تاکسی گرفتم و تک و تنها رفتم موسسه نیکوکاری رعد برای شرکت تو جشن سی امین سالگرد موسسه و روز معلولین، تو راه پسره گفت یادم رفته “هرمزان” کجاست؟ گفتم من نمی دونم والا بعد گفت بذار زنگ بزنم به همکارم، زنگ زد رو پخش هم گذاشته بود صداشو بعد دو دقیقه بعد پرسید دوستم گفت از کدوم راه برم؟ آلزایمر گرفتم 😐 گفتم من به مکالمه تون گوش ندادم نمی دونم ولی یکی از دوستانم گفت نزدیک بیمارستان بهمنه..خلاصه با دور دور خوردن منو رسوند دم مجتمع..همینطور ماشین ردیف بود یکی رو باربندش ویلچر بود اون یکی با واکر از ماشین می پرید بیرون، همینجور ویلچر می دیدم..همیشه وقتی ویلچر می بینم ناراحت می شم کسی رو روی ویلچر می بینمم ناراحت می شم انگار حس می کنم بعد از مدت ها خودمو تو آیینه دیده باشم و از ظاهرم خوشم نیاد دقیقا همونجوری انگاری تازه توجه می کنم که ای بابا خودمم رو ویلچرما..
من زود رسیدم اول رفتم به غرفه ها سر زدم مادر سپید هم عرفه داشت وسایل فروشی غرفه ش رو بچه های کم بینا و مادرایی که فرزند نابینا داشتن درست کرده بودن، پشت میز هر غرفه دست کم یه خانوم یا آقا رو ویلچر بود..یکی سفال لعابی درست می کرد یکی با چوب گردو وسایل تزیینی یکی با تخته سه لا انواع کار چوبی مثه آینه و خنزر پنزر درست کرده بود، یکی سرمه دوزی های خودشو واسه فروش اورده بود یکی هم تو کار مورد علاقه ی من یعنی دوخت و دوز دم کنی و دستمال آشپزخونه و اینا و خیلی چیزهای دیگه
نقاشی های کارآموزای رعد هم رو دیوار بود و کنارشون مشخصات اثر با قیمتشون بود..راه به راه پیرزنهای سانتی مانتال بود که میومدن دیدن و گهگاهی هم خرید..و کلی ذوق می کردن با دیدن آثار دستی عینهو کارتون جودی ابت، پیرزناش تو اون سبک بودن:|
بعدش تند تند رفتم تو سالن یه آقای روشندلی مشغول قرآن خوندن بود..حسن هم لا به لای آیه ها تو سکوت جمعیت هی می گفت : اللــــــــــــــه ..طلبه شده دیگه یه پا حسن روحانی شده واسه خودش..
اول برنامه یه انیمیشن پخش کردن به اسم “ماسوله” فکر کنم، که داستانش این بود: یه پیرزن ویلچری که طبقه بالا بود با یه پیرمردی که با واکر راه می رفت و خونش ساختمون رو به رویی بود گویا رفیق بود و تو کار چشمک و پرتاب گل و اینا بودن بعد پیرمرده هر روز می رفته سر میزده به پیرزنه..یه روز نمی ره بعد یه پسر و دختر توریستی که خارجکی بودن با لباسهای خفن بنا بر درخواست حاج خانم بیقرار که از حاج آقا بی خبر بوده میرن تو خونه حاج آقا رو می گردن که با جنازه ش رو به رو می شن بعدش به حاج خانوم می گن اونم اشک و سوختن در عشق و اینا بعد آخرش پسره دست دختره رو به نشانه دوستت دارمو قدرتو می دونم می گیره حالا این وسط من دنبال ربطش به روز معلولین بودن و از اونطرف رهام می گفت: این برا روز سالمند مناسب نبود؟ 😐 (لازم به ذکره که انیمیش صوت نداشت یعنی حرف نمی زدن من خودم الان احساساتشونو بیان کردم، پیرزنه خیلی عاشق بود انصافا).
