بزرگ مرد کوچک
دلم میگیرد از بعضی چیزها…حتی از دست گرفتن های همیشگی مهدی…از اینکه میبینم بزرگ شدنش را به چه نحو به رخم می کشد…از اینکه تفاوتش را اینچنین و در این شرایط با همسن و سالهایش به من نشان میدهد…از اینکه تلاطم دل دریایی اش را در نگاهش میبینم و به قلب رئوف و دوست داشتنی اش حسودی میکنم…دلم میگیرد از این حسودی !
ده ساله که بود …فقط ده سال ! ژستش را میگرفت! اما زورش نمیرسید…صدای قلبش را می شنیدم …تالاپ تولوپش مثل گنجشک بود …بغلش میکردم …فشارش میدادمو آنقدر می بوسیدمش تا داد و قالش را در می آوردم…بعد هی قسم میخوردو می گفت…می توانم می توانم..و من همه چی را موکول میکردم به مرد شدنش…بزرگ شدنش…قوی شدنش ! تا شاید بیخیال شود…بیخیال دستگیری اش!
.
.
.
سیزده ساله که شد…یکهو قد و قواره اش درشت شد و به قول مادر انگاری کود و آبش درست و بجا بوده است این تربچه!
نقش و نگار چهره اش و اندامش ریز بود از بچگی لقبش تربچه بود از جانب من ! اما حالا از سکویا هم رد کرده است ماشاالله!
حالا دیگر دلش گرمتر و قرص تر شده است برای دستگیری من! و خیالش راحت از داشتن توان و قدرتش!
ژستش را که می گیرد هیچ فیتیله پیچم هم می کند!
یاد گرفته است بغلم می کند و بلندم می کند…از ویلچر به تخت …از تخت به ویلچر …اینور و آنور…زور زیادی میزند…سرخ می شود…کمی میلرزد…
یک ابوالفضل ابوالفضلی هم به یاد حسین رضازاده می کند که انگاری کنده ی 500 کیلویی بلند کرده است! و هی در حالی که من روی دستهای لرزانش هستم جلوی آینه ژست میگیرد که انگاری آینه دوربین رسانه ی بین المللی ست و منم تا می توانم جیغ می کشمو می گویم بگذارم زمین…خل شد ای؟
تازه مهدی یک خوی خصلت خاصی دارد به هر چیز روی بیاورد ول کن ماجرا نیست…مثل علاقه ی دیوانه کننده اش به ریاضی که چندین فرمول ساختو هی این وآن را با هم قاطی کرد ویا مشاعره اش که پوست حافظ را کنده…یا شطرنجش که در صدد رقابت 700 نفر است برای رکورد زنیه رکود احسان خان ..یا فوتبالش که دست کریسین رونالدو را از پشت بسته …یادم می آید یک مدتی رفته بود در خط و سوی پینگ پنگ و تمام هم و غمش شده بود اولو اولو اول بودن در این رشته ! آن موقع ها می گفت که دلش میخواهد اسم پسرش را بگذارد نوشاد !آن هم به یاد نوشاد عالمیان…!
ما هر سال با شروع سال نو و دادن برنامه ی قویترین مردان ایران برنامه داریم در خانه امان بس دیدنی …خانه امان میشود باشگاه و کیسه ی برنج و لاستیک ماشین و …روی دوش مهدی …برایش ثانیه میگیریم که رکورد بزند به قول خودش! از همه چیز بلافاصله الگو میگیرد نمی دانم شاید امسال جای کیسه ی برنج من را بلند کند و اینور و آنور خانه بدود ! این هم یک تجربه است ها که دور از ذهن نمی بینمش!
.
.
.
دستم را میگیرد به طنز اما محکم تر از واقعیت …این دستگیری ریشه در قلبش دارد …گرم گرم است… محبتش سیرابم می کند و محبت من او را سیراب تر …اما دلم میگیرد…دلم نمی خواهد به خاطر من لحظه ای خسته شود…لحظه ای از دنیایی که باید به سر ببرد مثل همه ی همسن و سالانش دور شود…همین..
:regular هی بخوانو هی بگو ماشاالله ! چشم نخورد پسرم!
:regular
29 بهمن 1389 در 08:48
ماشاالله#flower
29 بهمن 1389 در 13:06
#flower #flower ماشاالله.
خدا حفظش کنه#flower #flower
29 بهمن 1389 در 14:45
ما شا الله…
خدا حفظ کنه آقا مهدی بزرگ وار رو برای شما و خانواده..#applause
29 بهمن 1389 در 17:10
ای جونم
اونجا که نوشتی بغلت می کنه و اسم ابوالفضل را صدا میزنه نمی دونی چه حالی شدم
ما هم با حامی برنامه رکورد زنی و ثانیه نگهداشتن بعد از برنامه قوی ترین مردان را داشتیم البته الان دو سه سالیه که دیگه نداریم
فکر کنم حامی بزرگتر از مهدی شما باشه
الهی که خدا هر دو را حفظ کنه و همه جوون ها و نوجوون ها را
مونا تو انقدر سبکی که مهدی بغلت کنه و اینور اونور ببره؟؟؟؟#thinking
ماشالله عجب دل و جراتی داریا. با من کسی جرات نداره از این شوخی ها بکنه#blush
…………………………………….
