بایگانی برای دی 1393

خالق خوشحال

سه‌شنبه 9 دی 1393

حرف های مریم تو گوشم می پیچید و پرگارو انداختم کنار و شروع کردم از روی برگه ی کِرِمی رنگ دایره های کج و کوله می بُریدم.. “مونا هیچکس از به دنیا اومدن من خوشحال نشد”..هیچکس! هیچکس! هیچکس! من از نوزادی بیمار بودم..
یک عالمه دایره ی کج و کوله…اوووو یه عالمه صورت…ماژیک مشکی رو به دست گرفتم و شروع کردم برای هر صورت چشم کشیدم..چشمهای نخودی، چشم های خوابالو، چشم های ژاپنی.. چشم های، بسته چشم های باز، چشم های منتظر..ماژیک صورتی رو به دست گرفتم و برای هر صورت لب کشیدم..لب های غنچه ایی..لب های قلوه ایی، لب های کشیده لب های خندان لب هایی با خنده های ملیح، لب هایی که فقط لبخند داشت لبخند از ته دل..لبخند امید..لبخند رضایت..
انگشت رو کردم توی رژ گونه ی صورتی و بعد لپ های دایره های کج و کوله رو گل گلی کردم اصلا دختر باس لپ هاش گلی باشه..اوهوم
و باز حرف های مریم..”مونا هیچکس از به دنیا اومدن من خوشحال نشد”..هیچکس! هیچکس! هیچکس! من از نوزادی بیمار بودم..
کاموا های رنگی دلشون می خواست بشن آبشار های طلایی و مشکی و صورتی روی صورت های کج و کوله..دلشون می خواست بافته بشن و با روبان و گُل خوشکل بشن، دلشون می خواست ناز بشن، دلشون می خواست روی شونه های دخترک کج و کوله برقصن..بخندن..
پارچه های چارخونه و کج و کوله منتظر بودن بشن تن دخترک، بشن ستون اون همه لبخند و امید..
چقدر از به دنیا اومدن شما دخترک های خوشکلم خوشحالم خیلی خوشحالم بخندید بخندید:) 🙂 🙂

______________
* هر چند که خالق اصلی این بچه ها کسی دیگه ست ولی من بچه هامو دوس دارم خیلی هم دوس دارم..

0
0

اتوبوس معلولان در تبریز

جمعه 5 دی 1393

به نقل از خبرگزاری فارس
شمس‌الله فیروزیان اظهار داشت: با تلاش و کوشش همکاران حوزه فنی شرکت واحد اتوبوسرانی یک دستگاه اتوبوس که ویژه جانبازان و معلولان مناسب‌سازی شده است فعالیت خود را به منظور خدمات‌دهی به جانبازن، معلولان و جامعه کم‌توان آغاز کرد.
وی افزود: این اتوبوس مناسب‌سازی شده با هماهنگی اداره کل بهزیستی استان در ساعات مختلف روز و در مسیرهای مورد نیاز برای جابه‌جایی این عزیزان خدمات خود را ارائه می‌دهد.
مدیرعامل شرکت واحد اتوبوسرانی تبریز افزود: این اتوبوس ویژه در ایام تعطیل و جمعه‌ها نیز بر اساس نیازهای جامعه هدف خدمات‌رسانی خواهد کرد.
فیروزیان به ویژگی‌های این اتوبوس اشاره کرد و افزود: همسان‌سازی کف اتوبوس با سطح زمین ، ایجاد یک رمپ اتوماتیک در درب دوم اتوبوس ویژه ورود ویلچر جانبازان و معلولان، نصب صندلی‌های متحرک برای افزایش فضای داخلی برای جانبازان و معلولان از مشخصات بارز این اتوبوس می‌باشد.

