بيشمار نعمت
خودم رو انداختم تو رختخواب كه از باد كولر خنك شده بود و دستام رو سُر دادم زير بالشت و با يه لبخند و ذوقى بالشت رو بغل كردم و امممممم گفتم خدايا شكرت
بعد يه آن از ذهنم عبور كرد چه نعمت خوب و شيرينيه همين لحظه
دقيقاً همين لحظه كه لبخند اومد روى لبم از خنكاى بالشت تو بغلم
و به ياد دستاى كوثر افتادم
و به ياد اينكه شبها چقدر بايد صدا كنه تا كسى از اين پهلو به اون پهلوش كنه
به سوختن پهلويى كه ساعت ها بدن بى جونش ميوفته روش و حتماً داغ و عرق ريزونه
آه
از بالشت هاى گرم و دستهاى بى حركت
خدايا شكرت
الحمدالله على كل حال
26 تیر 1400 در 08:29
سلام منا جون، خوبید؟
نظر برای پیام بالاییتون
چقدر من روحیات و حال و احوالم شبیه شماست، خیلی وقتها وقتی پیامهاتون رو می خونم می بینم روحیاتتون خیلی شبیه منه.
11 مرداد 1400 در 23:11
سلام مريم جان
الحمدالله شما خوبين؟
چه خوب:) پر از حس و حال خوب باشى مثل من 🙂
5 مرداد 1400 در 23:08
سلام مونا جون خوبید؟
پیشاپیش عیدتون مبارک، بهترین الحمدالله؟ 🙂