مونا :
فکر کنم 50 هستم…کلا لاغرم خیلی…دیگه نمی دونم چند کیلوام…حدسی گفتم
همیشگی نیست…بیشتر کمکی عمل میکنه…اما خب گاهی هم برای مسخره بازی و زورآزمایی دست به کار میشه…
29 بهمن 1389 در 19:08
salam
bezanam be takhte mehdi ajab zoori darad
albate ajab marefati darad
kamale hamneshinesh ke shoma bashin tush asar karde
mona dar morede etefaghe un rooz moteasefam
hanuzam vaghti behesh fek mikonam daghun misham
daghun misham ke chera?????!
begzarim
harvaght miyay va chizi minevisi miram tu bahresh
ke betunam ye noghte zaaf begiramo harbar
dast az pa deraztar bar migardam
ama khosh hal ke bezanam be takhte mona cheghad ghavi minevise
behetam hasoodi nemikonam
chon nemitunam be gardetam beresam
pas lozoomi nadare be khodam feshar biyaram
وقتي كه باهم نيستيم…
خوشا به حالت كه باهم نيستيم
…………………………………….
مونا :
مرسی آکام …من ناراحت نیستم تو هم نباش
29 بهمن 1389 در 20:30
مونا جان ايشالله واسه تو يکی اين داداش خوب رو خدا هميشه سالم و سلامت نگه داره
هرکی ميخونه بگه آميــــــــــــــــن#flower
29 بهمن 1389 در 22:03
آمين#flower
30 بهمن 1389 در 00:30
تیترش رو میذاشتی گالوای زمانه بهتر نبود؟ #thinking
صد البته که گالوا باشد و عمر گالوا نداشته باشد. #winking
………………………………
مونا:
اتفاقا خوا ستم بذارم…اما اونجوری فقط دنیای ریاضیشو در بر می گرفت #winking
30 بهمن 1389 در 00:35
خدا نگهدارش باشه #flower
30 بهمن 1389 در 02:30
باز
ب
ا
ر
ا
ن
… [گل]
30 بهمن 1389 در 11:52
عزیییییییییییییییییییییییزم #kiss
30 بهمن 1389 در 13:04
برای مهدی:
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
صدايت را برای شادابي می شنوم
دستت را برای نوازش و
پايت را برای همراهي می خواهم و
خيالت را برای پرواز مي خواهم…#flower #flower #flower
30 بهمن 1389 در 18:03
ماشا…. برادر نعمت بزرگيه ها واقعآ قدرش رو بدون#smile #winking
برای پست پايين#laugh واقعآ بامزه بود!
#flower
30 بهمن 1389 در 23:39
سلام
ایشالا خدا نگهش داره آقا مهدی رو
مثل همیشه قلمت قشنگ بود
1 اسفند 1389 در 09:13
سلام
اول اينکه ولنتاينت با تاخير مبارک باشه
به من که کسی تبريک نگفت#thinking
بعدش اينکه خدا از اين آدمهای مهربون رو برات سلامت نگه داره و روزبروز تعدادشون بيشتر بشه
سوم اينکه سلامت باشی عزيز
1 اسفند 1389 در 09:17
هزار ماشالا #applause #flower
1 اسفند 1389 در 12:40
سلام!
ماشاءا… به آقا مهدی!!!#applause
همون روز که تو دانشکده دیدمش و باهاش احوال پرسی کردم کاملا متوجه شدم که پسری به خون گرمی خودتونه و البته از اون شیطوناش!!!
خدا حفظش کنه !!
از خدا طلب می کنم قسمتش همه خوبی و نیکی باشه!!!
به بهترین چیزا برسه !!!!
سلام مخصوص بهش برسونید!!!!!!!!#flower #flower #flower #flower
به خودتونم افتخار کنید که همچین داداشی دارید!!!!
یادتون نره که براشم اسفند دود کنید تا چشم نخوره!!!!!! حتما ها!!!!
بای بای!!!!!!!#hand
…………………………………………..
مونا :
ممنون یادتونه همه پسرا با مهدی رفتین پیش استاد صباغ و ازش پرسیدین که به نطرتون مهدی برادر کیه؟
بعد گفت برادر شماست…
بعدش همه می خندیدنو دنبال وجه شباهت من و شما بودن … #laugh
ناگفته نمونه که وقتی استاد فهمید برادر یکی از دختراست…اول از همه منو گفت…#laugh
1 اسفند 1389 در 14:22
یاد روزایی افتادم که من بودم و عمه و ویلچرش…من حالا15 ساله شدم و عمه..
تشعر خوندن تو خیابونای شهر…
حالا اون دیگه نیست و…
همیشه خوب باشی گل من..
#hug
1 اسفند 1389 در 15:48
سلام
ایام بر شما مبارک…[گل]
1 اسفند 1389 در 16:27
#applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause
#hug
1 اسفند 1389 در 16:28
salam
khubi?
midunam k khubi
manam khubam be lotfe shoma
shoma khub bashin manam khubam
shero gozashtam tu web
zood bashia
1 اسفند 1389 در 17:27
خداحفظشون كنه#smile
3 اسفند 1389 در 23:19
#flower سلام
خسته نباشید
خدا اقا مهدی برای شما و خانواده شمانگه دارد
،
آماده تبادل لینک هستم
با تشکر
دکتر ابراهیم
مدیریت وب سایت اذربایجان
رئیس جمهور دوره شانزدهم