فقط این صندلیهاش چرا روی یه سکو هستن؟؟؟؟ من یه دوستی دارم تحلیل عضلانی داره راه میره اما به اندازه یه پله هم نمی تونه پاشو بیاره بالا و اذیت میشه خب، یا شاید اصلا یه نابینا بخواد بشینه رو صندلی این سکو که نقش بر زمینش میکنه… لطفا صندلی ها رو هم مثه باقی اتوبوس ها روی کف اتوبوس بذارید..
مسئولان محترم لطفا برای همه ی شهرها اتوبوس مناسب سازی شده بگذارید واقعا این ابتدایی ترین کار ممکنه برای معلولان عزیز.. خصوصا برای خوزستان که جانباز زیاد داره 🙁

0
0

عنوان نداره

دوشنبه 1 دی 1393

شب قبل رفتنم به تهران برای مراسم روز معلولین، پدرم دستی به سر روی ویلچر کشید و چرخهاشو چک کرد اما چرخ های کوچیک جلوی ویلچر پنچر بودن و مثلشون گیر نمیومد و پدرم یه مدلی که به ویلچر نمی خوردو فابریکش نبود با ترفندهایی رو ویلچر سوار کرد اما همونا هم بعد از مدت کوتاهی باز پنچر شده بودن..قبل رفتن به تهران پدرم گفت مواظب باش من که نتونستم اینها رو درست کنم اگر تهران کسی رو پیدا کردی بده چرخ های ویلچرو درست کنند..گفتم باشه، ولی باباااا به نظرت تو این تهران به این بزرگی من آخه کجا بدم اینها رو درست کنند؟ مجبورم باشون بسازم..پدر نا امید و ناراحت ویلچرو گذاشت یه گوشه و گفت : حالا خدا رو چه دیدی! و زیر لب زمزمه کرد مهندس های ایرانی!!!! (دلمون پره از مهندس های ایرانی، بابا جان ما این همه جانباز و بیمار ویلچری داریم خب بجنبین دیگه یه فکری به حال ما بکنید که واسه خاطر یه قطعه نایاب از ویلچرامون باید یا خونه نشین بشیم یا کله پا و شترق)
خلاصه من هی تو فرودگاه که با ویلچر اینور و انور می رفتم نگران بودم آخه بدجوری چرخ های جلو رفته بودن پایین و سنگینی من هم روش و هر آن ممکن بود با صورت بخورم زمین..تهران که رسیدم وقتی خواستم از هواپیما پیاده شم و خدمه که اومد ویلچرو حرکت بده متوجه داغونی چرخ جلو شد و گفت : خانم مواظب باش چرخ جلو پنجره مواظب باش نیفتی و درستش کن..آروم گفتم چشمو تو دلم حرص می خوردم که دلت خوشه ها به کی بدم درستش کنه؟ اصلا مگه چرخ جلو ویلچر من تو این کشور موجوده یا مشابه ایرانیش هس؟ نفست از جای گرم بلند میشه هااااا حاجی..که یهو گفت آبجی اگه عجله رفتن نداری بدم رفیقم برات درست کنه؟ گفتم ااا واقعا؟ خدا خیرت بده نه عجله ندارم ولی مامانم رفت باید بهش زنگ بزنم و خبرش کنم..تا به مامانم زنگ زدم و مشغول حرف زدن شدم و تموم یهو دیدم منو برده توی یه کارگاه که تعمیرگاه ویلچره، برام صندلی اوردن و نشستم رو صندلی بعد ویلچرو کله پا کردن و رفیقش گف حاجی دو تا از اون ویلچرا رو بیار براش چرخ جدید ببندم اینا دیگه پنچرن و خراب..بعد رفتن دو تا ویلچر شکسته ی میرای آلمانی اوردن هر کدوم از ویلچرا فقط یه چرخ جلو اونم از نوع سنگی داشت..تی ثانیه ایی از اونا جداشون کردو انداخت رو ویلچر من، مشغول کار که بود شروع کرد از انسانیت گفتن و گفت خیلی برام مهمه و تا جایی که بتونم کمک می کنم اما بد زمونه ایی شده می دونم درکتون می کنم گفتم ولی من از همه دورو بری هام راضیم واقعا مهربونن کمکم می کنن..مردم خوبن هاااا بعد گفت: آبجی خودت خوبی..یکم سکوت شدو گفت آبجی تموم شد بیا بشین رو ویلچرت اگه نقصی داره بگو باز حلش کنم وقتی نشستم به نظرم اومد که ویلچر دیگه خیلی تند و تیز شده عین ویلچر مسابقه ایی ها گفتم می ترسم از پشت سر برگردم بس که روون شده و دوباره از پایه پشت ویلچر شل کرد تا به سمت زمین بیاد و گفت الان این ضربه گیره و حتی اگه برگردی این مانع میشه، زودی گذاشتم تو آسانسور و گفت خدا به همرات آبجی
منم شاد و خجسته به بابام زنگ زدم گفتم: بله بله خدا رو دیدم توی تهران به این بزرگی..

