روزهاى كرونايى
چهارشنبه 14 خرداد 1399همكارم در ٢٨ امين سال كارش رو به روم نشسته بود و من دخترى با ٣ سال سابقه كارى داشتم از دلم و روزگارى كه برم اين روزا مى گذره مى گفتم.. اون ماسك داشت و منم ماسك داشتم.. رو به روى هم..
يه دفعه گفت مونا ميخوام ببوسمت منم گفتم مى خوام ببوسمت
گفت ببوسيم همو؟
گفتم اوهوم
ماسك ها رو زديم كنار و هم رو بغل كرديم و بوسيديم
تا حالا بغل گرفتن دوستى اينقدر برام شيرين نبود..
:heart: