دلگرمى
ساعت ١/٣٠ شب هست…حالم خوب نيست، دستمال رو با بطرى آبى كه مادر گذاشته بالا سرم، خيس كردم و گذاشتم روى پيشونيم…دستم رو محكم گذاشتم روى پيشونيم و براى خودم خوندم كه احساس تنهايى نكنم..
كه يه دفعه صداى مهدى رو از پشت در اتاقم شنيدم…
مونا من بيدارم ها كارم داشتى بهم پيام بده يا زنگ بزن..
………….
* خدايا هيچ كس تنها نباشه، ميشه؟
* الهى كه همه و همه و همه يار و همدم و دوست و رفيق و خونواده و يه كسى رو بالاخره داشته باشند..
بازم خدايا شكرت
8 اسفند 1400 در 08:42
آمین
14 فروردین 1401 در 00:37
الهى آمين