_______________
با تشکر از خدمات ویلچیری فرودگاه مهرآباد 🙂

0
0

تعبیر فال امشبم..

دوشنبه 1 دی 1393

تو مقبول درگاه خداوندی و رحمت او شامل حالت می باشد. دولت و عزت نصیب تو شده و به لطف خداوند است که به ثروت می رسی. کاری را که می خواهی انجام بدهی بسیار سودمند است اما مواظب باش، خدا را فراموش نکنی که هر چه داری از اوست. همه در مقابلت هیچ اند پس از قدرت خود بصورت تازیانه استفاده نکن..

0
0

کار آفرینی

جمعه 28 آذر 1393

هی دوستا می گفتن این همه هنرمندی 😐 کارت پستال برا فروش درست کن بده شهر کتاب..منم جوگیرررر این روزها گاهی برای خودم مشغول کار هنری و تا به امروز 5 تا درست کردم تا برسه به 20 و 30 تا که بفرستم شهرکتاب..اما خب امروز مهمان داشتیم و منو مشغول کار دید و ازم 3 تا رو خرید 😐 بدون بازار یابی کاسب هم شدیم بعله
خیلی دوست دارم به اونایی که تو خونه هستن و نمی تونن بیان بیرون اینها رو که خیلی هم ساده هستن آموزش بدم و باهم کار کنیمو و شاید هم زدیم تو کار کارآفرینی و برند مون مون جون، آرزو بر پیرزنها عیب نیست..والا:)) اینم اثرات بیننده ی پرو پا قرص بودن برنامه ی پایشه فکر کنم

0
0

مستجاب شدم

چهارشنبه 26 آذر 1393

دیدید بعضی وقتها یه چیزی از دلتون می گذره و بدون اینکه به زبون بیارید اجابت میشه
بعد مدت ها رفتم دانشکده پیرا پیش نسیم، و قرار شد قبل از اینکه من رو برسونه دانشکده روان یه سر بریم پیش استادش..استادش نبود اما در اتاق یه استاد دیگه باز بود نگاه نسیم کردم گفتم سلام کنیم؟ گفت آره خب الان می ریم پیشش..رفتیم استاد تو اتاقش نبود و کسی دیگه بود..یهو چشمم خورد به گیاهی که خیلی ناز بود برگهای متوسط ضخیمی داشت و مثه آبشار از گلدون آویزون بود گفتم نسیم اینوووو ببین چه نازه..از اتاق رفتیم بیرون به سمت دانشکده ام تو راه دلم همش پی گلدون بود
رفتیم به طرف دانشکده روان تو دانشکده در کمال ناباوری استاد مذکور رو به روم سبز شد..بعد سلام و علیک نشونی های گلدونو و گل و ویژگی هاشو گرفتیم و شاد و شنگول رفتیم سراغ درس و مرس..بعد کارهای درسیم زنگ زدم سودابه گفتم می خوام بیام پیش تو ولی دانشکده روان هستم کسی نیست بیارتم میای دنبالم؟ 🙁 گفت الان الی رو می فرستم بیاد دنبالت..الی اومد و تو راه که داشتیم حرف می زدیم چشمم به یه بنری خورد که روش بزرگ نوشته بود : نمایشگاه گل و گیاه 🙂 ذوق زده گفتم الی کجاست این نمایشگاه؟ گفت اونه دیگه، گفت : بریم؟ گفتم : هورا آره..رفتیم و من آموخته های جدیدمو هی می گفتمو الی می گفت خوب اطلاعات داریا و منم به روی مبارکم نمی اوردم که من تازه مستجاب شدم امروز از اول تا آخرش مستجاب شدم 🙂

