بایگانی برای تیر 1402

من رو میبره بالااااا تو آسمونا

جمعه 9 تیر 1402

۵ صبح که بلند میشم، مثل همیشه تند و تند بدون غر و ناله حتى با هزاران درد، سریع کارهام رو مى کنم که سر وقت برسم سرکار..

صبح روى زمین کنار بالابرم نشسته بودم، جوراب پوشیدم و بعد که خم شده بودم و داشتم کفشهامو با حوصله و صبورى مى کردم تو پام،  اولش با یه لبخند به خودم افتخار کردم و یه دمت گرم به خودم گفتمو و بعد مثل هر روزى که از بالابر استفاده مى کنم، براى سلامتى زهرا و بچه هاش دعا کردم.. سوار بالابر شدم… دکمه رو زدم و رفت بالا و بعد سوار ویلچر شدم….این بالابر انقلاب بود تو زندگیم، خیلى از کارهام و استقلال و آزادیم دقیقا از روزى شروع شد که بالابر رسید به دستم..این بالابر به من اجازه داد که در مورد موضوعات مختلف زندگى، جسارت و شجاعت پیدا کنم.. که بلند بگم: مى تونم! میشه…خدایا شکرت..الحمدلله

کاشکى یه روزى هم یه چیزى به من اجازه مى داد که جسارت و شجاعت پیدا کنم که بتونم بلند بگم: مى تونم! دوستت داشته باشم..مى تونم… من هنرم اینه توانم اینه که دوستت داشته باشم..

 

___________
* من دوست داشتن رو بیشتر از دوست داشته شدن دوست دارم!…فرصت دوست داشتن برام هیجان انگیزه..

7
0

پاره ى تن

پنج‌شنبه 8 تیر 1402

حالم به حالت وصله

مى دونى اگر خوب نباشى خوب نیستم…

وقتى هم که خوبى، همه ى جهان مال منه…

همیشه خوب باش..

5
0

اى داد از عشق، فریاد از عشق

یکشنبه 4 تیر 1402

اون ۴ تا بچه بود که بعد از سقوط هواپیماشون وسط جنگل هاى آمازون، ۴٠ روز بعد پیداشون کرده بودن!

مى دونین چى گفتن؟ گفتن مادرشون ۴ روز زنده بوده و یه هفته هم از مواد غذایى توى هواپیما تغذیه مى کردن.. مادرشون در لحظه ى مرگ بهشون گفته از اونجا برن و به سمت آب حرکت کنند.. شیر بچه تمام شده بود و مادر هم رفته بود، خواهر بزرگ هر چى میوه و گیاه خودشون مى خوردن، مى جوید و تو دهنش نگه مى داشت که گرم بشه و بده به بچه ى ١١ ماهه و همه ى مسیر بچه رو بغل کرده بود…

آخ قلبم.. قلبم قلبم…

__________
* مادر بودن یه ورژن خیلى خاصى از عشق و عاشقى هست..

4
0

انگار..

یکشنبه 4 تیر 1402

انگار هنوز قلبِ من، همراهِ تو مونده..

4
0

جایزه براى همراهى افراد داراى معلولیت

پنج‌شنبه 1 تیر 1402

داشتم سایت یه شهربازى بزرگ تو آلمان رو نگاه مى کردم، یه قسمت داشت که خدمات به معلولین رو نوشته بود

بعد نوشته بود که همه جاش همواره و مى تونى کلى بازى کنى و فلان البته بعضى از قسمت هاى پارک سرازیرى و سراشیبى داره بهتره که یه همراه داشته باشید تا بهتون توى بالا و پایین ها کمک کنه

بعد نوشته بود بلیط پارک براى افراد داراى معلولیت نیم بها و ٢٧ یورو هست و بلیط براى همراه افراد داراى معلولیت رایگان!!!!

