بایگانی برای مهر 1390

جمعه 8 مهر 1390

وسط یه عالمه شلوغی ذهن احساس می کنم این کارت آبی آسمانی با این جمله ی آسمانی ترش آرومم میکنه..
گذاشتمش لای کتابمو گهگاهی باهاش روحیه می گیرم…انگاری جادوییه…

دو سه روز پیش یه بسته اومد در خونه
روش نوشته بود از طرف پرشین بلاگ
بازش که کردم لوح تقدیرمو دیدم … بعد از تقریبا دو ماه
از آقای بوترابی. آقای ححمزه لو. خانم نگار نیک نفس و مجددا از ویولت عزیز سپاسگزارم…

0
0

تازه شدم!

جمعه 1 مهر 1390

سفر خوب است حتی اگر بهانه اش و استارتش چیزی غیر از آنچه که دلت میخواهد باشد(مقاله ی جانباز عزیز آقای کاوسی را بخوانید…)

اینکه پا به جایی غیر از محیطی که دائما در حال سپری اوقاتت در آن هستی میگذاری روحت تازه میشود و تازه میفهمی و یادت میآید که چقدر دنیا بزرگ است و چقدر خالقش بزرگتر !
و تو چقدر کوچکی و چقدر فراموش کار و چقدر کوته بین که همه ی خوشیها و نگاه خوبت را راحت به یک غم هر چند بزرگ میفروشی و فکر میکنی که همه ش غم داری و غفلت می کنی از آن لحظه های نابی که بر تو گذشت…
سفر خوب است سالم و بیمار ندارد…
اما اثراتش بر کسی که جسمش آزرده است دو برابر است…نمی دانی!
بعد تازه سفر با ماشین شخصی را تجربه کردن حال و هوای دیگری دارد که لحظه لحظه حرکت کنی و هی تغییرات محیطی و آب و هوایی تغییرت دهد و هی فرو بروی در یک احساسی که شبیه دگرگون شدن و تازگی و طراوت است!
و هی فکر کنی…
که آغاز حرکتت تک درخت خاطرات کودکی و گنج و.. در میان آن همه خاک مثل یک نگین بدرخشد

و بعد برسی به جایی که یک وجب خاک دیده نمیشودو نمیدانی گنج دوران کودکیت زیر کدام درخت مدفون شده است!!

دلم هنوز هم شبهای شهریور شمال را با همه شور و نشاطش میخواهد …

و دلم دریا و مه و جنگل و گل فلور و محب شب و بوی رطوبت و ویلای رو به دریا میخواهد…اما حیف که زادگاهم هیچکدامش را ندارد و دلم به گرما و گرمی بخشی اش به وجودم خوش است…این عوض همه نداشتن هایمان!

_____________
شمال یعنی مازندران در اینجا

بعد گل فلور یا چلچلراغ را ندیده بودم و خوشم آمد و شبها هم که از کنار ویلا رد میشدم این محب شب ها دیوانه ام میکرد انگاری! و کلی موجود و عجیب و غریب دیدم آنجا و شناختمشان همه شان شمالی بودند! معرفی می کنم بعدها…شاید

بعد دریا چقدر مواج بود و خروشان انگاری دلم غرق کارون را میخواست آن لحظه ها نه خزر! مخصوصا شب هایش !

بعد ترشی جاتشان شبیه جنوبی ها بود چقدر!

فکر نکنید اولین سفر شمالی ام بوده است ها شاید 10 بار رفته ام اما هر بار که میروم هی نو می شود برایم، هی تازه می شوم من !