این کاکتوس های صبورم شد ثمره ی روز مستجاب شدنم 🙂

0
0

ربع قرن زندگی

سه‌شنبه 18 آذر 1393

از همون آذر ۹۲ حس خوبی نسبت به شروع ۲۵ سالگی نداشتم هر کی ازم می پرسید چند سالته می گفتم ۲۶…واقعا نمی دونستم تو 25 سالگی چی در انتظارمه و قراره چقدر بزرگ شم ! سال خوبی نبود سالی پر از ترس و استرس و اضطراب بود و منی که تو ثانیه ثانیه ش حس می کردم دارم بزرگ می شم بدترینش این بود که مامانم مریض شد و در راهی دور از ما بستری بود و من که نه خواهر داشتم و نه فامیلی که بتونم روش حساب باز کنم و اینکه با شرایط زندگی من آشنا باشه..دوست خوب زیاد دارم منتهی اگه دوست میومد خونه من از برادرام دور می شدم..و دلم نمی خواست تو این وضعیت از اونها فاصله بگیرم..در نتیجه تک و تنها موندم..
یادمه حموم می رفتم لباسها رو می شستم می دونستم که سخته خودمو به ماشین لباسشویی برسونم.. اما گاهی یادم می رفت به مهدی بگم لباسها رو بذاره روی بند و یا گاهی مهدی یادش می رفت بعد از صد بار تاکید من لباسها رو روی بند بذاره..لباسها به گند کشیده می شد و من باید دوباره می شستم..دوباره و دوباره و دوباره
یه روز به خودم گفتم نه نمیشه..اینجوری نمیشه که چشمت به دست دیگرون باشه خودت باید روی پای خودت وایسی مونا خانوم..و کشون کشون لباسهای شسته شده رو با خودم اوردم تو اتاقم و همه رو روی ویلچر تو اتاقم پهن کردم، اولش گریه کردم که چرا باید مستقل شدنم با تاخیر باشه و چرا باید توی بحران باشه اونم درست موقعی که روحیه ی مناسبی ندارم..اما وقتی روز بعد لباسها خشک و تمیز و خوشبو رو به روم بود همه چی یادم می رفت..
یه ماه مونده به دفاع نگاه به خونه می کردم سر تا پا خاک، از طرفی من مهمون داشتم برای دفاعم خصوصا یه مهمان عزیز و مهم..همش می گفتم ما هم پرستار لازمیم هم کارگر لازم…واقعا چرا تا حالا پای هیچ کارگری به خونه باز نشده؟ ما واقعا نیازمند به کمک کسی هستیم پدر و مادر بیمار و ناتوان و منم اینجوری..اعصابم خورد بود از این همه خاک که خونه رو گرفته بود هر وقت به مهدی می گفتم یا سرسری کار انجام می داد یا می گفت درس دارم بیخیال..
