بایگانی برای تیر 1400
ويلچر نخواستنى
سهشنبه 8 تیر 1400قانع
یکشنبه 6 تیر 1400ته دلم با همه ى اون چيزهايى كه نسبت بهشون قناعت پيشه كردم بهترين حس ها رو تجربه كردم..
قناعت داشتن حتى تو محبت و دوست داشته شدن هم برام شيرينه
آخه ماهيت قناعت انگارى اينجوريه كه با چيز كوچيك هم يه دنيا خوشحالى، بعد گشتن دنبال همون چيزهاى كوچيك زندگى باعث ميشه به خودت و اطرافت بيشتر توجه كنى و ريزبين باشى..
قناعت يه رضايت عجيب هم برات مياره
قناعت اصلا يعنى رضايت
خدايا مى دونم ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا بهترين و بيشترين ها رو به من بدند ولى خواهش مى كنم هميشه و تو همه چيز و همه چيز دلم رو به سمت قناعت سوق بده…
توى همه چيز…
الحمدالله على كل حال
دلم
پنجشنبه 3 تیر 1400آدم انگار هم دوست داره تنها باشه هم دوست داره يكى رو شريك زندگيش داشته باشه
گاهى به شدت حس مى كنم جاى يكى خاليه تو زندگيم، كه بدون اون ادامه سخته، درونم دوست داره لمسش كنه بغلش كنه و از هر چى كه اتفاق مى افته براش بگه و مسير رو با دانسته هاش هموار و خوش و آب و رنگ كنه
گاهى هم به شدت حس مى كنم يه انرژى جادويى در من هست كه دوست داره تنها ادامه بده و بدون هيچ تعلق و تعهد و …آزاد و رها تجربه كنه.. ببينه و به هر جا مى خواد سر بزنه
چقدر خواسته هاى اين دل مى چرخه!
ولى خيلى خوشحال و شاكرم كه تو سن كم ازدواج نكردم..
اتفاق هاى خوبى براى دلم خواهد افتاد 🙂
واكسن كرونا
پنجشنبه 3 تیر 1400خياط باشى
شنبه 29 خرداد 1400جان دلم جان دلم
دوختن لباسهات، لباس اتاق عملت
با همين دو تا دستهاى خسته م از شيرين ترين خاطره هاى زندگيم بود
طبيبم، دستاى پر توانت بشه آرامش همه ى دستاى خسته..
شروع بخش جراحى دكترمون 🙂
دكترمون ياد گرفته بخيه كنه كلى زخميمون كرده با اين هنرنمايى ظريفش 🙂
خواستم بگم كه هر دو خياط هاى خوبى ميشيم :evilgrin:
اعتراف
سهشنبه 18 خرداد 1400چهار هزار تايى
شنبه 15 خرداد 1400ايستادن مثل چتر
شنبه 15 خرداد 1400وقتى كه فروغ داشت تعريف مى كرد از نحوه ى راه رفتن و ايستادن يه بنده خدايى و بلند و بلند بهش مى خنديديم من يكهو غرق اون روزى شدم كه پارك رفتيم و تو ديدى كه گربه به سمت من مياد و داره يواش يواش از زير ويلچرم رد ميشه يكم خودت رو خم كردى روى ويلچرم مثل يك چتر و نگاهم رو به سمت خودت جلب كردى با حرف زدن، هى حرف زدى و حرف زدى تا گربه آروم رد بشه و بره.. بدون اينكه من بفهمم و بترسم….چون ميدونستى من از گربه مى ترسم..
اون روز تو دقيقاً مثل همون بنده خدا ايستاده بودى..
مثل يه چتر
مثل كسى كه آغوشش رو باز مى كنه تا با گرمى و محبت بغل بگيره
كه من از دنيا نترسم
چى از اين آخه قشنگ تر؟
چى از اين قشنگتر كه حس خوب امنيت رو بهم دادى
بعضى از حس هاى خوب همينقدر ريزن..
دلم ميخواد تا ابد همينقدر ريز بين باشم
همينقدر لذت ببرم از همه ى حس هاى دنيا
همينقدر قدرشناس و شكرگزار باشم
براى همه چيز..كه برام اتفاق مى افته….
براى هر چه كه بود، هست، خواهد آمد…….