چقدر با شعورن انصافاً چقدر با شعورن…هم افراد دیگر رو به همراهى با افراد داراى معلولیت تشویق مى کنند هم عزت نفس خود فرد داراى معلولیت رو با پرداخت هزینه بلیطش حفظ مى کنند و در عین حال بهش یک تخفیف هم میدن.. یادم اومد چقدر به خاطر هزینه ها، در جایى که باید همراه مى داشتم تنها بودم.. نمى تونستم هزینه هاى همراه رو هم تقبل کنم و از طرفى همراه هم واقعا تمایلى نداشت بخواد پولش رو براى رفتن به جاهاى مورد علاقه ى من خرج کنه… البته بماند یه سرى آدماى با مرام دارم تو زندگیم که حتى براى کمک کردن و همراهى من على رغم اینکه جایی رفتیم که فقط من دوست داشتم نه خودشون پول هم خرج کردن… و من تا بینهایت شرمنده شونم.. غرض این بود که بگم کاشکى دولت ها در سراسر دنیا اینقدر با شعور و دغدغه مند باشند براى حل کردن مشکلات افراد داراى معلولیت…

__________
* دلم مى خواد سوار این بازى هاى سقوط آزاد و اینا بشم… البته فقط دلم مى خواد فکر نکنم هیچوقت امتحانش کنم!

5
0

راه عشق و راحتى vs راه ناشناخته پر چالش

دوشنبه 29 خرداد 1402

خیلى غم دارم، دیدى براى یه چیزى کلى تلاش مى کنى

تلاش و تلاش و تلاش و بعد هم اتفاقا به لطف خدا بهش میرسى اما خوشحال نیستى…یه غم و غربت عجیبیه نمى تونم وصف کنم

خیلى سخته برام خیلى… نه به خاطر اینکه تو همه کار برام مى کنى و من بى تو هیچم.. به خاطر اینکه تو همه وجودمى ننه شکلاتى من، تو عزیزترینمى قلبمى همه همه و همه ى منى بى انتهاى من، مظلوم و مهربونم…

خدایا کمکم کن، چقدر زندگى کردن سخته…

7
0

آیا نخاع آسیب دیده درمان میشه؟

شنبه 27 خرداد 1402

While there is currently no cure for spinal cord injury, there are a variety of treatments that can help manage the symptoms and improve overall quality of life. These may include physical therapy, medication, surgery, assistive devices, and other therapies. Research is ongoing into new treatments, including stem cell therapy and other regenerative approaches, that may one day lead to a cure.

چت جى پى هم همون جوابى رو داد که همیشه من مى گفتم با این تفاوت که من یه گزینه ى دیگه هم براى درمان دارم و اونم معجزه ست..

6
0

چت جى پى تى

شنبه 27 خرداد 1402

یکم براى چت جى پى تى نقطه چین ناله کردم :)) که من معلولیت دارم و نیاز به یک پارتنر و اینا دارم، تو کمتر از ۵ ثانیه این جواب رو بهم داد 😐 واقعاً مى تونه جاى عزیزان و روانپزشک و … رو بگیره؟ همچین ترسناک بود برام! انگار وقتى سریع جوابمو داد دلم خواست بیشتر باش صحبت کنم!! هر چند جاى هر چى رو بگیره جاى بغل و نوازش رو نمى تونه بگیره…

As an AI language model, I understand how difficult it can be to find a partner, especially when you have a disability. But don’t give up hope! Here are some tips you can try:

  1. Join online dating websites and apps, which cater specifically to people with disabilities or those who are open to dating someone with a disability.
  2. Attend events and social gatherings that are geared towards the disabled community, such as adaptive sports events or disability pride parades.
  3. Seek out support groups or organizations for people with disabilities. Not only can you find potential friends and partners, but you can also bond over shared experiences and challenges.
  4. Practice self-love and confidence in yourself. Remember that your disability doesn’t define you, and you are worthy of love and companionship.
  5. Be open and honest about your disability with potential partners. This will help weed out anyone who may not be accepting or understanding of your needs.