یه شب در اتاقم رو قفل کردم..جوراب و دستکش پوشیدم تا هم خوب روی سرامیک سُر بخورم هم پاهام و دستام از اصطکاک نسوزه و زخم نشه، قالی سَبُک اتاق رو تا کردم و روی سرامیک کشیدم و بردم یه گوشه و رو زمین دراز کشیدم و از زیر تخت شروع به تمیز کردن و گردگیری..از عنکبوت خیلی می ترسم..همش دلهره داشتم که نکنه یه عنکبوت بپره روم در هم قفله کی به دادم برسه :))
اما همش به امید نتیجه ی کارم و تمیزی بعدش و اینکه من یه مهمون عزیزی دارم برای دفاعم مشغول تمیزکردن شدم…………….
بعد یکم تمیزکاری تصمیم گرفتم کلا مدل اتاقو عوض کنم:| و اینچنین شد که تخت و میز توالت و …رو تو 5 ساعت و آروم رو سرامیک سُر دادمو جا به جا کردم..مهدی همین جور پشت در ایستاده بودو هی می گفت چه می کنی تو اون داخل خیلی مشکوکی..آخرش اومد داخل گفت چه می کردی؟ گفتم تمیزکاری..یخچالو ببین..بعد گفت عوضییییی برای چی اینکارو کردی منو صدا می کردی گفتم خب دیگه این آخرین تیر بود اشکال نداره..اینم خودم انجام دادم به قول معروف کار را آنکه کرد که تمام کرد گفت مگه چه کاری دیگه کردی؟ گفتم تخت و میز و توالت و… رو نمی بینی مگه؟ چشماش از حدقه داشت در میومد ؟ افتاد زمین گفت: سوپرمن شدی؟ اسفناجی چیزی خوردی؟ آخه چه جوری همه رو جا به جا کردی دختر
گفتم تو کمکم که نکردی ولی یه خواهش دارم گفت چی؟ گفتم به مامان و بابا بگو تو کردی بگو تو جا به جا کردی تو تمیز کردی، باشه؟ گفت : نه ابدا..راه نداره..این همه اذیت شدی بذار بفهمن تو می تونی..
ولی من نمی خواستم تو اون گیر و ویری فکر جدید برای مامان و بابام بتراشم و مدام به مهدی می گفتم پاتو می بوسم بگو تو کردی..با التماس پذیرفت
اون شب تا صبح تو تب سوختم و تنها همدمم مهدی بود که از ماجرا خبر داشت اصلا ناراحت نبودم فقط به خودم گفتم کاش کارو تیکه تیکه انجام می دادم..
دلم نمی خوام بحران یا سختی یا ناتوانی خونواده منو بزرگ کنه دلم می خواد پا به پاشون و زیر سایه شون و تو مسیر زندگی بزرگ بشم یاد بگیرم..یه جوری نباشه که الان پشت سرمو نگاه کنم و بگم تو ربع قرن زندگی به درد هیچی نخوردم..
امیدوارم شروع 26 سالگیه واقعیم سال خوبی برام باشه…:)
9498 روزه ام ..26 سال و یک روز..

