سفرنامه آلمان 12
سهشنبه 10 اسفند 1395یه چیزی که فهمیدم اونجا این بود که تو خیابونا و مراکز خرید و.. رمپ یا شیب یا پل و… ندارن! چون کلا پله ندارن و یا جوی آب ندارن که نیاز به پل باشه یا وسط خیابانوشان گل کاری و یا حصار وسط خیابون ندارن..تا چشم کار میکنه صافه..پیاده رو از خیابون به واسطه ی سنگفرش متفاوتش مشخص میشه گاهی بعضی پیاده رو ها با یه ارتفاع 5 سانی از خیابون بلند تره که با نزدیک شدن به چهار راه ها و یا جایی که عابر پیاده میتونه عبور کنه از این سمت خیابون به اون سمت به طور ظریفی با یه شب ملایم ارتفاع 5 سانتی پیاده رو به خیابون وصل میشه بنابراین اصلا متوجه نبودم که من الان رو ویلچرم و هیچ جا دلم خون نشد برای گشت زدن تو خیابونا..
اولین روز که خواستم برم مرکز شهر سر ساعت باید خودم رو به ایستگاه اتوبوس میرسوندم..مثلا 2:02 ساعت دو و دو دقیقه اگر دو و سه دقیقه میرسیدم اتوبوس رفته بود..سر ثانیه اتوبوس ها و مترو و قطار می ایستنو حرکت میکنن(نهایت 20 ثانیه)..وقتی خواستم از عرض خیابون رد بشم و خودم رو به ایستگاه اتوبوس برسونم یک میله که روش یه جعبه ی کوچیکه سر خط عابر پیاده هست و اون جعبه رو لمس می کنم..اون وقته که چراغ برای خودروهای در حال عبور قرمز می شد و برای منه عابر سبز و میتونستم از خیابون رد بشم ..واسه همین هم جریان ماشین هاشون تنده وقتی که عابری نیست… هم وقتی عابر هستو ماشینی هم نیست و تردد ماشین کنده عابر معطل نمیشه تا چراغ واسش سبز بشه همه چی دست عابره 😀 فقط نمی دونم اونایی که تتراپلژی هستند چیکار می کنن اما قطعا راهی برای اونا هست..
اتوبوس هاشون دو نوعند از لحاظ خدمات به ویلچری ها..بعضی اتوبوس ها با دکمه ایی که راننده میزنه اتوبوس به سمت درب متمایل میشه میاد پایین (اتوبوس کج میشه انگار) و همسطح پیاده رو میشه..بعضی اتوبوسها که قدیمی ترند راننده پیاده میشه و از وسط اتوبوس رمپ رو از کف میکنه و به سمت در اتوبوس میاره و یه شیب برای اتوبوس درست میشه و البته اینم بگم درب وردی سایر مسافرا رو بسته نگه داشت اول راننده اومد منو با احترام سوار کرد و بعد رفت سراغ سوار کردن سایر مسافرا..جای ویلچر هم هست همونجوری که روی ویلچر بودم کمربند بسته بودم و به مناظر نگاه می کردم و به این فکر می کردم که بعد از بیست سال این دومین باریه که سوار اتوبوس میشمو چقدر دیدن دنیا از پشت پنجره های بزرگ اتوبوس و از بلندی لذت بخشه و خاطره ی اولین باری که به لطف دوستام سوار اتوبوس شدمو مرور می کردم (البته هزینه ی حمل و نقل گرونه اونجا برای رفت بین 5 تا 7 یورو یعنی برای ما 20 تا 28 هزار برای مرکز شهر و البته جاهای دور تر خب خیلی بیشتر و اینکه معلولین و دانش آموزا و مادر با بچه کوچیک کارت تردد ارزان دارن اما نه معلولین مسافر..پس امکانات هم الکی نمی دن و هزینه باید کرد)
چند روز پیش رییس محل کارم یک معمار اورده بود تا بهش بگه فضای داخلی رو چه تغییراتی بده..معمار ایده هاشو که میداد فهمیدم به طور کلی می خوان محل رو بکوبن و جدید درست بکنن..وقتی همین ایده هایی که تو آلمان دیده بودم رو به رییسم گفتم رییسم گفت اونجا بهشته و با یک پوزخند گفت که اینجا همچین کاری نمیشه کرد! من ادامه ندادم اما واقعا یک سوال دارم از رییسم که خیلی هم خوشفکر و روشن فکره.. واقعا چرا نمیشه؟ چرا ما نمی تونیم خودمون برای خودمون بهشت درست کنیم و فقط کارهای دیگران برامون بهشته و دست نیافتنی..به رییسم گفتم میدونم آخرش صندلی های این مرکز سمعی بصری برای کارگاه ها رو که میخواین چنین و چنان درستش کنید رو اینقدر به همدیگه می چسبونید که ویلچر رد نشه و من پشت در بمونم!! خندید و گفت خب فضا محدوده و ما باید بیشترین ظرفیت صندلی رو توش قرار بدیم…….
تو رو به خداوندیه خدا..توی هر کار و هر رشته هر سمتی که هستید سعی کنید همه رو بفهمید…اینه که میگم رفتار و فرهنگ و احترام اونجا حاکمه و دلم مناسب سازی هاش رو نخواست دلم این همه احترام و فکر و فرهنگ و توجه رو خواست..
به فکر هم باشیم.. درک و همدلیمون رو ببریم بالا اینجا هم بهشت میشه.. :rainbow: :heart: