بایگانی برای آذر 1396

حسرت

جمعه 3 آذر 1396

كاشكى نخاع درمان داشت.. يا كاشكى هر بيمارى لاعلاجى درمان داشت.. بيمار شدن خيلى درس ها ميده به آدمى..رنج و سختى كه مى كشى يه جور ديگه ت ميكنه يه رشد خاص داره بيمارِ تلاشگر و اميدوار، تهش نگاه ميكنه به خودش يه حس خوب بهش دست ميده… براى من كه باعث شد خيلى راه هاى جديدى رو پيدا كنم كه آدم هاى سالم تو ذهنشون تو اون شرايطِ من ممكن فقط يه راه به ذهنشون برسه و با بسته بودن اون راه زود مايوس بشن ولى من با بيمارى و هزاران راه بسته ى جلوى روم به خاطر جسم محدودم، ذهنم خلاق شد دنبال راه هاى مختلف بودم هميشه غم و ياس و ناراحتى هم كشيدم اما گشتم دنبال راهش تا پا به پاى بقيه ى انسان ها باشم و حتى به خيلى ها كمك كنم و شادى بهشون ببخشم… براى آرامش خودم و خونواده و كسايى مثل خودم…ذهنم باز شد و رفت به هر جا كه ميخواست فكرم مشغول شد و به هر چه كه بايد و نبايد فكر كردم…

به حس و حال آدم ها تو بن بست ها بهتر توجه ميكنم..خوب ميفهمم آدم ها چه حسى دارن تو درد و رنج و سختى هر چند كه زورمم مياد گاهى كه چرا با كوچيكيه مشكل زود جا ميزنن اما ميفهممشون اون حسشون رو عميقا ميفهمم… اين درك آدم ها خيلى خوبه اينجورى كمتر رنجيده ميشى و البته اون انرژى مثبت و خوبى كه حفظ ميكنى برات شرايط خوبى رو در تعامل با آدم ها ميسازه..صبور تر و محبوب تر و مهربان تر ميشى….

اما يه جاهايى درست مثل امروز حس ميكنى به قدر كافى بزرگ شدى و خوب و بد زندگى رو فهميدى الانه كه ديگه با اين رنج هايى كه ديدى آب ديده شدى ميتونى بهترين زندگى رو بسازى و ذهنت پر از خلاقيت و خوبى و عشقه…ولى دوست دارى از همه ى تواناييت استفاده كنى و دوست دارى ديده بشه همه ى توانايى هات..دوست دارى همه ى مسيرها و نعمت هاى بيكران خداوند رو كه با اون ذهن رنج ديده و خلاقت كشفشون كردى و رصدشون كردى رو تجربه كنى به آسونى…اينجاست كه ميگى كاشكى درمان داشتى…اين محدوديت و بيمارى كه برات يه فرصت رشد بوده حالا كه بزرگ شدى درمان ميشد….حالا كه مثلا مدرك دكتراتو از اين دانشگاه گرفتى از دانشگاه ميرفتى و زندگيتو و زندگى ديگران رو با سواد و علمت، در وقتى مناسب و زمان زياد و با خاطرى آسوده ميساختى…يه همچين چيزى…ولى چه ميشه كرد كه تو سر در دانشگاه زندگى آسيب نخاعى نوشته: زگهواره تا گور دانش بجوى…

ان شاالله شفاى همه ى بيماران…

_________
*حسرت يا فارغ التحصيلى؟ مساله اين است :pirate:

0
0

با كوله بارى از نور از شب گذر كن

پنج‌شنبه 2 آذر 1396

چقدر اين آهنك آقاى سالار عقيلى رو دوست دارم
هندزفرى گذاشتمو هم آهنگ گوش ميدم هم دلم ميخواد شعرش رو نقاشى كنم…

در فصل بارشِ سنگ همچون، آيينه بمان
بر جان ِدشت تشنه بنويس از عطر بهاران

در انتظار فردا شب را سحر كن
با كوله بارى از نور از شب گذر كن
سرمست و عاشقانه در خود نظر كن

بشكن در قفس را از تن رها شوووو
درمان دردِ دردمندان را دوا شو
از خود دمى برون آ محو خداااا شوووو

خورشيدى، در جان تو پنهان است
دريا از، يادِ تو پريشان است
عاشق شو، زيرا عاشق انسان است

