بایگانی برای تیر 1399
Bonjour
پنجشنبه 26 تیر 1399اين مدت تنهايى عميقى حس كردم دو هفته زندانى بودن خيلى سخت گذشت دو روز هست كه زبان فرانسه رو با كلاس ها و ويدئو هاى آموزشى استاد شالچى شروع كردم از يوتيوب مى تونين رايگان ببينين كه چقدر خوبه
اين دو روز حس خيلى خوبى داشتم از ياد گرفتن و پيدا كردن يه چيز نو و هدفمند
شايد يه روزى به دردم خورد چون قرار هست يه روزى من يه طبيعتگرد جهانى بشم و خب خوبه كه در حد مكالمه يه چيزايى از بعضى زبان ها بلد باشم
خيلى خوشحالم
فعلاً ٢ روز از ٩٠ روز
ببينم چه مى كنم :heart:
برام دعا مى كنيد ديگه؟
خيلى قوى هستم..
پنجشنبه 26 تیر 1399توى اين روزايى كه مبتلا به كرونا شدم و در قرنطينه بودم و هستم و با درد شديد و ناتوانى جسمى كه دارم مجبور شدم خودم به تنهايى به خاطر جلوگيرى از انتقال به سايرين خودم رو جمع و جور كنم حس كردم خدا خواست من اون روز بى پناهى رو كه هميشه نگرانشم همين الان كه پناه دارم تجربه كنم…
خدا خواست كه من درگير بيمارى ايى كه راحت به ديگرى منتل ميشه بشم كه در عين اينكه آدم هاى زيادى پاك تر از آب روان تو زندگيم دارم، حتى يه نفر هم به فراخور حال و شرايطشون نباشه كه همراهم باشه و كمكم كنه تا قدرت و توانايى بينظيرم رو بهم نشون بده…
مى دونين گاهى فكر مى كنم تنهايى اين نيست كه در عين بودن يك عالم آدم خوب دور و برت دايم بى تاب باشى، اين نيست كه براى شنيدن صداى بارونهاى زمستون تنها باشى، براى خريدن گوشوارههاى بدلىات، براى ديدن آدمهاى دوستداشتنى مسيرت، براى ريختن دو ليوان چاى تنها باشى، اين نيست كه نباشه تا دستش را بكشى و چيزهايي كه زودتر ديدهاى رو بهش نشون بدى، تنهايى اين نيست كه بعد از يك روز كار و كار و كار، دست ببرى پشت سرت و بخواهى شونه هاى له و لورده و گردن خستهات را با انگشتهاى كاركردهات ماساژ بدهى ولى دستت به مهرههاى دردناك پايين گردنت نرسه و اشك از چشمهات سرازير شود، تنهايى اين نيست كه كسى را نداشته باشى گوشه ى روتختى رو بگيرد تا كمك دستاى دردناك و بيمارت باشد تنهايى حتى اين نيست كه كسى نيست دستت رو بگيره و از اين همه آب خوردن تجويز شده براى مبارزه با بيمارى، تن خسته ت رو به دستشويى برسونى….
اينها هم هست، ولى اينها نيست!
تنهايى اين هست كه خدا رو توى هيچ جاى زندگيت در نظر نمى گيرى… تنهايى غفلت هست و دل بستن به غير از خود خود خودش..
كرونا بهم ياد داد كه بازم اگر تنهاى تنهاى تنها شدم قصه ى دنباله دارم رو خدا جورى برام مى نويسه كه در اوج ناتوانى و تنهايى از اين همه قدرتم خوشحال و راضى باشم..