إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
پنجشنبه 9 آبان 1392به سودابه می گم میای بریم بیرون! میگه کجا؟ میگم: قبرستون! میخنده میخندم ! میگه: دیوونه! خب حالا بگو کجا میخوای بری؟ بعد خیلی محکم تر از قبل گفتم که قبرستون! گفت: جدی؟ پایه ایی؟ گفتم آره..میدونی من تا حالا نرفتم قبرستون..تو این همه عمری که از خدا گرفتم نرفتم قبرستون..می ترسم..نخواستم، نبردن..هر وقت خواستم که برم جواب اطرافیان یک کلمه بود : نه! شاید به تعداد انگشت هم نرسه خواستن های من..اما امروز خیلی دلم میخواد که برم..یک جای آروم، پر از حس، جاییکه بشه خلوت کرد، با خدا حرف زد، به خدا نزدیک شد..راحت اشک ریخت، می فهمی ؟ یه این جور جایی! قبرستون اینجوریه نه ؟ توی دلم می ترسم نگرانم تحمل می خواد عشق، ظرفیت می خواد، دل می خواد..
رفتیم..نزدیک غروب..خلوت، آروم، سبز، خنک..اوووو چقدر آدم..خوش به حالشون اینها الان کجان؟ کجا دارن زندگی می کنن؟ به آسمون نگاه کردم..آره اونجان جاشون امنه پیش خدا..راحتن..آره..
سودابه رفت نشست پیش پدربزرگش اما من نمی دونستم نزدیکانم کجان..مادربزرگم کجاست..؟ ویلچر پارک کردم پیش یه پدربزرگ 91 ساله که نمی شناختمش.. براش فاتحه خوندم گفتم تو بگو حاجی الان کجایی؟ عکسش بهم می خندید شاد بود، آرامش توی چشمهای پشت عینکش بود بهش گفتم خوش به حالت حاجی، سلام برسون، خدا حافظت باشه..رفتیم پیش شهدا، اسمهاشون زیر خاک پنهان شده بود انگار که این همه آدم گمنام باشن انگار که هزاران هزار آدم گمنام یکهو دیده باشم..شما اسمی ندارید؟ برای شما اسم داشتن مهم بود؟ اسمی ندارید، جسمی ندارید، تنهایید؟؟ نه شما الان پیش خدایید با همه ی رفقا..خوش به حالتون..
قرآن کوچک سودابه رو باز کردم وسط قرآن یه گلبرک سرخ با هاله هایی صورتی و نارنجی بود خواستم از همون جا قرآن بخونم گفتم نه بگذار برم عقب عقب عقب تر بگردم دنبال اول سوره..ورق زدم رفتم عقب اول هیچ سوره ایی پیدا نشد گفتم اشکال نداره اصلا از همین جا می خونم و چقدر اتفاقی! به حال من می خورد صحبت های خدا…
حق از جانب پروردگار توست پس مبادا از ترديدكنندگان باشى*و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را [ به سوی خود باز ] می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست*و از هر کجا بیرون آمدی ، روی خود را به سوی مسجد الحرام بگردان ، و البته این [ فرمان ] حق است و از جانب پروردگار تو است و خداوند از آنچه می کنید غافل نیست*همان طور که در میان شما ، فرستاده ای از خودتان روانه کردیم ، [ که ] آیات ما را بر شما می خواند ، و شما را پاک می گرداند ، و به شما کتاب و حکمت می آموزد ، و آنچه را نمی دانستید به شما یاد می دهد*پس مرا یاد کنید ، تا شما را یاد کنم و شکرانه ام را به جای آرید و با من ناسپاسی نکنید*ای کسانی که ایمان آورده اید ، از شکیبایی و نماز یاری جویید زیرا خدا با شکیبایان است*و به آنها که در راه خدا کشته می شوند ، مرده نگویید! بلکه آنان زنده اند ، ولی شما نمی فهمید! *و قطعاً شما را به چیزی از [ قبیلِ ] ترس و گرسنگی ، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می آزماییم و مژده ده شکیبایان را:*کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد ، می گویند: «ما از آنِ خدا هستیم ، و به سوی او باز می گردیم.
________________
*آیات 147 تا 156 سوره ی بقره، ترجمه ی استاد مهدی فولادوند
**災難に遭うと,「本当にわたしたちは,アッラーのもの。かれの御許にわたしたちは帰ります。」と言う者,