یک سلام 2

اون روز وقتی نوشته ای در باب صله رحم رو خوندم یک لحظه یه حالی شدم…فامیل و خویشاوندی نداشتم که ترکش کرده باشم و یا قطع رابطه و ناراحتی از هم داشته باشیم…تنها کسی که اون لحظات از خیالم عبور کرد دوست صمیمی دوران کودکی ام نرگس بود…که 5 سالی بود از هم خبر نداشتیم و حتی من سعی نمیکردم که حداقل از کسی سراغ نرگس و احوالاتش رو بگیرم…گاهی بچه ها به هوای تجدید خاطرات دوران دبیرستان دور هم جمع میشدند اما من فرصت برایم فراهم نمی شد تا بروم برای تداعی روزگاران نوجوانی و خاطرات زیاد مدرسه امان!
فقط یک لحظه بود که محکم و با قدرت گفتم همین امروز با نرگس تلفنی صحبت میکنم…با شماره تلفنی که ازش داشتم تماس گرفتم اما جز بوق های فاصله دار آزاد چیزی به گوش نمی رسید و کسی پاسخگوی تلفن نبود و من در دل گفتم که ضایع شدم رفت و به خودم گفتم میدانستم در این سالها که تماس نگرفته ام می دانستم که جواب نمی دهد و من میمانم و یک دنیا احساس کوچکی و شرمندگی و یک مشت خاطره و تشکر از مهربانی های نرگس که باید حالا برای همیشه دفن شوند…
مامان گفت حوالی منطقه اشان شماره تلفن ها عوض شده حتما شماره تلفنشان عوض شده…به یکی از دوستان دوران دبیرستانم که دوست مشترک من و نرگس بود گفتم و او هم حرفهای مامان رو تایید کرد و این شد که شماره تلفن جدید نرگس رو یافتم…

دوباره حس و حالم مثل همان لحظات اولیه بود و عطشی داشتم برای صحبت با او…
این بار بعد از چند بوق آزادی صدای آشنای مادر نرگس به گوشم رسید مادرش همیشه وقتی من و نرگس حرفهایمان طولانی میشد بلند بلند میگفت: بوی سوخت می آید…بوی سوخت می آید و من که می گفتم سوختن چی ؟ می گفت سوختن تلفن هایتان!
مادر نرگس گفت که نرگس نیست و رفته بیرون…و من خدافظی کردم
دو روز گذشت نرگس با من تماس نگرفت…به خودم گفتم اشکال نداره خودم شروع کردم و باید تا آخرش برم…
بعد از دو روز دوباره زنگ زدم اینبار نرگس بود..خود خود خودش
صداهایمان برای هم تغییر کرده بود و هر دویمان خوب همدیگر را نشناختیم..هردویمان دلمان شاد بود و مثل همان دوران کودکی ذوق زده شده بودیم…حرفهای خوب و خاطرات خوب پشت سر هم به یادمان می آمد من تمام این 5 سال رو پشت تلفن برای نرگس تعریف کردم…زندگی من پر از تجربه شده بود و پر از فراز و نشیب و پر از پختگی و پر از خاطره…تا به حال اینقدر عمیق به این سالهایی که گذشت فکر نکرده بودم تمامش مثل یک فیلم از جلوی چشمانم عبور میکرد…خوب و بد …زشت و زیبا همه اش یک تجربه بود..
دوباره دوستی امان تازه شد دوباره خاطراتمان جان گرفت و دوباره خیالمان راحت شد…مثل همان اولین روز!
فقط با یک شجاعت که به یه دوست قدیمی فراموش شده بگویم : ســـــــــــلـــــام
_______________

پ.ن. این شب ها که حتی غافل ترین آدمها روحشان تازه میشودو تلنگری به جان و روحشان میخورد و حالی به حالی میشوند…دعا یادتان نرود…دعا برای عاقبت به خیر شدن همه ی آدمهایی از جنس خودتان و برای خودتان و لا به لایش هم برای من…

0
0

۱۱ دیدگاه برای “یک سلام 2”

  1. فاطیماه Says:

    غنچه باشی یا دانه … یا یک برگ زردی که زیر پای غرور یکی له شده است…
    هر که هستی باش…
    به من سر بزن …
    با همه ی کبودی ها…
    نیک می رویی …
    من خاکم…

  2. فاطیماه Says:

    بی اجازه لینکت کردم گذشته ی من….
    قربون حالی برم که داری و داشتم …
    قربون تلاشت …
    امشب دعات کردم … محتاجم به دعات …

  3. saman Says:

    سلام
    دیشب تومراسم شب قدر برای شما خصوصا دعا کردم هرچند دعای من…

  4. آیدا Says:

    سلام مونا جون
    خیلی کار خوبی کردی. دوستی مجدد تون مبارک.

  5. مریم Says:

    سلام موناجون یه لطف میکنی شماره اون مرکز درمان نخاع که واسه دکتر سمیعی و تهرانه رو بهم بدی؟خیلی ازت ممنون میشم.

    ________________
    مونا :

    سلام عزیزم دارم میگردم …فقط لطفا یادم بیار مجدد

  6. ددی Says:

    دلام دلام…!

  7. مامان زهرا نازنازی Says:

    سلام مونا جون

    الهی همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم

    این روزها و شب ها التماس دعا

  8. *** بهمن Says:

    سلام، مثل خواهر من که بعد از 12-13 سال به دوستش زنگ زد و جز بــــــوق چیزی نبود… چند ماه هی زنگ زد کسی برنداشت… حالا هم که برداشتن، طرف گفت ما مستاجرشون هستیم…
    موفق باشی مونای عزیز

  9. جیکو Says:

    چه کار خوبی کردی…می تونم حدس بزنم نرگس چقد خوشحال شده.

  10. لميا Says:

    سلام مونا جووووووون :*
    چه كاره خوبي كردي…والا منم يه دوستي به نام سحر دارم كه چند ماهه ازش بي خبرم…:(
    زورم مياد خودم پيش قدم بشم؛)

  11. akam Says:

    روزى كه مى ميرم
    شعرهايم نفس خواهند كشيد
    زنده به گورشان نكنيد
    شايد كسى به تنهاييم سرك كشد
    دخترانم را نجات دهد
    آنروز كه مى ميرم
    تنم را با فرياد بشویید و
    بگذاريد حرفهايم لخت باشند
    چون كودكى؟!
    و دختري با زبان مادرى ام بيابيد
    كه برايم لالایی بخواند
    روزى كه مى ميرم
    به لباسهاى ژنده ام نخنديد!
    زبان همهمه را به من بياموزيد و
    زنى با من دفن كنيد.
    مرا عريان دفن كنيد!!!

    Akam

دیدگاهی بنویسید