بایگانی برای اردیبهشت 1395

تحرک

سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395

از وقتی که توی نمایشگاه دستاوردهای وسایل پزشکی مغز و اعصاب توی پنچمین سمپوزیوم جهانی مغز و اعصاب دیدمش دلم رفت پی اش..
اسمش جناب “تحرکه”..میشه باش ایستاد، قدم زد، دوید..
دلم، قلبم و ریه هام، نفس نفس زدنِ از دویدن می خواد.. :inlove:

_____________
* اینم سایت تحرک خان
** کار خوب روزانه

0
0

بی انتهایی..

دوشنبه 6 اردیبهشت 1395

توی اتاقم دراز کشیدم موبایل هم توی دستم همه به کار خودشون مشغولن بابا جلوی تلویزیون نشسته مامان توی اتاقش نشسته.. من میچرخم توی صفحه های تو در تو و بی انتهای اینستاگرام..وسط عکسها..وسط حرفها..درد و دل ها، لبخندها و اشکها دردها..وسط خنده های از ته دل..عکسهای بارداری ها مادرها..نوزادها..بچه های تپل مپل..توی صفحه های تصاویر گلها، پارک ها کوهها دریاها..توی صفحه های شهدا، مردها، پدرها، دلدارها.. توی صفحه های عاشقانه ها، نوازش ها، بوس ها، بغل ها…چیدن سفره ی ساده و مهربانی ها..غذاهای خوشگل با بهترین طمع ها، بوها دیزاین ها..توی صفحه ی دعا ها، راز و نیازها، باورها و منش ها و رفتارها….دلم همه ش رو میخواد..
خسته از گشت و گذار و بی رمق و پر سوززز موبایل رو میذارم کنار و خودمو از درد بغل می کنم.
مهدی : تو را چه شده است خواهر پاکدامنم؟
مونا : شونه هامو میندازم بالا، پشت می کنم بهش و جوابش رو نمی دم..
یهو یه دستش رو میذاره زیر گردنم یه دستش زیر زانو بلندم میکنه جیغ میزنممم تو هوا نگهم میداره و بلند بلند میخنده..بازم جیغ میزنمممم وای بذارم زمین…خدایاااا…از خندیدنش خنده ام میگیره..خنده ام رو که میبینه دیگه ول کن نیست…من تو بغلش، اون میدوه میره تو اتاق پیش مامان، میگه مونا اومده تو رو ببوسه..میریم پیش بابا میگه مونا اومده تو رو ببوسه..تا بوس نکنم ول کن نیست..اصلا بوس مجوز حرکته..بر می گرده منو میذاره سر جام..می خندم میخنده، میخنده می خندم..میدونی تو خیلی بزرگی..خیلی…به اندازه ی تمام تمام تمام صفحه های تو در توی اینستاگرام بی انتهایی..

___________
* کار خوب روزانه

0
0

اولین سفر کاملا تنهایی :)