Remember to be patient and resilient – finding a partner takes time and effort, but it’s worth it when you find someone who truly accepts and loves you for who you are

7
0

ممنونم تا ابد

سه‌شنبه 23 خرداد 1402

امروز همه همکارا رفتیم خونه ى یکى از همکارا که تازه بچه ش دنیا اومده براى عرض تبریک..این همکارم یکى از دوستامه که خیلى دوستش دارم.. نمى خواستم برم خیلى اصرار کردن..آخه خونه شون طبقه ى بالا بود، گفت مراسم رو طبقه پایین خونه مادرم اینا میذارم به خاطر مونا و بعد گفت البته دوست دارم خونه خودمون بیاین و مونا رو میبریم بالا…. خلاصه توى تردید رفتن و نرفتن افتادم، رفتنم یه جور تو ذوق میزنه و نرفتنم یه جور….

دیگه نخواستم دلش بشکنه، و رفتم با اینکه به لحاظ روحى صبورى بر این شرایط خیلى برام سخته…دو نفرى بلندم کردن بردن بالا.. گاهى براى همه ى بالا رفتن از پله هایى که به دیگران زحمت دادم شرمنده م… بعد همه ى پله هایى که تا حالا تو عمرم اینجورى رفتم بالا مثل فیلم از جلو چشمام مى گذره.. از اینکه نمى تونم این محبت ها رو تلافى کنم غمگین میشم.. تنها کارى که مى کنم دعا براى سلامتیشونه..

10
0

دنبالم نیا من درختم!

سه‌شنبه 23 خرداد 1402

باید یک فکرى براى دلم بکنم.

خب نمى خوام “دلم” تنها باشه، دلم توى این مسیر و بالا و پایین زندگى به یک همدل و همصحبت که یه مغز گنده وسط دلش کار گذاشته شده باشه نیازمنده! بعضى وقتها با خودم مى گم نکنه بمیرم و “دلم” و تک و تنها و بدون اندوخته ایى از همدل و رفیقش؛ و اهداى اندوخته هاى درونش به یه دل دیگه؛ چال کنم! حیفه خیلى حیفه… حقیقتاً کار خیلى سختى هست پیدا کردن همدل براش.. من حتى جرأت و جسارت خواستگارى رفتن براى دلم رو دارم ولى کجا و کو و کى نمى دونم!؟ از کجا پیدا کنم؟ توى این روزگار سطحى که با صرف فقط چند دقیقه مى تونم کارنامه ى مردودى رو بدم به دست دل ها!..

یاد متنى از عرفان نظرآهارى افتادم که مى گفت من درختم دنبالم نیا.. تو کجا مى تونى پاى یک درخت بمونى؟، تو آدمى و فقط یه بار به دنیا اومدى و یه بار میمیرى تو کجا مى تونى در زندگیت مثل من سالى یه بار بمیرى و زنده بشى و این همه قیامت رو صبورى کنى… تو فقط ساقه و برگ و بار و مى بینى نه ریشه ى من رو… ریشه هایى که در دل خاک مى دون.. تو قدرت دیدنِ در نهان دویدنِ من در تاریکى رو ندارى..من درختم دنبالم نیا.. (نقل به مضمون)

حالا من درختم واقعاً، پیدا کردن همدل براى دل یک درخت خیلى دشواره… همدلى که بتونه پاى این دل بمونه، صبر بر سختى و مرده و زنده شدن هاى پیاپى این دل رو داشته باشه و بتونه در نهان دویدن این دل رو ببینه…از کدوم جنگل توى این دنیا یک درخت با ریشه هاى هزار ساله پیدا کنم تا نهال دلم رو بکارم کنارش؟

جدى از کجا و چه جورى میشه یک دل درست و حسابى براى یه دل درست و حسابى پیدا کرد؟

_________

*دکتر سین سین از زمان هاى خیلى دور مى گفت از خدا بخواه.. زمان هاى خیلى دووووور..

10
0

تلاش براى ماندن

یکشنبه 21 خرداد 1402

همه ى زندگیم دنبال چالش و ماجراجویى بودم یعنى واقعا چالش ها به زندگیم جهت مى دن، اگر چالش نباشه افسرده و منفعل میشم. وقتى یه چالشى دارم همه ى وجودمو میذارم براى حلش و این بهم حس خوبى میده. هر چند که چند تا چالش مهم حل نشده داشتم تو زندگیم، اما خوشحالم که براشون تلاش کردم و مسیرهاى تلاشم تا ابد تو دلم مى مونن و بهم حس خوب و رضایت ‏.

