بایگانی برای آبان 1393

دست از طلب ندارم، تا کام من بر آید

شنبه 3 آبان 1393

تبریک……
دوست بسیار عزیزم، آیدا الهی بعد از گذر چهار سال سخت با ضایعه نخاعی و حواشی و عوارض شدید بیماری بالاخره توانستند در رشته ی مترجمی زبان انگلیسی مدرک کارشناسی خود رو اخذ کنند. بسیار خوشحالم، و به آیدای عزیزم و پدر و مادر همراهش و خواهران و دوستانش تبریک می گم..ان شاءالله مقاطع بالاتر..خدا رو شکر

گوشه ایی از صحبت های آیدای عزیزم در جشن فارغ التحصیلی :« هر کس به من می رسد زبان به تمجید می گشاید و همتم را احسنت می گوید، چراکه به باور همگان، دانش اگرچه در خواستگاه اندیشه به ثمر می رسد، اما بی ساز و برگ قلم و کاغذ، و دستی که قلم را با هدایت اندیشه بر روی برگ های دفتر علم بلغزاند، هستی نخواهد یافت؛ پس باید معجزه ای رخ داده باشد که من توانسته ام بی هیچ دست و قلمی، دانش را بر بوم اندیشه ام نقش بزنم… آری، باید معجزه ای در کار باشد، شاید معجزه ی همت و اراده… ولی من خود، هرگز بر این عقیده نیستم!

برای آنکه شما هم با من هم عقیده بشوید، می توانید یک فیلم موفق را تصور کنید. فیلمی که در جشنواره ها از آن بعنوان پدیده ای در هنر هفتم تجلیل می شود؛ اما همیشه نمود این توفیق، تنها در کارگردان و یکی دو ستاره ی اصلی فیلم تجلی می یابد؛ در حالی که خلق این پدیده حاصل کار گروهی می باشد که از عوامل پشت صحنه تا سیاهی لشکر و خدمه ای که گرد و غبار از صحنه می زدایند، همگی در آن دخیل بوده اند و نبود هر یک از آن ها و یا کارشکنی هر کدام باعث ایجاد نقصی میشود که تلاش سایرین را به شکست می کشاند.

و من امروز در جایگاه همان ستاره قرار گرفته ام و شاید تلاش و خواست من باشد که این نمایش اراده را کارگردانی کرده است، اما حقیقت آن است که این موفقیت حاصل یک کار تیمی بوده است. و درست است که من دستی نداشتم و در ظاهر بی هیچ قلمی، توانستن ها را مشق کردم، اما این دستان مادر بود و قلم مهر دوستان که در مرکب اندیشه ام فرو رفت و بر سینه ی ستبر پدر، واژه به واژه منشور انسانیت را به نگارش در آورد.

آری، من همان ستاره ای هستم که به نوری کاذب می درخشم. اما در حقیقت، من تنها انعکاسی هستم از منبع درخشان مهر کسانی که بی دریغ، ستاره ی سرد و خاموش امیدم را روشنایی و حرارتی دوباره بخشیدند.

.

.

.

و سپاس خدای را که گرچه دری را ز حکمت به رویم ببست، اما فانوس امیدم را ز نور خویش روشنایی بخشید تا که بتوانم در ظلمت تقدیر، دروازه ی رحمت او را بجویم و در این راه نیکانی را همراه من ساخت، و به لطف او، امروز همه ی ما فاتح قله ای از سلسله جبال ایمانیم و به نام پروردگار، پرچم باور را بر این فراز باشکوه افراشته می سازیم و بسوی فتح عظمتی دیگر رهسپار می شویم؛ چراکه؛

دست از طلب ندارم، تا کام من بر آید…»

0
0

داستان عشق

پنج‌شنبه 24 مهر 1393

شش ماه مداوم کار کردن روی موضوع پایان نامه ام باعث شد که از رشته ام کمی دور بشم.. از مشاوره خانواده و ازدواج هر مسئله ایی که پیرامون اینهاست..آخرین کلاس درس مشاوره ازدواج استاد کتاب* جالبی رو معرفی کرد که من به محض خریدن همون شب یک دور خوندمش..امروز یادم اومد که بهتره برای پیوند دوباره با رشته ام کتاب رو مرور کنم..

یک جاهایی از کتاب در مورد عشق..اینکه هر فردی در زندگی برای عشق خودش یک داستان و سناریو می نویسه و بر اساس این داستان عشق خودش رو انتخاب می کنه..یکی از بهترین کارهایی که ما می تونیم انجام بدیم شناخت داستان عشق خودمونه تا آگاهانه بتونیم در انتخاب همسر گام برداریم..

