سلام
دوشنبه 23 مرداد 1391حسن آمد، با دسته گل آمد، آهسته و بى سر و صدا آمد..روى تخت بيمارستان بودم، از نوك انگشتان پا تا دستانم را لمس كرد، دنبال علت بود كه آخر چه شده است كه روى تخت بيمارستان خوابيده ام، در حالى كه دستم توى دستانش بود بهش گفتم حسن ديگر مرد شده اى! نامحرم هستى ها! محكم با جديت گفت: هنوز يك سال مونده!
خواستم بگم سلام، خدارو شكر من خوب هستم..