ایمان دارم که می تونم
دوشنبه 18 آذر 1398با دوستم بهار دردو دل می کردم
می گفتم از یه چیزی تو ازدواج می ترسم
اینکه اگر ازدواج کردم یه روزی مریض بشم ضعیف بشم یا از پس مسئولیت ها به دلیل جسمی بر نیام
گفتم با این تواناییم و دقیقا در همین نقطه ایی که هستم فکر می کنم از پس ازدواج بر میام که هیچ، تازه می تونم بهترین زندگی رو بسازم
اما استرس از آینده ایی نا معلوم و حوادث و بیماری نیومده من رو می ترسونه همیشه و همین باعث تردید و عقب کشیدنم میشه
مثلا اگر تصادف بکنم دستام از کار بیفته
اگر بچه دار بشم بدنم ضعیف بشه
اگر مریض بشم هر مریضی که باشه چی؟
که بهار گفت:
مگر فاصله ی بقیه ی آدما تا بیماری چقدر هست
آینده نامعلوم هست
برای همه
نه فقط برای تو
باید توکل کرد به خدا
و فقط دل سپرد به خودش
وقتی باش حرف زدم خیلی آروم شدم الان دیگه اون حس و حال رو ندارم
واقعا نباید برای گذشته ایی که گذشته و آینده ایی نا معلوم خودمونو اذیت کنیم
مهم همین زمان حال هست اگر فکر می کنیم تواناییم و می توانیم بریم جلو با توکل به خدا 🙂