قضاوت تمیزى خونه ى جنازه
شبها قبل از خواب همه چى رو مرتب مى کنم، همه ظرفها رو مى شورم و کابینت ها رو برق میندازم، وسایل توانبخشیم رو مرتب میذارم، لباسهاى مرتب مى پوشم، اغلب حموم مى کنم و تمیز و خوشبو هستم، فرش جارو کرده و تمیزه و همه ى وسایل سر جاى خودشونن..
آخه همش فکر مى کنم شاید مُردم، و روز بعدى که خواستن جنازه م رو بر دارن نگن مرحوم چقدر شلخته بود! بعضى وقتها که به عمق این کارهام فکر مى کنم میبینم چقدر از قضاوت مى ترسم! خب بگن..و چقدر براى قضاوت نشدن جنازه م، خودم رو هر شب و هرشب به درد سر و خستگى میندازم…. من دیگه مرده م اون موقع! یعنى حتى مى ترسم مرده م هم قضاوت بشه؟ چقدر مسخره
20 شهریور 1403 در 17:50
سلام
انشاءالله عمر طولانی و با عزت داشت باشی رفیق
اما
شاید بعد هزارسال، جناب عزرائیل، خواست روز، جان شما رو قبض کنه… خب چی!؟ مثلاً در وضعیتی که همه چی رو ریختی بیرون و میخوای مرتب کنی. همون آن، تقدیرالهی بود که شما بری تو بغل مهربون خدای متعال…
خودتو اذیت نکن و زندگیتو بکن!
از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست، اما در دهن مردم رو نه
17 آبان 1403 در 03:30
سلام سادات خانم
مهربونم
بله درست مى گى
دیگه خل و چل بودن این چیزها رو داره
4 مهر 1403 در 21:13
سلام
بازم نمیشه اینجا پیام گذاشت…
4 مهر 1403 در 21:15
سلام مجدد
درست شد… اینجا به پیام دور و دراز گذاشته بود. که بعدا دیدم نیست. مثل اینکه دوباره درست شد. دلم برات تنگ شده دختر!
17 آبان 1403 در 19:51
به رفیق من، توهین نکن…
مواظب خودت باش