شنبه 4 اردیبهشت 1395

این “تنهایی” سفر کردن خیلی برام مهمه..همیشه فکر میکردم که اگر بگم تنها میخوام برم سفر نذارن خوونواده ام..یعنی نمیذاشتن..آره همیشه در برابر هر سفر یا جایی که تنها می خواستم برم یه کلمه میشنیدم “نـــــه”
این بود که به هر پیشنهادی از جانب دوستام قبل از اینکه بخوام درگیر هیجانات سفر بشم میگفتم نه و بدون اینکه فکرشو ببرم خونه پاکش میکردم
البته حقم داشتن و دارن..جدا از شرایط خاص در عبور و مرور و انجام کارهای شخصی و هزینه بر بودن، مواظبت از خودم مشکله..اینکه نیفتم اینکه به هر دلیلی صدمه نبینم و یا تو این دنیای بی در و پیکر از آدمها آسیب نبینم..همه ی اینها هست..مواظبت میخواد و مقاومت، تنها سفر کردن..
یه روز سال دوم دوره کارشناسیم آب پاکی رو ریختم رو دست دوستام گفتم دوست دارم اما نمیشه هیچی جور نیست بنابراین دیگه بهم پیشنهاد سفر ندین..این شد که چند بار خواستن کوله بار سفرو بدون من ببندن و برن اما نشد..سفرشون هی “عجیب گونه” کنسل میشد!..یه روز به من گفتن چون تو با ما نمیای و دلت به سفر رفتن ما نیست واسه همین سفرمون کنسل میشه! تو امواج کنسلی سفر میفرستی!..تو هم بیا، ما چه گناهی کردیم آخه؟..گفتم باور کنید اینجوری نیست..من عادت کردم من از همون روزی که بچه های مدرسه میرفتن شهربازی و از سرسره های بزرگ و چزخ و فلک و …میگفتن عادت کردم..دوست دارم که تو شادی ها شریک شم اما زیاد یاد گرفتم که به دلم بگم نــه! بنابراین دلم نه شنیدن زیاد شنیده، صبوره طاقت میاره..شما هم با خیال راحت برین…{از ته دل میگم که اصلا تمایلی به سفر رفتن نداشتم..آخه در کنار همه ی اینها من خجالتی هم بودم خیلییی :blush: و کمک از کسی نمی گرفتم}
اولین و دومین و سومین سفرم که بالاخره جور شد و در واقع راضی به رفتن شدم باعث شد تجربیات بینظیری کسب کنم..در کنارش زندگی من در این چهار سال اخیر به طور کلی چرخید، یعنی زمونه باعث شد که مونای لوس ناز پرورده که همه چی براش مهیا بود به کسی تبدیل بشه که مدام ناکامی های جورواجوری براش به وجود میاد و همین به تنهایی کافی بود که مونا راه حل خیلی کارها رو کشف کنه و با تجربه بشه…
از یه سال پیش که فهمیدم پنجمین سمپوزیوم جهانی مغز و اعصاب به ریاست پرفسور سمیعی و با حضور 500 جراح از تمام دنیا قراره تو ایران برگزار بشه تصمیم گرفتم که اگر اوضاع مساعد بود حتما شرکت کنم و این کنگره چون علاقه ی شخصی منه و در واقع میتونه یه سفر منحصر به مونا باشه بهتره که تجربه ی اولین سفر کاملا تنهایی رو برای اون روز بگذارم 😀 سفر تنهایی دو تا داشتم اما به مقصدی بوده که اونجا دیگه تنها نبودم اما این دفعه علاوه بر اینکه رفت و برگشت تنها بودم یه روز هم کلهم تنها بودم :evilgrin: بعله مونا حتی هتل مناسب هم گیرش نیومد که یه نفسی تازه کنه صبح رفت شب برگشت..بماند که وسط روز به غلط کردن افتادم..اما در حال حاضر پر از غرورم با اجازه تون 🙂 البته نه غرور کاذب خدا وکیلی غرور به جاییه 😀

____________
* کار خوب روزانه

0
0

روز پدر

چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395

“دیوار مهربانی” فقط پدر
بر که نمیداره، هیچ!
داره، میذاره
نداره هم، میذاره…
هر چی هم میذاره تکثیر میشه تا خدا……

میلاد حضرت علی علیه سلام و روز پدر مبارک :rose:

____________
* کار خوب روزانه

0
0

آرزو

شنبه 28 فروردین 1395

داشتتم تو لیله الرغائب فکر میکردم به آرزوهام یعنی من چه آرزوی مهمی دارم؟ اوووم هر چی فکر کردم نتونستم یه آرزو برای خودم انتخاب کنم..شاید دیدن شادی عزیزانم بزرگترین آرزوم باشه که با شادیشون شادم از ته دل… :heart:

0
0

مرخصی :)