اما داستان هایی که توسط نویسنده دسته بندی شده: قصه ی معلم-شاگرد، قصه ی ایثار (فداکاری)، قصه ی حکومت، قصه ی پلیسی، قصه ی زشت نگاری(پورنوگرافی)، قصه ی وحشت، قصه ی علمی تخیلی، قصه ی کلکسیون، قصه ی هنر، قصه ی خانه و خانواده، قصه ی بهبودی، قصه ی دین، قصه ی بازی، قصه ی سفر، قصه ی دوزندگی و بافندگی، قصه ی باغ، قصه ی سفر، قصه ی تجارت، قصه ی اعتیاد، قصه ی خیال (فانتزی)، قصه ی تاریخ، قصه ی علم، قصه ی آشپزی، قصه ی جنگ، قصه ی تئاتر، قصه ی زیبایی، قصه ی طنز و قصه ی معما.

من در مورد خودم سه قصه رو بازسازی کردم
1. قصه ی دین: اینکه من عشق رو راهی برای رسیدن به خدا و رستگاری می دونم و از رابطه ی صمیمانه انتظار کمال معنوی دارم. دوست دارم وارد رابطه ایی بشم که با یارم به خدا نزدیک بشم. وقتی یار صمیمی رو در حال عبادت ببینم احساس محبت بیشتری نسبت به اون پیدا می کنم. دیدن تلاش معنوی فرد مقابلم من رو عاشق تر می کنه به شوق میاره.. اگر راه معنوی که میرم توسط طرف مقابلم تحسین بشه و یا اشتباهاتش گرفته بشه شکوفا می شم و احساساتی و خجسته و عاشق.

2. قصه ی ایثار: عشق برام معنای از خودگذشتگی رو داره وقتی فداکاری کنم و یا فداکاری ببینم درگیر عشق می شم. وقتی ببینم طرف مقابلم اجازه می ده در حقش جانفشانی کنم لپ گلی می شم. و وقتی جواب فداکاریم رو با یک فداکاری ببینم عاشق تر می شم.

3. قصه ی خانه و خانواده: اینکه تو قصه ایی که از عشق برای خودم نوشتم همیشه یک خونه و یک خانواده و روابط گرم هست. اینکه توی خونه و با دلگرمی اعضای خونواده ام من عاشق تر می شم و همیشه شغل خودم رو خانواده داری می دونم و به محیط خونه ام محدود..و اگه موفق بشم گرما و محبت خانه و خانواده رو تجربه کنم و یه محیط امن بسازم به همراه آقامون اینا هی عاشق و عاشق تر می شم..
البته هزار تا قصه ی دیگه هم برای خودم نوشتم که نویسنده به عقلش هم نمی رسه ولی در کل این سه قصه برام در الویته
نظرتون چیه ؟


______________________
کتاب مشاوره ازدواج، تألیف مهدی میر محمد صادقی برگرفته از “کتاب عشق یک داستان است”(قصه ی عشق) اشترنبرگ..و توضیحات موناجون

0
0

ذوق مرگ

سه‌شنبه 22 مهر 1393

چه حس خوبیه ها، حس زندگی حس بودن حس قشنگیه
چشمم کفشای یه سالگی جشن تولد پسر دوستمو گرفته بود گفتم وااای چه خوشکله کفشاش مثه آدم بزرگاس…کوچیک شد واسش، میدی من؟
گفت : واقعنی ؟
گفتم : آره چون خیلی دوستش دارم نگه میدارم یادگاری
بالاخره بعد از یه سال مامانش گفت الوعده وفا
امروز اتاقم پر شد از تاتی تاتی های تو سپهررررر…اووووم چه بوی خوبی هم می دن

0
0

رنگی رنگی

پنج‌شنبه 10 مهر 1393

مامان یه کله قورباغه اورد این هواااااا گفتم اینو ببینننن چه نازه..داخل کله ی شیشه ایی قورباغه رو نگاه کردم دیدم یه عالمه خمیربازی و وسایل و شکل های هندسی برای خمیربازی بود گفتم این واسه چی؟ گفت واسه پسر همسایه گرفتم کادو بگیر پلیز.. گفتم ای جاااااان پسر همسایه رو عشقه!! حالا به چه مناسبت؟ گفت: رفته پیش دبستانی
من: 😐
همه پسر همسایه دارن ما هم پسر همسایه داریم والا به قرآن
هیچی دیگه امروزو با پسر همسایه همزاد پنداری کردم نشستم سفالی رو که زیر یکی از گلهایی برای دفاعم هدیه اورده بودنو رنگ زدم
چه می کنه رویای پسر همسایه

0
0