بایگانی برای دی 1390

عجب

یکشنبه 25 دی 1390

مکالمه ی تلفنی من و رضوان دو روز بعد از پست قبل :

رضوان : باز خوبه اون دوتا (نسیم و نسرین) بعد از کار و بار و درس شب یکی هست نازشونو بکشه ببرشون پارک و خرید و تفریح …. من چی میرم سر کار و میام …همین

مونا : رضـــــــــــــــوان حالا همه این حرفا به کنار و حرفات متــــــــــــین ولی من دوست دارم کار کنم وای دستت تو جیبه خودته و مستقلی تازه مشغولی میری میای 4 تا آدم میبینی
من چی همش تو خونه م پوسیدم…میخورمو میخوابم …همین

عجـــــــــب ! چه احساس ارزش عمیقی!

0
0

حس ارزش

شنبه 17 دی 1390

امیدوارم یه روزی بشه که از درون احساس ارزشمندی کنم نه از مقایسه ی خودم با دیـــگران!

* * *

رضوان : دلم یه سفر میخواد ! یه مشهد!

مونا : اوهوم ! دلم امام رضا میخواد..!

0
0