صبح روز اولين روز كاريم كه مامانم در يه شهر ديگه بسترى بود، تو محل كارم به همكارام با يه غمى گفتم مامانم نيست و امروز لقمه ى صبحانه ندارم..
از فرداى اون روز تا الان كه مادرم پيشمه برام با عشق هر روز لقمه ى صبحانه مياره
من خيلى خوشبختم كه شماها رو دارم
خيلى
خدايا شكرت

نوشته شده در یکشنبه 9 بهمن 1401 در 23:36 و در دستهی دستهبندی نشده.
میتوانید دیدگاههای این نوشته را پیگیری کنید با RSS 2.0 خوراک.
میتوانید دیدگاهتان را بنویسید٬ یا بازتاب بفرستید از سایت خودتان.