریور 1389 در 16:03
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی دارین مرسی. خوشحال میشم سر بزنید اگه با تبادل لینک موافقید خبر کنید[گل]
17 آبان 1389 در 04:06
4RL7jn tbwfziszhsrw, [url=http://ifjfobfxiwzo.com/]ifjfobfxiwzo[/url], [link=http://lfchrhbvdrlc.com/]lfchrhbvdrlc[/link], http://zxwajkkpgdnf.com/
27 آذر 1389 در 12:15
health insurance quotes qqikt health insurance pset
28 آذر 1389 در 06:29
auto insurance quotes >:P auto insurance rates xznrgk home insurance cixjc
28 آذر 1389 در 19:16
gambling carisoprodol 😛 ultram :DD tramadol :-]
1 دی 1389 در 14:21
qwcrgc isps christian louboutin very prive patent pump teyl giuseppe zanotti t strap sandals qly
8 دی 1389 در 15:32
buy oxazepam online 729 biaxin mgpph ventolin side affects 93275 cheapest elavil xrtvm
9 دی 1389 در 21:16
carisoprodol domain soma =-DDD order valium :OO
22 دی 1389 در 05:39
Generisk Viagra 😛 Viagra kaufen gmi
24 دی 1389 در 05:35
viagra 8-((( pris för viagra 23307
25 دی 1389 در 07:16
ambien 79552 meridia with an online prescription 8P
16 بهمن 1389 در 01:21
order discounted propecia online 207 accutane online vbgxvq propecia 8-]]]