کمی بخندیم!
سهشنبه 10 بهمن 13911.استاد داشت از برخی خشونت های شوهران علیه زنانشون میگفت بعد گفت : یکسری شون اصلا خشونت نیست و ممکن آقا از عشق خانمش رو بزنه..بعد من با جدیت و عصبانی گفتم : عشقش بخوره تو سرش!! 😀 بعد از اینکه کلاس از خنده منفجر شد تازه از اون جدیت اومدم بیرون و خودمم با بچه ها خندیدم :laugh:
2. استاد روی تخته بزرگ نوشت خانه ..گفت هر کس اولین چیزی که با اومدن اسم خونه یادش میاد بگه تا من بنویسم روی تابلو …از همه بچه ها پرسید و نوشت زیر کلمه ی خونه..یکی گفت: آرامش یک دیگه گفت : حس خوب با هم بودن یکی دیگه گفت: امنیت بعد به من گفت مونا تو بگو: گفتم : خواب! همه خندیدن!!! خنده دارترش وقتی بود که استاد گفت : حالا خونه رو پاک میکنم جاش مینویسم عشق! اغلب تعاریف ما از عشق همون تعریفمان از خونه است و برعکس… حالا بعدش این تعریف بنده ازخونه و عشق سوژه عالم و آدم شد، بماند! :laugh: تو رو خدا میبینی من شانس ندارم، ناخودآگاه قحطی من دارم ؟؟ والا به خدا :inlove:
____________________
*خیلی رشته مو دوست دارم و واقعا خوشحالم پیداش کردم .. تازه رشته ام هم خوشحاله منو پیدا کرده :inlove:
**رشته ام “مشاوره خانواده و ازدواج و اینا ” است.
***به نظرتون موضوع پایان نامه ام چی باشه؟ هر چند که به یه چیزهایی رسیدم و تا چند روز دیگه به گروه اعلام میکنم اما دلم خواست از دغدغه های مخاطبان وبلاگم تو زمینه ی خانواده آگاه باشم و استفاده کنم برای پایان نامه ای پر و پیمون تر!! سپاسگزارم :rose:
****برام خیلی دعا کنید..از ته دل
به اعضای انجمن باور و سایر معلولان تهرانی پیشنهاد میکنم توی این کارگاه یک روزه شرکت کنند 🙂
:heart: میلاد رسول مهربانیها حضرت محمد مصطفی (ص) مبارک باد :heart: