بایگانی برای شهریور 1399
مكالمه ى انگيزشى
جمعه 31 مرداد 1399بعد از يه سالى مى شد كه به دوستم زنگ زدم، هميشه از ايده هاش و نظرهاش سر ذوق مى اومدم نمى دونم چى شد كه با اينكه حال و حوصله صحبت با كسى رو نداشتم گفتم بذار باش يه حال و احوالى كنم:)
بهم گفت چيكارا مى كنى؟ گفتم شد يه سال كه استخدام رسمى شدم
با خوشحالى تموم گفت واااااى خيلى خوشحالم كردى بگو ببينم كجا و چطور و..
بعد گفت از خواستگارات چه خبر؟ :evilgrin: گفتم اونا كه چشم بصيرت ندارند
گفت اميدوارم هر چى خير هست برات پيش بياد
بهش گفتم ان شاءالله براى همه ممنون
بعد گفتم راااااااستى اون ويلچر گرونه بود كه هميشه مى گفتى كه كاش تو هم از اينا داشتى! گرفتمش! هر چند كه كمرم زير قسطش خورد شده ولى گرفتمش :evilgrin:
بعد گفت جوووووووون خدا رو شكر تو زيباترينى و روى اون ويلچر به اون زيبايي و لوكسى عالى ترين دختر روى ويلچرى
همينجور از ذوقش ذوق كرده بودم
گفت من اگر جاى پسرا بودم ميومدم مى گرفتم گفتم نمى خوام گفت چراااا گفتم حالا كه ويلچر خوب دارم منو مى خواى زودتر بايد مى گفتى :evilgrin: بعد دو تايى زديم زير خنده
گفتم كه تو هم خبر خوب بهم بده
گفت در شرف ازدواج
كلى ذوق كردم كلى ها
بعد گفت ايشاالله ازدواج تو مونا
تشكر كردم
گفت مطمئنم تو به هر چه مى خواى مى رسى ….
بعد از تموم شدن مكالمه پر از انگيزه شدم
و حس كردم خودم رو دوست دارم
چقدر بعضى ها خوب صحبت مى كنن شايد ندونه ولى تو روزاى نا اميدى خووب اميدوارم كرد
و بگم كه من هنوزم ادامه مى دم به زندگى و برنامه مى چينم براش و براى رسيدن به همه ى روياهام تلاش مى كنم..