بایگانی برای تیر 1391

خسته ى اميدوار !

دوشنبه 19 تیر 1391

هم خسته ام هم اميدوار، اين روزها.. اين روزها اصلا يك حالو هوايى دارم مثل حالو هواى روزهاى بارانى ، مثل حالو هواى همان روزهاى بارانى كه با مرضيه توى كوچه امان لِى لِى بازى ميكرديم، من ميگفتم مرضيه خسته ام برويم خانه اما مرضيه هى ميگفت بنداز، سنگ رو بنداز…سنگ رو مينداختم توى خانه ى آخر و يك پايى توى خانه ها زير باران ميپريدم و توى دلم خسته نبودم، شاد بودم، اميدوار بودم انگار دلم ميخواست توى خانه ها تا صبح زير باران يك پايى بپرم ..
حالا هم خسته ام، خسته و ناتوان اما اميدوارم، نه مرضيه هست نه باران و نه كوچه اى باصفا، خانه هاى گچى لِى لِى امان سالهاست پاك شده اند، پاهايم سالهاست خوابيده اند و توى زمستان ٧٥ جا مانده اند…اما هنوز توى دلم خسته نيستم هنوز اميدوارم.. نميدانم اين همه اميد از كجا آمده است اصلا از هرجا آمده است خوش آمد ! دلم لِى لِى ميخواهد با اين همه خستگى بچه ها !ًً….

0
0