بایگانی برای شهریور 1402

مادرم

یکشنبه 12 شهریور 1402

این مظلومیت و مهربونى هاى مادرم دیوونه م مى کنه

به طرز عجیبى مظلوم و لطیف و … نمى دونم چطورى توصیفش کنم شاید اصلا مظلوم کلمه ى درستى نباشه ولى یه جور خاصى چیزى براى خودش نمى خواد و براى ما مى خواد، یه جور خاصى از جون مایه میذاره که دلت ریش ریش میشه، دلش مثل یه لوح سفیده مثل یه بچه ایى که تازه از مادر زاده شده

این ببخشید گفتن هاش من رو دیوونه مى کنه..

_مادر چرا اینکارو کردى خسته مى شى؟ یه ببخشید اشتباه کردمى مى گه که دلم مى خواد در جا براش بمیرم…

بعضى شبها رو خیلى سخت مى گذرونم هر بارى که مى خوام از این پهلو به اون پهلو بشم نور مىیندازم تا حرکت بدنش و بالا و پایین رفتن سینه ش رو ببینم که مطمئن بشم نفس مى کشه هر دفعه ش عذابه برام هر دفعه ش با دلهره چراغ رو روشن کردم…مادر مهربونم، مهربونم همه ى وجودم، دست و پاى من.. کاش همه ى دردهات مال من بود.. کاش من خدمتگزار بیست و چهار ساعتى تو بودم تو این دنیا 🙁

قربونت بشم الهى

_________
*دعاى من براى تو، براى قلب مقدس و نازنین تو، براى چشمهاى عسلى تو مادر..

* خواستار دعا هستم براى مادرم، لطفاً براى دل سختى کشیده ش دعا کنید.

14
0