0
0

روز معلولین

یکشنبه 16 آذر 1393

تاکسی گرفتم و تک و تنها رفتم موسسه نیکوکاری رعد برای شرکت تو جشن سی امین سالگرد موسسه و روز معلولین، تو راه پسره گفت یادم رفته “هرمزان” کجاست؟ گفتم من نمی دونم والا بعد گفت بذار زنگ بزنم به همکارم، زنگ زد رو پخش هم گذاشته بود صداشو بعد دو دقیقه بعد پرسید دوستم گفت از کدوم راه برم؟ آلزایمر گرفتم 😐 گفتم من به مکالمه تون گوش ندادم نمی دونم ولی یکی از دوستانم گفت نزدیک بیمارستان بهمنه..خلاصه با دور دور خوردن منو رسوند دم مجتمع..همینطور ماشین ردیف بود یکی رو باربندش ویلچر بود اون یکی با واکر از ماشین می پرید بیرون، همینجور ویلچر می دیدم..همیشه وقتی ویلچر می بینم ناراحت می شم کسی رو روی ویلچر می بینمم ناراحت می شم انگار حس می کنم بعد از مدت ها خودمو تو آیینه دیده باشم و از ظاهرم خوشم نیاد دقیقا همونجوری انگاری تازه توجه می کنم که ای بابا خودمم رو ویلچرما..
من زود رسیدم اول رفتم به غرفه ها سر زدم مادر سپید هم عرفه داشت وسایل فروشی غرفه ش رو بچه های کم بینا و مادرایی که فرزند نابینا داشتن درست کرده بودن، پشت میز هر غرفه دست کم یه خانوم یا آقا رو ویلچر بود..یکی سفال لعابی درست می کرد یکی با چوب گردو وسایل تزیینی یکی با تخته سه لا انواع کار چوبی مثه آینه و خنزر پنزر درست کرده بود، یکی سرمه دوزی های خودشو واسه فروش اورده بود یکی هم تو کار مورد علاقه ی من یعنی دوخت و دوز دم کنی و دستمال آشپزخونه و اینا و خیلی چیزهای دیگه
نقاشی های کارآموزای رعد هم رو دیوار بود و کنارشون مشخصات اثر با قیمتشون بود..راه به راه پیرزنهای سانتی مانتال بود که میومدن دیدن و گهگاهی هم خرید..و کلی ذوق می کردن با دیدن آثار دستی عینهو کارتون جودی ابت، پیرزناش تو اون سبک بودن:|
بعدش تند تند رفتم تو سالن یه آقای روشندلی مشغول قرآن خوندن بود..حسن هم لا به لای آیه ها تو سکوت جمعیت هی می گفت : اللــــــــــــــه ..طلبه شده دیگه یه پا حسن روحانی شده واسه خودش..
اول برنامه یه انیمیشن پخش کردن به اسم “ماسوله” فکر کنم، که داستانش این بود: یه پیرزن ویلچری که طبقه بالا بود با یه پیرمردی که با واکر راه می رفت و خونش ساختمون رو به رویی بود گویا رفیق بود و تو کار چشمک و پرتاب گل و اینا بودن بعد پیرمرده هر روز می رفته سر میزده به پیرزنه..یه روز نمی ره بعد یه پسر و دختر توریستی که خارجکی بودن با لباسهای خفن بنا بر درخواست حاج خانم بیقرار که از حاج آقا بی خبر بوده میرن تو خونه حاج آقا رو می گردن که با جنازه ش رو به رو می شن بعدش به حاج خانوم می گن اونم اشک و سوختن در عشق و اینا بعد آخرش پسره دست دختره رو به نشانه دوستت دارمو قدرتو می دونم می گیره حالا این وسط من دنبال ربطش به روز معلولین بودن و از اونطرف رهام می گفت: این برا روز سالمند مناسب نبود؟ 😐 (لازم به ذکره که انیمیش صوت نداشت یعنی حرف نمی زدن من خودم الان احساساتشونو بیان کردم، پیرزنه خیلی عاشق بود انصافا).
بعدش یه چندتا دکتر حرف زدن از کل حرفاشون فقط همینو یادمه که به زودی شعبه رعد در اهواز افتتاح خواهد شد..بزن دست قشنگه رو
بعدش هم موسیقی سنتی به سرپرستی آقای یاشار خدایی که بی نظیر بود تموم گروه نوازنده و خواننده هم معلول بودن، جز یه خانومی که چهچه میزد و عضو افتخاری بودن و خود آقای خدایی ..کارشون خیلی زیبا بود من که لذت بردم

