سفر نوروزی
یکشنبه 11 فروردین 1392امسال شرایط تحویل سالم فرق داشت امسال تو ماشین با سرعت 120 و تو اتوبان تهران به سمت قم و بعد اصفهان سالم نو شد …چند سال پیشا موقع تحویل سال خواب بودم وقتی عمه ام زنگ زد خونمون برای تبریک سال نو گفت مونا رو حتمی باید بیدار کنید تا باش صحبت کنم وقتی بیدارم کردنو مشغول صحبت شدم تنها جمله ایی که از اون صحبت خوب تو ذهنم بود این بود که ” خاک وچوک تا آخر سال خواب میمونیاااا دختر..پاشو پاشو ” حالا که فکر میکنم میبینم دقیقا راست میگفت اون سال تو خواب موندم خواب غفلت! اونم بدجور خیلی بد.. حالا رو نمیدونم اما سرعت 120 و بزرگ راهی به سمت حرم حضرت معصومه (ع) و دعای تحویل سال از رادیو جوان و جمع خونوادگیه فشرده تو ماشین و زمزمه ی همه ی اعضا با یا مقلب القلوبو قلب ما را دگرگون کن به سمت مهربانیها و بغل و ماچ و ماچ اعضای کم حرف خونواده ی ما و البته بدون سفره ی هفت سین و.. فکر میکنم احوال خوبی در پیش داره البته نمیدونم چرا بابام بمون عیدی نداد 😯
دعا کردم کسی تو راه نمونه ..چون تجربه ش کردم اونم از نوع حمل با جرثقیل..با جرثقیل حمل نشده بودم که شدم ده ساعت روی صندلی عقب ماشین توی مکانیکی نخوابیده بودم که خوابیدم یعنی تازه فهمیدم ابن سبیل یعنی چه!؟ ماشینمون که همه چیزمون بود رو در یک راه طوفانی از دست دادیم و تازه خواستیم یه نگاهی به موتور بکنیم کاپوتو باد برد 😯 بعدش هم که ساعت ها تو ماشین برای فرار از باد و گردباد به انتظار امداد… یعنی ابن سبیل شاخ و دم داره.. ای خدا شکرت که زودی برامون امداد فرستادی..امدادت بعد از اینکه یه عالمه مغازه ی لوکس و خوب رو به دید ما رد کرد بردمون گذاشت وسط یه عالمه مغازه داغون اما اونا ماشینمونو که ده روز زمان برای تعمیر نیاز داشت ده ساعته درست کردند..و عالی هم درست کردند..و من هی بیشتر و بیشتر حکمت خدا برام نمایان شد
موقع تحویل سال چند تا دعا کردم
1. خدایا همیشه تو دلم باش تا همیشه پاک باشم
2. سلامتی پدر و مادرو رضایت از من
3. خدایا ازم راضی باش و بهم یاد بده که کاری کنم که ازم خشنود باشی
4. سلامتی دوستانم و رسیدن به آرزوهای دلشون
5.خدایا حالا که داریم میریم اصفهان برف بباره بارششو ببینم
6. این دعا شیشمیه خصوصی بود 😀
7. خدایا این قلبمو نورانی کن
تا گفتم نورانی یاد دعای صباح افتادم و همونجا تو ماشین خوندم و حس خوبی داد..
شب که رسیدیم چادگان(استان اصفهان) وسط کوه و کمر کنار سد زاینده رود هوا خیلی سرد بود شوفاژا رو تازه روشن کرده بودند و هنوز ویلا گرم نشده بود از طرفی ورودی ویلا 6 تا پله میخورد بین دستشویی و اتاق خواب و پذیرایی که تلویزیون هم اونجا بود ده تا پله میخورد و هی من باید جا به جا میشدم از این اوضاع خیلی ناراحت بودم شب که میخواستم بخوابم زیر 4 تا پتو و اینکه نمیتونم تکون بخورم و به یاد پله ها که حتی نمیتونم برای کارهای ابتدایی راحت باشم چشمام داشت گرم میشد که اولین اشک 92 بریزه که یهو به خودم گفتم : آهای دیوونه حداقل بذار یک فروردین بیاد بعد گریه کن و اینچنین به گریه ی خودم خندیدم :laugh: و اولین گریه موکول شد به دو روز بعد که به خاطر پله ها بود یه گریه ی 4 ساعته دیگه نه دماغ مونده بود برام نه چشمو چال البته تا دلتون بخواد دماغ دارم 😥
دعام توی چادگان برآورده شد و من بالاخره رفتم زیر بارش برف..ممنون خدای خوب
به عنوان اولین بانو رفتم استادیوم برای تماشا و تتشویق فوتبال مهدی :chic: اونم زیر برف و وسط کوه و سرما..اونجا ابرها پشته پشته بودندو تا زمین میرسیدن انگار میشد یه تیکه از ابرو دست گرفت..اون نقطه ریز بلوز سفیده مهدی منه :inlove:
از این گلها خیلی خوشم اومد نمیدونم اسمشون چیه ولی دلم میخواست توی هزار هکتار زمین از این گلها بدوم :inlove:
سفر خوبی بود ..خدا رو شکر
امیدوارم نشستن تو ماشین با سرعت 120 تو بزرگراه تهران به حرم مطهر حضرت معصومه ع برامون تا آخر سال خاطرات پر سرعت و خوبی رقم بزنه