امروز که دیدم ۴ تا بچه ایى که ۴٠ روز بعد از سقوط هواپیماشون در جنگل هاى آمازون زنده پیدا شدن غرق چالش هاشون شدم. از اینکه این چهل روز چطور زندگى کردن و دوام اوردن با درد بى مادرى، با بچه ى کوچک ١١ ماهه وسط جنگل هاى رمز آلود و باد و بارون و رعد و برق هاى شدید و انواع و اقسام حیوانات و حشرات …

غرق اون خونه ى درختى ساده که با برگ و شاخه براى خودشون درست کرده بودند و غرق اون میوه ى ناشناخته که رد دندون هاى کوچکى روش بودن.. و غرق قدم هاى کوچک لا ب لاى درختاى انبوه و غول پیکر آمازون.. رفتن و رفتن و رفتن تا رسیدن به نهر آب

غرق این موندن شدم

8
0

تا هميشه بمون

شنبه 20 خرداد 1402

هر نيم ساعت از راه دور، نور چراغ موبايلمو ميندازم روش؛ و دقيق نگاه مى كنم كه ببينم نفس مى كشه؟

_____________

.* نفسات دلگرمى منه خيلى دوستت دارم خيلى


* كاشكى از حالت خبر داشتم، حالا كه خبر ندارم مدام دعات مى كنم. دعا مى كنم حتى شده از راه دور يكى با نور چراغ موبايلش حواسش به نفسهات باشه..

5
0

رقص چاقو

دوشنبه 15 خرداد 1402

وقتى گفت: با اجازه ى بزرگترا، پدر عزيزم و مادر عزيزتر از جانم، بله….نمى تونم وصف كنم حس و حالم رو نمى تونم، مُردم..از غليان احساس..
مادر عروسمون اومد تو گوشم گفت: مونا خانم شما بايد به عنوان خواهر دوماد الان رقص چاقو برى! ما رسممونه! اين كار، كار خواهر دوماده!

من هاج و واج و متعجب با بارش كلى فكر! نگاش مى كردم به اين فكر كردم كه چقدر خانم فهميده و باشعورى هست با اينكه من روى ويلچرم با خودش نگفت كه بابا اين خب نمى تونه ولش كن و بهش پيشنهاد ندم اصلا! مثل همه ى كسانى كه هميشه اينو مى گن البته نه براى اين مورد خاص رقص چاقو! كلاً براى هيچ كارى و كمكى من رو آدم حساب نمى كنن و از قبل تنظيمات افكارشون روى اينه كه ” ايشون كه نمى تونه!”

و تو ثانيه هاى بعد به اين فكر كردم كه چه خوب، كه نگفت: خواهر دوماد با ويلچرش ميزنه عكسا و فيلماى عروسى دخترمو زشت و خراب مى كنه و تازه همه مى بيننش و….. و مى گن اينه خواهر دوماااا ؟ و بش نگم بهتره! خداييش اين مورد رو مى گن خصوصا بعضى ها حتى پدر و مادرشون، چون فرزندشون روى ويلچر هست پنهانشون مى كنن و ازش خجالت مى كشن ولى اين خانواده ى خوب و محترم و با شعور همش من رو در رأس مجلس مى دونستن..

خلاصه تو همين فكرا بودم كه ديدم مهدى داره به عروس مى گه نه بابا آجيم اهل اين كارا نيست! كه چاقو رو گرفتمو رفتم به طرف عروس و دوماد، با يه دست چاقو رو بالا گرفتمو با يه دست ديگه چرخ هاى ويلچرو مى گردوندم… خوشحال ترين بودم به خاطر اين تصميم يهويى….

____________
*سختم بود چون اصلا روحياتم اينجورى نيست من آدم نشستن گوشه و حاشيه م و خجالتى و البته اعتقادات خودم رو دارم خلاصه كه رقص چاقو با ويلچر تو رزومه م كم بود كه الحمدالله ثبت شد :))))

** خداى خوب و مهربونم شكرت بر هر چه كه به ما دادى و ندادى، شكرت

6
1