سکوت تلخ

خیلى ناراحتم زدم تو ذوقشون…. اون لحظه که پریدم تو حرفاشون و گفتم نمى خوام دیگه و ایشون سکوت کردن؛ اون مکثشون، موقعى که حرف دلم رو بهشون گفتم تا ابد تو خاطرم مى مونه…چون من قلبم کوچکتر از اینه که بزنم تو ذوق و مهربونى کسى؛ ولى من حداقل الآن، دیگه نمى خوام وقت و زندگیم و قلبم رو مثل هفت، هشت سال گذشته صرف چیزى کنم که خیلى با امید و اعتقاد راسخ، براش وقت گذاشتم و نتیجه ایى که ازش مى خواستم رو نگرفتم..

 

7
0

۲ دیدگاه برای “سکوت تلخ”

  1. حاج خانووم Says:

    قربون دلت بشم
    چی شدی مونا جونم؟!

  2. mona Says:

    به سادات خانم عزیزم

    خدا نکنه عزیزم سرت سلامت خوش قلبم..
    خوبم خوبم
    ببخشید نگرانت کردم…

دیدگاهی بنویسید