ساده ی ساده..
پنجشنبه 5 شهریور 1394وقتی می خواد حال دلت عوض بشه یهو یهویی از غیب عوض میشه..رضوان گفت تنهام همه رفتن سفر بیا شب خونمون منم با کله رفتم و بار و بندیلمم بردم که صبح از اونجا با تاکسی برم بیمارستان دانشگاه و دانشگاه..
بماند تا خود کله سحر حرف زدیمو حرف زدیم و چای و ساقه طلایی خوردیم و فیلم دیدیم :chic: ..
تک و تنها رفتم بیمارستان دنبال بخش مغز و اعصاب بودم رضوان زنگ زد گفت برو پیش خانم فلانی تا راهنماییت کنه رگ خوابش دستمه من باش صحبت کردم..خانم فلانی که دیدم گفت تنهایی؟ گفتم اوهوم 😀 سخت نیست؟ گفتم : نچ ! بعد نمی دونم دلش سوخت! دید خیلی باکلاسم! کارت دانشجوییمو دید! نمی دونم والا اما عین رییس جمهورا هدایتم کرد به بخش
پا که گذاشتم تو بخش مغز و اعصاب، دلم گرفت گفتم سالها پیش من تو همین راهروها قدم میزدم و منتظر یه حال خوب بودم یه سرنوشت خوب! نمی دونم تو عالم بچگی دنبال چی بودم اما خب حتما دوست داشتم که خوب باشم به طاقچه ی پنجره ی پر از گلدون یکی از اتاقها نگام گره خورده بودو یادم اومد تو طاقچه ی پنجره ی اتاق من پر بود از عروسک زیزی گولو..آخه من خیلی زی زیگولو رو دوست داشتم :evilgrin: همه کار از پسش بر میومد اونم توی تی ثانیه..امیر آقای جمالی هم خیلی دوست داشتم یعنی عاشقش بودم اما زورم میومد زی زیگولو همسایه اوناست دلم از این همسایه ها می خواست
پرستارا رو که نگاه میکردم می گفتم من حتی نتونستم رشته ی مورد علاقه ام رو بخونم..آخه من همدلی بدون صحبت دوست دارم با کار و تلاش..بعد تو منوی انتخابهای دوست داشتنی من کارگری و تمیزکاری منزل بود و تحصیلات آکادمی پرستاری بعد نمی دونم چی شد با این شرایط جسمی مشاوره رو یافتم خب مشاور هم یه رگش میخوره به پرستاری اما خب همدلی با کلامه! بعد کلام توی سیتینگ من خاموشه یعنی نه هیدنه 😐
خب تا اینجا که همش غصه و حسرت گذشته ها بود!
دکتر که ویزیتم کرد و بام صحبت کرد وسط اون همه شلوغی و مریض یه حال خوب بهم دست داد همین که تو ایستگاه پرستاری بودم و منتظر بودم برو بچ پای نسخه ام رو مهر کنن، بگین چی شد؟؟؟
خادمای امام رضا با پرچم سر گنبد طلایی وارد بخش شدن بعد از این اتاق به اون اتاق رفتن عیادت بیمارا و براشون دعا و آرزوی خوب می کردن و یه شاخه گل به بیماران می دادن..یه آن تو بخش شلوغ مغز و اعصاب یه سکوتی برپا بود همه تو حال خودشون بودن، نمی تونم بگم چقدر حالم خوب شد اما یه همدلی چند بُعدی دیدم..همدلی عملی و کلامی و روحی و روانی و احساسی و معنوی و………
چقدر خوبه آدمهای این مدلی وجود داره و برای چند دقیقه هم که شده دل بیماران رو شاد و آرام می کنن..نه پرستار نه گارگر نه مشاور نه زی زیگولو، دلم خواست ساده ی ساده مثلشون باشم..با یه حس خوب و پر از رضایت و بی بها و بی بهانه..خدایا..
___________
* عکس از اینجا و خبر در اینجا
** میلاد امام رئوف و مهربانی ها امام رضا ع مبارک..