نگاه
من تو ایران به نگاه هاى مردم حساس نبودم و حس خاصى نداشتم از نگاهها..و ناراحتم نمى شدم… ولى دوستانیم که باهام راه مى رفتن مى گفتن حس خوبى ندارن از نگاه هاى مردم و یا دوستانیم که از ویلچر استفاده مى کنن همیشه در این باره مطلب مى نویسن که از این نگاه سنگین؛ ناراحت و فرارى ن و یکى از عوامل خونه نشینیشون هست…
حالا حسم رو بگم به عنوان یه دختر ویلچرى و تازه باحجاب، از زندگى و گردش با ویلچر در خیابان هاى اروپا:
حسى که از نگاههاى مردم در اینجا دارم اینه که انگار شهزاده م 🙂 انگار زیباترین دختر روى زمینم، بهترین، متین ترینم
این حس رو از ملیت هاى مختلف گرفتم… از همه ى مردم تو کوچه و خیابون و دانشگاه و مراکز خرید و رستوران و……لبخندى که بهم مى زنن و احترامى که بهم مى ذارن خیلى حالمو خوب مى کنه…تازه دارم مى فهمم اون حسى که دوستام تو ایران دوستش نداشتن چیه!
دلم مى خواد هر روز تو خیابانها قدم بزنم و به مردم سلام بدم.. وقتى مى خوام از عرض خیابون رد بشم راننده هاى ماشین هاى پشت چراغ قرمز با یه احترامى و لبخندى ازم مى خوان که رد بشم، وقتى یهو تو راهم چراغ عابر پیاده قرمز میشه، همه وایمیسن بدون هیچ بوقى و هیچ استرسى من تو اولویتم.. و این رو با لبخند و تکون دادن هاى با احترام سرشون، بهم نشون مى دن..
خلاصه اینکه این نگاهها انگار حس ارزش و بى ارزشى به آدم وارد مى کنن! من تو خیابونهاى اروپا حس مى کنم آدم ارزشمندى هستم حتى روى ویلچر…حتى باحجاب روى ویلچر.. چیزى که توى ایران حسش نمى کردم…
___________________
* یه بار دم دماى مهاجرتم یک آقایى تو خیابون مى خواست بهم کمک مالى بکنه بهم گفت وایسا وایسا کارت دارم… مى خواستم بهت یه مقدارى پول بدم حقیقتاً قلبم داشت وایمیستاد از ترس!.. فکر کرده بود گدام!! چرا آخه؟ چون روى ویلچرم؟ شاید زشت و کر و کثیفم و لباسام پاره پوره ست؟ 😀 دوستم گفت نمى دونه ویلچرى که روش نشستى ٣٠٠ میلیون ارزش داره و لباسات همه مارکداره و در حال حاضر که رو به روشى کل سرمایه ى زندگیش هم اندازه وسایلى که الان همراهت هست، نیست، مى تونى صد تا مثل اینو بخرى و بفروشى 😀 البته دوستم خواست من حس بد نداشته باشم وگرنه من ……… این چیزا مایه ى فخر و یا ارزش گذارى روى من نیست… و تو مرام و منش منم نیست..
9 اردیبهشت 1403 در 10:47
سلام عزیزدلم
اول بگم هیچ وقت، همچین حسی نداشتم وقتی باهات بودم. حتی یک لحظه! حتی یک لحظه و یک ثانیه. 🙂 تازه اتفاقاً چون تو صاف مینشستی حتی مشکل نداشتم که صدام رو نمی شنوی و باید بلندتر حرف بزنم.
دوم خوشحالم حالت خوبه، سر حالی و حس خوب میگیری
ولی خوبه یه توجهی رو بکنیم…
این اتفاقی که داره تو آلمان میافته، نتیجه چندتا چیزه.
۱- درباره مقررات رانندگی! فکر نکن خیلی مردم نایس هستند، نه! اینقدر مقررات سخته و اینقدر نظارت بالاست، کسی نمی تونه تخلف کنه و برای همین، همه اینو پذیرفتند.