تا اینکه رسید به معرفی برگزیدگان مسابقه ی نقاشی..من که حالم گرفت.. آخه همه نقاشیها رو رئال انتخاب کرده بودن..عکسم نگرفتم هیچچچچ تازه معلولیتشون زیاد نبود اولا فکر می کردم خب اونی که با دهن می کشه و یا اونی که با حرکت 20 درصدی دست میکشه و یا اونی که عقب افتاده ی ذهنی هست باید امتیاز بیشتری براش قائل شن و خب با همه ی سادگی نقاشیشون واقعا کارشون ای والله داره ولی نفر اول یکم اسپاسم صورت و یه مقداری دست داشت و کامل و سالم سالم رفت رو سن جایزه شو گرفت و نقاشیش چند نفری بود که در حال دف زدن بودن رو به تصویر کشیده بود البته رئال نبود کارش..نفر دوم هم که به نظرم اومد ام اس دارن که با اعصا راه می رفتن و نقاشیشون یه اسب رئال بود و نفر سوم هم سالم بودن تو میکروفون هم صحبت کردن من از تن صداشون به نظرم اومد کم شنوا باشن تصویر رئال یه پیرمرد با ریش های بلند بود که شاید هم تصویر یه هنرپیشه بود نمی دونم..حالا من معلولیت ها رو کامل نمی دونما بعد یقه ی منو نگرینننن ها ولی اونجوری نیست که براساس معلولیت انتخاب اثر بکنن..چون خدا رو شکر این سه نفر مشکل حادی نداشتن که تو نقاشی کردن سختشون باشه

بعد رسید به انتخاب مخترعین برتر..اختراعات عالیییی بود ولی مخترعین معلول نبودن و فقط برای معلولین درست شده بودن..تو روز معلولین باید از مخترعین معلول تقدیر به عمل بیاد نه مخترعی که صد تا کار ثبت شده تو دنیا داره و ویترین جوایز و حالا اومده اینجا هم جایزه گرفته..والا به قرآن
نفر اول که نیومده بود اما اختراعش خودروی مناسب سازی شده برای معلولان بود
نفر دوم ابراهیم خوانین زاده با اختراع ماتریکس هوشمند دندان و توضیحات عالیشون..ایشون گفتن که اولین اختراعشون تو حوزه ی معلولین وقتی بوده که پشت در خونه ی بابابزرگشون میموندن و کسی نبوده که درو باز کنه چون پدر بزرگشون کم شنوا بودن و مشغول تماشای تلویزیون..ایشون یه چراغ نصب می کنه بالای تلویزیون تا هر وقت زنگ خونه رو میزنه چراغ بالای تلویزیون روشن شه ..به همین راحتی..از کارهای دیگه دستگاه شناسایی پول برای نابینایان که 80 درصدشو رفته و از 2000 طرح در مسابقات سوییس اول شده بازم حسن از وسط جمعیت بلند گفت خدا خیرت بده :)) و یکی دیگه از اختراعتشون ماتریکس هوشمند بند انگشت که وقتی به بند 4 تا انگشتای دستتون نگاه می کنید یه ماتریکس 3*4 میبینید درست مشابه اعداد روی موبایل این ماتریکس وقتی توجه ش رو جلب کرده که مامانش با شمارش انگشتاش مشغول خوندن تسبیحات اربعه بوده! دیگه زین بعد به جای فشار دکمه های موبایل بندهای انگشتتون رو لمس می کنید خودش شماره می گیره خخخخخ
و اما این اختراعشون که یاد آیدای عزیزم افتادم..ماتریکس هوشمند دندان که یه دندان مصنوعی و پلاستیکی و توخالیه تقریبا که روی دندان ها قرار می گیره و پشت این دندان ها کلیدهای کیبورد یا حرکت موس می شه تنظیم شه یعنی حرکت زبان و لمس پشت ماتریکس دندان نقش موس و کیبورد رو داره 🙂
و اختراع آخر هم تشکچه ایی بود که با باد پر و خالی میشد و به تا ویلچر ارتفای می گرفت که مخترعش خانم برجیان هم اکنون در کانادا هستن و این رو برای پدر محترمشون که روی ویلچر نشسته بودن و در جشن حضور داشتن برای دریافت جایزه درست کرده بودن

برنامه های دیگه هم بود مثه تئاتر که خیلی جالب بود و حتما باید بنویسمش براتون

و کلیپ نامه ایی به آقای شهردار
بریدن کیک سی سالگی موسسه ی نیکوکاری رعد
و معرفی تاریخ سازان معلول
بخش بخور بخورش هم خوب بود

حکایت همچنان باقیست..

0
0

کارهای دستی معلولان در خیریه رعد

جمعه 14 آذر 1393

0
0