داشتم از كنار جا كفشى رد مى شدم كه كفش هاشو ديدم آروم و مهربون نشسته بودن سر جاشون يكهو يه لبخند عميق روى لبم نشست و تو دلم قربون صدقه ى خودش و كفشاش رفتم…
تو همه ايى همه
نوشته شده در دوشنبه 16 آبان 1401 در 01:06 و در دستهی دستهبندی نشده.
میتوانید دیدگاههای این نوشته را پیگیری کنید با RSS 2.0 خوراک.
میتوانید دیدگاهتان را بنویسید٬ یا بازتاب بفرستید از سایت خودتان.