بعدش یه چندتا دکتر حرف زدن از کل حرفاشون فقط همینو یادمه که به زودی شعبه رعد در اهواز افتتاح خواهد شد..بزن دست قشنگه رو
بعدش هم موسیقی سنتی به سرپرستی آقای یاشار خدایی که بی نظیر بود تموم گروه نوازنده و خواننده هم معلول بودن، جز یه خانومی که چهچه میزد و عضو افتخاری بودن و خود آقای خدایی ..کارشون خیلی زیبا بود من که لذت بردم
تا اینکه رسید به معرفی برگزیدگان مسابقه ی نقاشی..من که حالم گرفت.. آخه همه نقاشیها رو رئال انتخاب کرده بودن..عکسم نگرفتم هیچچچچ تازه معلولیتشون زیاد نبود اولا فکر می کردم خب اونی که با دهن می کشه و یا اونی که با حرکت 20 درصدی دست میکشه و یا اونی که عقب افتاده ی ذهنی هست باید امتیاز بیشتری براش قائل شن و خب با همه ی سادگی نقاشیشون واقعا کارشون ای والله داره ولی نفر اول یکم اسپاسم صورت و یه مقداری دست داشت و کامل و سالم سالم رفت رو سن جایزه شو گرفت و نقاشیش چند نفری بود که در حال دف زدن بودن رو به تصویر کشیده بود البته رئال نبود کارش..نفر دوم هم که به نظرم اومد ام اس دارن که با اعصا راه می رفتن و نقاشیشون یه اسب رئال بود و نفر سوم هم سالم بودن تو میکروفون هم صحبت کردن من از تن صداشون به نظرم اومد کم شنوا باشن تصویر رئال یه پیرمرد با ریش های بلند بود که شاید هم تصویر یه هنرپیشه بود نمی دونم..حالا من معلولیت ها رو کامل نمی دونما بعد یقه ی منو نگرینننن ها ولی اونجوری نیست که براساس معلولیت انتخاب اثر بکنن..چون خدا رو شکر این سه نفر مشکل حادی نداشتن که تو نقاشی کردن سختشون باشه
بعد رسید به انتخاب مخترعین برتر..اختراعات عالیییی بود ولی مخترعین معلول نبودن و فقط برای معلولین درست شده بودن..تو روز معلولین باید از مخترعین معلول تقدیر به عمل بیاد نه مخترعی که صد تا کار ثبت شده تو دنیا داره و ویترین جوایز و حالا اومده اینجا هم جایزه گرفته..والا به قرآن
نفر اول که نیومده بود اما اختراعش خودروی مناسب سازی شده برای معلولان بود
نفر دوم ابراهیم خوانین زاده با اختراع ماتریکس هوشمند دندان و توضیحات عالیشون..ایشون گفتن که اولین اختراعشون تو حوزه ی معلولین وقتی بوده که پشت در خونه ی بابابزرگشون میموندن و کسی نبوده که درو باز کنه چون پدر بزرگشون کم شنوا بودن و مشغول تماشای تلویزیون..ایشون یه چراغ نصب می کنه بالای تلویزیون تا هر وقت زنگ خونه رو میزنه چراغ بالای تلویزیون روشن شه ..به همین راحتی..از کارهای دیگه دستگاه شناسایی پول برای نابینایان که 80 درصدشو رفته و از 2000 طرح در مسابقات سوییس اول شده بازم حسن از وسط جمعیت بلند گفت خدا خیرت بده :)) و یکی دیگه از اختراعتشون ماتریکس هوشمند بند انگشت که وقتی به بند 4 تا انگشتای دستتون نگاه می کنید یه ماتریکس 3*4 میبینید درست مشابه اعداد روی موبایل این ماتریکس وقتی توجه ش رو جلب کرده که مامانش با شمارش انگشتاش مشغول خوندن تسبیحات اربعه بوده! دیگه زین بعد به جای فشار دکمه های موبایل بندهای انگشتتون رو لمس می کنید خودش شماره می گیره خخخخخ
و اما این اختراعشون که یاد آیدای عزیزم افتادم..ماتریکس هوشمند دندان که یه دندان مصنوعی و پلاستیکی و توخالیه تقریبا که روی دندان ها قرار می گیره و پشت این دندان ها کلیدهای کیبورد یا حرکت موس می شه تنظیم شه یعنی حرکت زبان و لمس پشت ماتریکس دندان نقش موس و کیبورد رو داره 🙂
و اختراع آخر هم تشکچه ایی بود که با باد پر و خالی میشد و به تا ویلچر ارتفای می گرفت که مخترعش خانم برجیان هم اکنون در کانادا هستن و این رو برای پدر محترمشون که روی ویلچر نشسته بودن و در جشن حضور داشتن برای دریافت جایزه درست کرده بودن
برنامه های دیگه هم بود مثه تئاتر که خیلی جالب بود و حتما باید بنویسمش براتون
و کلیپ نامه ایی به آقای شهردار
بریدن کیک سی سالگی موسسه ی نیکوکاری رعد
و معرفی تاریخ سازان معلول
بخش بخور بخورش هم خوب بود
حکایت همچنان باقیست..