۲- درباره احترامی که مردم میگذارند…
میدونی اونجا آموزش در این باره بیشتره و بیشتر فرهنگسازی شده تا ایران. وقتی تمام مقررات به نفع کسانی است که جسم سالمی ندارند و باز تأکید میکنم که نظارتشون خیلی بالاست، جریمه میکنند و… نسل بعد کامل قضیه رو میپذیره.
بذار مثالشو تو کشور خودمون بزنم. ما سر رانندگی کمربند نمیبستیم. یک دوره ای راه افتاد که این مسئله، اولویت باشه، سخت هم جریمه کردند، کلی هم تو تلویزیون و … فرهنگ سازی شد، نسل راننده های جوان، کمربندبستن براشون عادی شد.
یادته سفر قبلی که به اومدی آلمان، نظرت این بود که وای! چقدر همه جا مناسبسازی شده است، اما اینبار چقدر دنبال خونه گشتی؟ حتی دانشگاه، با توجه به وضعیتت، برات اولویت خوابگاه قائل نشد!؟
میخوام بگم جامعه تربیت پذیر است. دولت تلاش کرده تو سطح عمومی به این مسئله توجه کنه و مردم از دولتشون یاد میگیرند. و اتفاقاً کشورهای غربی از زور استفاده میکنند برای اینکه مردم رو توی مسیری قرار بدهند که میخوان.
ما متأسفانه روی این قضیه سرمایهگذاری نکردیم. تقصیر خودمونه. وگرنه مردم ما هم فقط یاد نگرفتن که در مواجه با شخصی که روی ویلچر میشینه، چه جوری برخورد کنند. آموزش ندیدند چون اینقدر تعداد بالا نبوده.
وگرنه حداقل مثال مهربانی، قداکاری، گذشتو برخورد خوب رو بین همسران جانبازان به وفور دیدیم و شنیدیم. ما ثابت کردیم، بسیاری از زنان ایرانی حاضرند تا از دست دادن همه چیز در حق جانبازان فداکاری کنند. فکر نمی کنم شبیه فداکاری هایی که همسران جانبازان در سکوت در این سالها داشتند، درباره معلولین جنگ های بزرگ دنیا وجود داشته باشه. این همه عشق، فداکاری، توجه، از خود گذشتگی، نه یکی دوتا، سه تا…
تازه خیلیهاشون بعد از جانبازی مردشون، عاشقشون شدند و ازدواج کردند.
کلا که خیلی خوشحالم تو زندگیم با تو آشنا شدم. می بوسمت.
9 اردیبهشت 1403 در 11:02
سلام مجدد
توی نگاه کردن و برخورد سایر آدمها…
۱- مهم حس خود آدم هست که چه برداشتی از نگاه مردم داره.
مثلاً با توجه به پوششم، میتونم نگاه مردم رو به تعجب تفسیر کنم یا اخم و ناراحتی و…
به نظرم خیلی از آدمها توی خیابون، معمولی نگاه میکنند. بعضیها با تعجب، آدمهای انگشت شماری با تحقیر و با افرادی که حرف میزنم، اینقدر برخورد محترمانه و صمیمی است که حالم رو خوب میکنه.
به نظرم اول از همه باید حس خودمون رو درست کنیم، بعد بقیه.
وگرنه علیرغمی که بعضاً ممکنه خیلیها بگن بچه ها ازم میترسن، تجربه شخصیام میگه اتفاقاً برعکسه.
دو روز با دوستان کاشان، منزل یه دوست بزرگواری بودیم. دختر دوستم، اونقدر که با من دوست شد، به بقیه محل نذاشت. مشکلی هم با پوششم نداشت که لبخندم رو نمی دید.
۲- آدمها وقتی متمایز میشن، باید خودشون توی ارتباط گیری، لبخندزدن مقدم بشوند. اون وقت میبینن بقیه هم خوب برخورد میکنند.
فکر کنم این مدت، خودت هم لبخندت بیشتر شده. 🙂
۳- تجربه جالبتر برام اینه که هر کسی با هر تیپی، خیلی بیشتر از قبل، امین حسابم میکنه. ازم آدرس بپرسن، بخوان مواظب وسایلشون باشم و…