دنيا در چشم عاشق نفسى است
بى عشق، عالم قفسى است

آزاد از بند و دامِ قفس شو
با عشق هم نفس شووووووووو❤️❤️❤️❤️

خسته م نقاشيم اون چه كه ميخوام نشده
چون دلم يه كوله باررررر به چه بزرگى از نور، براى گذر از شب ميخواد…

رهايى از تن چطوريه؟

0
0

گِل بازى و اين دست ها…

پنج‌شنبه 2 آذر 1396

رفته بودم خونه دوستم يه عالمه مجسمه و كتيبه رو ميز و پيانوش و رو در و ديوار بود كه با رنگ وسايل خونه ش سِت بود…وقتي بش گفتم چقدر قشنگن تازه گفت بهم كه با دستاى خودش بهشون جون داده و اوردتشون به اين دنيا…از اين كارش ذوق زده شده بودم تا حالا به اين فكر نكرده بودم كه شايد بتونم با دستام به گِل شكل بدم و يه چيزى بسازمو از روح خودم بهش بدمم 🙂 برام خيليييي جالب بود پس دست به كار شدم و شروع كردم به ساختن
اينكه بگم چقدر آرامش بخشه تا اين كارو نكنين نميتونين ميزان آرامش رو درك كنين ولى ولى گِل بازى شده مونس من..گِل ها شنونده هاى خوبى هستن..حرفامو ميشنون بى صدا تو سكوت..گوشم ميدن گِل ها ميدونن تنهايى خيلي چيز ساكتيه و دستت رو به مهر فشار ميدن، ميتونى حرف دلت رو رو دلشون بشونى حك كنى و بت لبخند ميزنن تا ثابت شدن حرف هاي دلت رو دلشون ممكن هى تَرَك بخورن و تو هى بايد حواست بهشون باشه و به زخمشون آب بدى و هواى دلشون رو داشته باشى و براشون مادرى كنى تا وقتى به دنيا ميان با دلت يكى باشن…بشن همونى كه تو توى روياهات بوده…



درياى رحمتش را كرانه ايى نيست؛ دلم پرواز مى خواهد تا ابرهاى دوررررر
روياى من پرنده شدنو سبكبال بودنو پروازه تا خود خودت

0
0

پروانه هاى مونارك

سه‌شنبه 23 آبان 1396


دوستم يه جايى در نزديكى مكزيك زندگى ميكنه.. با هام تماس گرفت از يه مراسمي گفت…گفت كه هر سال همين موقع ها يه مراسم شكر گزاري دارن بابت ورود پروانه هاى مونارك به ديارشون دست به آسمون بلند ميكنن و از خداوند تشكر ميكنن و جشن و پايكوبى ميكنن و براى بچه ها بال پروانه ميذارن…و با گوش پاكن هاى آغشته به شيره ى گلها به پروانه ها غذا ميدن…
پروانه هايى كه راه دور و دراز رو از كانادا تا مكزيك ميان..يه راه عجيب يه راه سخت…وسط حرفاش گفت : “سبحان الله” آخه چ جورى؟ ميدونى مونا عجيبيش به اينه كه هيچ بنى بشرى اين مسيرو نمي تونه بره
يه قشنگى هم داره.. و اونم اسمشونه
مونارك
“مونا” رك
با تو هم نامن
پروانه هاى عجيبى كه با تو همنامن و شبيه تو مسير سخت و عجيبى رو ميرن تو زندگيشون
راستشو بخواين دلم كلى پروانه ايى شد از اين توصيفا و ذوق زده شدم :heart:
تند تند رفتم در موردشون خوندم يه جا ميخوندم چشمهاى عجيبي دارن و توى طول روز پرواز ميكنن و مسير رو با نور خورشيد رديابى ميكنن چشماشون دنبال نوره..و خيلى اميدوارن به مسيرى كه ميرن
گفتم بيزحمت يكى از اون بالهاى پروانه كه بچه ها ميذارن برام بخر، گفت باشهههه چه رنگى؟؟ گفتم هر رنگى به سليقه خودت 🙂 ميخوام براى دختر نداشته ام نگه دارم…يه روزى…كه يه روزى از خداوند بابت خلقت پروانه هاى مونارك تشكر كنه….
گفت پس صورتى ميگيرم دخترا صورتى دوست دارن 🙂

0
0

خدايا..

سه‌شنبه 23 آبان 1396

از خود زلزله تا الان هوا سرد شد…كولرا رو خاموش كرديم
دو روزه صبحا صداي اذان رو از مسجد محل ميشنوم
عاشق اين سكوتو اين هوا و ماه و طلوعم…
خدا به زلزله زده ها صبر و آرامش بده…

0
0