حسودی!
یکشنبه 24 خرداد 1394یه آقای جانبازی تو ورزش درست کنار دست من میشینه، یوسف صداش می کنن هی میبینمش هی حسودیم میشه.. آی هی میبینمش هی حسودیم میشه..تیر که می زنیم اول زوم می کنم روی سیبِ اون ببینم بازم وسط خال زده یا نه..خلاصه حسودی پشت حسودی
مربیم میگه نگاه به یوسف نکن هشت ساله زندگیش ورزشه واسه تو زوده خیلی زود حالا حالاها باید کار کنی
وارد باشگاه که شدم دیدم آقا یوسف یهو اومد تنها هم میاد خودش ماشین داره زنگ میزنه یکی میاد براش ویلچرو از صندوق در بیاره بعد از سکوی درب ورودی باشگاه مثه کانگورو میپره یه تک آپ میزنه و بعد دستاشو به چارچوب در میگیره و میاد بالا… تازه قبل از تیراندازی، دور تا دور زمین بستگبال ویلچر رانی می کنه و آخرشم یه گوشه می ایسته و دستاشو بالا و پایین میبره و چند تا حرکت کششی میره و ویلچر ورزشی میذاره زیر پاشو و هی میزنه وسط خال..می گفت هر صبح هم میره وزنه برداری و بدنسازی کار می کنه..
بعد من تو این ده جلسه هی ضعیف ترو دردناک تر شدم این آخری ها که اشکم در میومدو بعد از ده دقیقه هم لرزش شدید دارم تو دستم انگار دو کیلو نیست تو دستم انگار بیست کیلوه..همش کجو کوله میزنم به قول مهدی نگاه کن دقیق تیرو زدی تو نوشته ها و تبلیغات سیب :laugh: 😀 مرحبااا
من حسودیم شه یه موقعی که همه خسته ان و آخرای تیراندازیه و همه میزنن تو آسمون تیرهاشونو.. میزنم درست وسط خال..
تازه حسودیم شه دمبل هم می خرم
حسودیم شه بدنسازی هم می رم
دلم می خواد حالم خیلی خوب باشه مثل یوسف..
____________
* با تشکر از دوستایی که منو تو ورزش هی راهنمایی و تشویق می کنن مثل NewGuy..مچکر مچکر :rose:
** این عکسه سیبِ منه..بش میگم سیب 😀