بایگانی برای فروردین 1395

به مناسبت روز مادر

پنج‌شنبه 12 فروردین 1395

امام علی (ع) می فرمایند: در حضور هفت گروه، هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی:
1. در حضور فقیر، دم از مال و منالت نزن
2. در حضور بیمار، سلامتی ات را به رخش نکش
3. در حضور ناتوان، قدرت نمایی نکن
4. در برابر غصه دار، خوشحالی نکن
5. در برابر زندانی، آزادی ات را جلوه نمایی نکن
6. در حضور افراد بی بچه، از بچه هایت تعریف نکن
7. در برابر یتیم از پدر و مادرت نگو…..*

این حدیث رو تازگی ها دیدم..ولی خداوند شاهده که همیشه به این هفت موضوع فکر می کردم..و گاهی هم از دوستام می پرسیدم که فلان عکس رو بذارم بد نیست شاید کسی دلش بخواد…این روز که روز مادره اینستاگرام پر شده از عکس های مادرانه و عکس از بریز و بپاشها برای مادر و…
میخوایم سعادتمند بشیم مورد 6 و 7 یادمون نره..و اینکه به جای این سلفی های چند ثانیه ایی با مادر، بریم دستش رو ببوسیم و کمک حالش باشیم و یا اگر نیست برای آرامش روحش در خلوت دل دعا کنیم..

هفت سین امسال ریحانه..ما دوستا در غمت شریکیم ریحانه :heart: برای مادر ریحانه هم لطفا فاتحه ایی بخونین :rose:

میلاد با سعادتت حضرت فاطمه س و روز مادر و مقام زن مبارک و گرامی باد..

____________
*تحف العقول صفحه 167

0
0

سال نو مبارک

جمعه 6 فروردین 1395

سلام
سال نوی خوبی بسازیم (بسازید بسازند) زیر سایه ی خداوند
دوست دارم امسال برام سال سفر کردن باشه به جاهای تازه، ماهی یه بار، دوماهی یه بار برنامه ام باشه که سفر برم..اونم تنهایی؛ سفر رفتن تنهایی رو یاد بگیرم چرا که سختی هاش میسازتم.. و اینکه من فردا می روم سرکار چون به مرخصی هام نیاز دارم برای روز مبادااااا همینطور به چرکهای کف دستم 😀

:heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart:

خداوندا پناهی…. :heart:
______________
*شعر توی نقاشی از جناب سعدی میباشد که می فرمایند:
آن شب که تو در کنار مایی، روز است آن روز که با تو میرود نوروز است

0
0

داستانی فراموش ناشدنی

چهارشنبه 26 اسفند 1394

یکی از بهترین هدیه های زندگانیم از آیدای عزیزم…کتاب داستان فراموش ناشدنی به ترجمه ی روان خودش..

بعضی از قصه ها هیج وقت قدیمی نمی شوند، و این در مورد “جانی؛ داستانی فراموش ناشدنی” جانی ایرکسون تادا نیز صدق می کند؛ زیرا مهم نیست که او چند بار داستان خود را تعریف کند و یا چند دفعه درباره ی حادثه ی غم انگیز شیرجه رفتن خود در دوران نوجوانی بنویسد، هر بار شنیدن یا خواندن این داستان چیرگی قدرت معجزه آسای خداوند را به نمایش می گذارد. نگاه الهام بخشی که جانی از ورای صندلی چرخدار به زندگی دارد از کلام خدا نشات می گیرد: ” همه چیز برای خیر ما در کار است اگر خدا را دوست بداریم.”

وقتی مردم متوجه اعمال نیک ما می شوند، معمولا به ستایش یا تعریف و تمجید از ما می پردازند. اما مسیح از ما می خواهد به گونه ایی خدمت کنیم که شکوه و جلال کار ما متوجه خداوند باشد. چطور می توانید این کار را بکنید؟ باید کارها را چنان خارق العاده انجام دهید که مردم بدانند شما نمی توانستید تنها با اتکا به قدرت خود آن کار را انجام دهید. این توصیف زندگی جانی است. وقتی شخصیت او را می بینم و در مورد دستاوردها و موفقیت های او می خوانم، خدا را ستایش می کنم، نه جانی را.

____________
* متن بر گرفته از کتاب “داستان فراموش ناشدنی” نوشته ی خانم ” جانی ایریکسون تادا” و به ترجمه ی دوست عزیزم خانم ” آیدا الهی
* از اینجا می تونید کتاب بینظیر داستان فراموش ناشدنی رو خریداری کنید …به شدتتتتتت پیشنهاد می کنم بخونیدش

* “PTL؛ خدا را ستایش کنید” <<< امضای خانم اریکسون

0
0

هستمت

دوشنبه 17 اسفند 1394

جمع آوری درهای پلاستیکی بطری ها و تحویل به نمایندگی های هستمت در سراسر کشور و گرفتن ویلچر برای نیازمندان 🙂

0
0

همسفر..

سه‌شنبه 11 اسفند 1394

پنجره های ماشین رو کشیدیم پایین..هوا بهاریه و دو طرف جاده سبز..ماشین صندوق نداره ویلچرو گذاشتیم صندلی عقب..همایون شجریان میخونه.. من و رضوان دو تایی میخونیم و به گندمزار سبز دو طرف جاده نگاه می کنیم و برای چوپانها بوق می زنیم، تو برهوت جاده جیغ می زنیم، می خندیم، براش چای میریزم، عطر چای میپیچه تو ماشین..میگم چه خوبه تجربه ی سفر با ماشین و استان گردی با دوست..بهش میگم یادته چند سال پیش ویولت اروپا گردی کرد..دو نفره با دوستش..میگه : آره …میگم یادته که همسفرش هم ویلچرنشین بود..میگه جدی؟ میگم آره تازه ویولت که سوار ماشین می شد ویلچرشو میذاشت تو ماشین و همسفرش بعد از اینکه خودشم پشت فرمون می نشست ویلچر خودشو می ذاشت اینجا….
میگه : پایه ایی بزنیم تو دل گندمزار..مِن مِن می کنمو می گم : می دونی دوست دارم ولی….
میگه : ولی چی؟
میگم : ولی کاش میشد تا آخر گندمزارو دوتایی می دویدیم..نه؟..اینجوری حال نمی ده
میگه : با ویلچر رفتن هم وسط گندمزار یه تجربه ست و میزنه کنار جاده..
میگم : میتونی ویلچیرو در بیاری..خسته ت کردم حسابی امروز
میگه : همسفر ویولت دو تا ویلچر میذاشت و در میورد داد می زنه و میگه من یه دونه نمی تونم؟
میگم : این حضور بعضی همسفرها توی زندگی، یه نشونه ست!..اینکه یادت بمونه همیشه، که تو هم آدم خوش شانسی هستی مونا..

___________
*اینجا جاده ی اهواز-شوشتر و مقصد ما گتوند شوشتر، مزار زنده یاد شاعر، دکتر قیصر امین پور…

0
0