چهارشنبه 25 فروردین 1395

باز هوا بده..آسمون سرخه از خاک..سر درد شدید میگیرم از گردو خاک و گاهی هم مشکلات تنفسی..مدارس و دانشگاه تعطیله فردا..دلم میخواست که مثلا دانش آموز بودم یا دانشجو که فردا تعطیل باشم..احساس درماندگی دارم..راننده زنگ میزنه میگه دستش سوخته نمی تونه ویلچرو جا به جا کنه..حسم میگه فردا رو نرو سرکار موناااا حالا که نه مراجعه کننده داری و نه سرویست رو به راهه واسه چی میری..بعد سر تی ثانیه می گم نمیرممممم..هورااااا…
من از غیبت بیخود اضطراب می گیرم..از بچگی همینطور بودم بیشترین دوران غیبتم تو نوجوونی بود که میموندم خونه می خوابیدم 😀 اثرات بلوغ و البته جراحی 😀 اما یادم نمیاد تو دانشگاه و یا کار، روزی بوده باشه که الکی بخوام دو در کنم و نرم..آره اضطراب می گیرم و تو خونه که باشم مدام با خودم فکر می کنم که الان در نبود من چی میشه!!!! نکنه کسی چیزی از دست بده یا خودم چیزی از دست بدم!!!! اما اینقدر خسته ام که بسی شادمانم از این نرفتن…خب فردا رو چیکار کنم؟؟؟؟ :inlove:

تلگرام و اینستاگرام کار خوب روزانه رو دنبال می کنید که ؟ ببینیم چیا داره برای فردامون 🙂

0
0

استقلال در ویلچررانی

چهارشنبه 18 فروردین 1395

اینایی که یه جوری ویلچر رو هل میدن که انگار میخوان استارت مسابقات رالی داکارو بزنن و هیجان خودشون رو میریزن رو دایره و یه لحظه یه ضربه شلاقی به گردنت وارد می کنن و وسایل روی پات میرن تا مرز افتادن روی زمین و یه دست به ترمز و یه دست به وسیله با قلبی نا مطمئن باید همراه شدن باشون رو ادامه بدی..اینا همدردا و همدلای خوبی نیستن درکی هم ندارن که یه آدم رو ویلچر نشسته…آدم ها
اینایی که وقتی بهشون میگی از سمت چپ برو با حالتی حق به جانب پیچ میزنن میرن راست و تو رو هم با خودشون به مسیری میبرن که میلشونه و پشمکم حسابت نمی کنن..اینا کارشون شبیه تجاوزه..مگه تجاوز شاخ و دم داره
اینایی که وقتی میخوای یه جا بایستی به زور جا به جات می کنن در حالی که بهشون نگاه می کنی و میگی که همین جا راحتم همین جا خوبه و محکم دستات رو به چرخها گرفتی که ثابت نگهشون داری اما به زور بازو و خود رأی ویلچرتو هل میدن فکر میکنن دارن تو محبت کردن مدال میگیرن اینا هم کارشون تجاوزه..یه لحظه چشماتو ببند خودتو تصور کن که یه جا وایسادی بعد یکی بیاد به زور بِکشتت بذارتت دو قدم یا صد قدم اونورتر؟ یعنی این تن بمیره نمی زنی تو گوشش؟
اینایی که اینقدر آهسته هل میدن که دلت میخواد داد بزنی بگی تند تر دیرم شد..خوابت برده؟ که اگه خودم میرفتم زود تر میرسیدم به مقصد…اینا تو احتیاط غرقن و تو هم مجبوری که به ساز شخصیتشون برقصی…
ویلچرتو باید یکی هل بده که شخصیتش شبیه ته…که اگه راه میرفتی قدماش با قدمات هماهنگ بود و پا به پات راه میرفت..ویلچرو باید کسی هل بده که حستو درک میکنه و میفهمه جای ناهموار تو رو اذیت می کنه بات همدلی کنه ویلچرو باید کسی هل بده که دوستت داشته باشه ..دوستت داشته باشه..

مونا خیلی مستقل شده دیگه خودش تنها تنها هر جا میخواد میره… 🙂 و اجازه نمیده هر کسی بش کمک کنه…
خدا رو شکر..
____________________
* کانال هر روز یک کار خوب پیشنهاد می شود https://telegram.me/DailyGoodWork

صفحه ی اینستاگرام https://www.instagram.com/DailyGoodWork/

شروع کار : از ۲۱ فروردین ۹۵

0
0

هر روز یک کار خوب

دوشنبه 16 فروردین 1395

برای تغییر رفتار به سمت خوبی ها و عادتهای خوب تلاش کنیم… با هر روز یک کار خوب

کانال هر روز یک کار خوب پیشنهاد می شود : 🙂 https://telegram.me/DailyGoodWork

صفحه ی اینستاگرام https://www.instagram.com/DailyGoodWork/

شروع کار : از 21 فروردین 95

0
0