راستی موس را که نگه دارید روی عکسها معرفی میکند عکسها را…

بعد دفتر برنامه ام پر شده است حالا…وبلاگ میشود هفته ای یکبار…

0
0

فارغ التحصیلی

یکشنبه 20 شهریور 1390

قبلا همه اش نخلستان بود ! بعد دورش را حصار کشیدندو آجر روی آجر گذاشتندو یکی دو تا ساختمان را کردند دانشکده و کل حصار کشی رو گفتند دانشگاه…از آن زمانها خیلی میگذرد !حالا تنها یک قطعه زمین کوچک ورودی اش نخلستان است و بقیه ش شده است ساختمان و هی رشته اضافه می شود و هی نخلها قطع می شوند که چی ؟ که جا باشد برای درس خواندنمان!
بعد لابه لای همه ی ساختمان ها شده است پر از چنار و مورت و گلهای ریز و درشت چند تایی کاج (حیرت انگیز است در این هوای گرم)تا جای نخلها چشم نوازی کنند!
اوایل که وارد دانشگاه شدم بیشتر از درسش مکانش برایم جالب توجه بود دوست داشتم روزی دو ساعت هی بگردم در لا به لای گلها و سوراخ سمبه های دانشگاه را یاد بگیرم بعد که گروهمان جور شد و همه امان پایه بودیم ساعات بیکاری و فواصل بین کلاسهایمان به جای اینکه مثلا برویم کتابخانه درس بخوانیم میرفتیم کنار بوفه و دور یک میز می نشستیم و چای میخوردیمو میخندیدیمو پر از انرژی میشدیم!
یادم می آید بچه که بودم شاید 7 یا 8 ساله یک جمله ای خواندم و همش در ذهن فکر می کردم که خیلی بد است خیلی …که اصلا نباید به زبان بیاورم وگرنه کله ام را بر باد داده ام ! جمله این بود : “هرگز خود را فارغ التحصیل ننامید!” بعد یک روز گفتم به مادرم می گویم خب شاید بد نباشد! بعد مادرم میگفت یعنی نباید بگویی تحصیل من دیگر اینجا تمام شد و تا میتوانی بخوانی و یاد بگیری و یاد بدهی ! بعد تازه فهمیده بودم که فارغ التحصیل یعنی چه! هنوز هم گاهی که به ذهنم می آید می گویم بد است خیلی بد است بگویی که من فارغ شده ام از تحصیل!
دیروز که رفته بودم برای کارهای فارغ التحصیلی ترس داشتم ! یادم افتاد که چقدر می ترسیدم از این جمله ی کذایی!
بعد برگه ها رو بردم این و آنور و مهر کردند و تسویه حساب و …
به کتابخانه که رفتم تا کارت عضویتم را باطل کنم دلم لرزید یه نگاهی به همه ی قفسه ها انداختم بعد یک کتاب را دستم گرفتمو هی ورق زدمو نگاه کردم و دلم هزاران راه نرفته را رفتو آمد !
تسویه که کردم گوشه ی کارتم را برید و داد دستمو گفت که دیگر تمام! و دیگر کتاب بی کتاب!
بعد سراغ کارت تغذیه رفتم جالب است که همه ش ده تومن! ده تا تک تومنی توی کارت بود ! دو سالی می شد سلف دانشگاه نرفته بودم! ازم خواستند در این گرانی بیخیال ده تومنی ام شوم ! هه! کارت را که دادم بهشان می دانستم دیگر نه سلف میروم نه آب درمانی و نه…
کنار پله های بزرگ و سفیدی که ختم میشد به سلف خانمها یک عکس دسته جمعی انداختیم پله هایی که هیچ وقت ازشان بالا نرفته بودم!
بعد هم دوباره دانشکده امان را گز کردیم و دوباره با اساتید مشورت کردیمو بقیه کارم ماند برای بعد از سفرم که هی مهر بزنند و امضاء کنند تا برسد به مرحله ی پست و بعد لوح فارغ التحصیلی ام بیاد از تهران و بدهند دستم و بگویند فعلا خلاص! انگاری فعلا فارغ شده ای از تحصیل!

یادم باشد این جمله را که : “هرگز خود را فارغ التحصیل ننامم!”

0
0

کودک درون

پنج‌شنبه 17 شهریور 1390

امروز رو با مهدی در لباس فروشی ها و اسبازی فروشی ها گذروندم و هزار هزار انرژی مثبت به من منتقل شد
شروع انرژی ام با دیدن یه جغجغه بود حیف که مهدی اجازه نداد بخرمش!خنده داره تو این سن عاشق یه جغجغه شدم!
یه نی نی چند ماه اومده بود خرید! رو ویترین دراز کشیده بودو دست و پا میزد با چرابهای قرمز
مواظب نی نی شدم تا مامانش خرید کنه

بعد رفتیم تو اسباب بازی فروشی و وسط اون همه اسباب بازی و بچه ی کوچولو حس کردم که خودمم بچه ام
مهدی دور و بر بازیهای فکری و کینکت و …بود و من دنبال خرس و جک و جونورو تمساح! : دی

آخر کار هم به سرم زد کاکتوس بخرم
قبلا کلکسیون کاکتوس داشتم اما از وقتی که خونه رو عوض کرده بودیم کاکتوسهامو به یه گلفروشی تقدیم کرده بودم امروز دوباره یاد کاکتوسا افتادمو یک کاکتوس کوچولو خریدم
به فروشنده گفتم یه کاکتوس میخوام بچه داشته باشه
از اینکه حس میکنم الان یه موجودی تو اتاقم داره نفس میکشه یه احساس خاصی دارم..کاکتوس خیلی صبوره خیلی


________
چقدر بده با همه ی انرژی مثبت ت تو طول روز یه هدیه بخری واسه یه نفرو اون یه نفر از هدیه ش خوشش نیاد …اونوقت همه ی انرژی مثبت ت تولوپی میریزه رو زمین!

دلم میخواست همه ی انرژی مثبتی رو که از گشت و گذار امروز گرفتم با کسایی مثل آیدا که چند سالیه از خونه هم نرفته بیرون تقسیم کنم…

دست از طلب ندارم تا کام من برآید..

0
0

بازم پر !

شنبه 12 شهریور 1390

نسیم که قاطی مرغها شد احساس کردم دلم تنگ تر تر شده است ..
امیدوارم خوشبخت بشه …از ته دل از خدا میخوام..

0
0