بایگانی برای اسفند 1400

حسِ ناب

دوشنبه 9 اسفند 1400

وقتى به كسايى كه خيلى خيلى دوستشون دارم نگاه مى كنم با همه ى وجودم مى گم چقدر ضرر كرده اون كه تو رو نداره اون كه تو رو نمى شناسه و من چه خوشبختم كه شما ها رو مى شناسم كه شما رو دارم تو دلم، تو وجودم، تو قلبم، تو عمق وجودم…
جالبه وقتى بيشتر فكر كردم، ديدم كه…
من به خودمم همينجورى نگاه مى كنم!
چقدر ضرر كرده اون كه من رو نداره……و چه خوشبخته اون كه من رو داره…
________
*دلم ميخواست بعضى از آدم هايى رو كه حسشون كردم رو همه حس كنن تا بفهمن زندگى چيه، عشق چيه…. آخ قلبم

** خودخواه نيستماااا :evilgrin: ولى مى دونم اون خوشبختى كه من از كسانى كه دوستشون دارم حس مى كنم و كسانى هستند با دوست داشتن من حس كنند….و اگر نداشته باشنش ضرر كردند……بله

*** همينجورى بمون نذار تغييرت بدن اين آدمهاى بد..

0
0

دلگرمى

جمعه 6 اسفند 1400

ساعت ١/٣٠ شب هست…حالم خوب نيست، دستمال رو با بطرى آبى كه مادر گذاشته بالا سرم، خيس كردم و گذاشتم روى پيشونيم…دستم رو محكم گذاشتم روى پيشونيم و براى خودم خوندم كه احساس تنهايى نكنم..
كه يه دفعه صداى مهدى رو از پشت در اتاقم شنيدم…
مونا من بيدارم ها كارم داشتى بهم پيام بده يا زنگ بزن..

………….
* خدايا هيچ كس تنها نباشه، ميشه؟
* الهى كه همه و همه و همه يار و همدم و دوست و رفيق و خونواده و يه كسى رو بالاخره داشته باشند..

بازم خدايا شكرت

0
0

فرش دلى

یکشنبه 1 اسفند 1400

نشد كه خونه دار بشم و برم خونه خودم اما ميخوام براى اتاقم يه فرش دستباف بگيرم ترجيحاً بختيارى، خراسانى، شيرازى، قشقايى، عشوندى، نهاوندى تبريزى كرمانى و…….. باشه
واى نمى تونم انتخاب كنم كه از كجا باشه، همين كه با نخ و رنگ طبيعى و با دستهاى مهربون و خيال و روياى رنگى رنگى تو از راه دور بافته بشه…بهترينه.. حتماً بهترينه
قربون دستهاى مهربونت.. از هر كجا كه هستى..

فرش خوشگلم پيدا شو و بيا به زندگيم….

0
0

تنهايى اخلاقى

یکشنبه 1 اسفند 1400

تنهایی این نیست که دوستی نداشته باشی و از شهر و دیارت دور افتاده باشی و نه خانواده ای و نه قوم و خویشی و نه آشنا و نه همصحبت و نه همزبانی.

تنهایی این است که وقتی همه دروغ می گویند تو راست بگویی.
تنهایی این است که وقتی همه هزار چهره دارند تو یک چهره داشته باشی.
تنهایی این است که وقتی همه خیانت می کنند تو وفادار باشی.
تنهایی این است که وقتی همه چاپلوسند تو متملق نباشی.
تنهایی این است که وقتی همه از کج می روند تو از راست بروی.
تنهایی این است که وقتی همه بر بد بودن اصرار دارند تو بر خوب بودن پای بفشاری.
تنهایی این است که انسان باشی.

و چه تنهایی باشکوهی است انسان بودن.

تنها بمان که این تنهایی هزار بار می ارزد به اینکه یکی باشی همچون دیگران.
————-
* متن از خانم عرفان نظرآهارى
*چونكه خيلى خيلى دوستش داشتم

0
0

ابد…

سه‌شنبه 26 بهمن 1400

بايد با بغض بگم: اين نيز ميگذرد….
ابد در پيش داريم ابد..

0
0

امنيتم

چهارشنبه 13 بهمن 1400

اومده بودى سر زده دنبالم
بعد خيلىىىىى خوشحال شده بودم خيلىىىىىى
همه ش هم دستت رو گرفته بودم محكمممم بينهايت لذت برده بودم از گرفتن دستات و اولش با يه تعجبى دستت رو گرفتم اما وقتى ديدم اجازه دارم دستت رو بگيرم محكم و با لبخند دستتو گرفتم..
بعد گفتى كه ميخوام بهت يه چيزى نشون بدم
و دستم رو مثل پرى تو قصه ها گرفته بودى و با خودت ميبردى
و رفتيم با هم توى هواى خوب و فضاى زيبا
من رو بردى يه جايى كه طبقه بالا بود و دوباره به تاكيد دستمو گرفتى منم خودم از پله هاش رفتم بالا… راه ميرفتمم

اينقدر خوشحال بودم كه متوجه نبودم دارم راه ميرم!!
گفتى برام سوپرايز دارى
لبخند زدم هنوز ذوق خنده و صداى لبخند آرومم تو چشمام و گوشامه
بعد ديگه برديم بالا
روى يه صندلى نزديك ٢٠ ٣٠ تا كتاب بود كه با كاغذ كادوى سرخابى هديه شده بودن
ولى من اصلا فقط حواسم به تو بود نه هيچ چيز ديگه…
فقط حواسم به تو بود كه كنارمى و چقدر دلم تنگ بوده برات

اما بعد از خداحافظى و جدا شدن
من بايد برمى گشتم…
به همون جايى كه اومده بودى دنبالم

يكهو متوجه شدم راه نميرم و روى ويلچرم
و انگار تازه دوزاريم افتاده بود كه
راه برگشت باريكتر از عرض ويلچر ه و فقط بايد توى اون راه قدم! بر مى داشتىم هى مى گفتم پس اون چطور من رو اورد اينجا؟ وقتى مى دونست من نمى تونم راه برم! و ويلچر از اينجا رد نميشه!؟
جالبه كه از خودم نپرسيدم چطور تو چيزى به اون نگفتى رفتنى وولى برگشتنى!!!!!!

اما من از اون راه باريك سينه خيز رد شدم پر از خاك شدم با بدبختى و ترس و تنها رد شدم
از اون راهى كه با پا رفته بودم با سينه خيز برگشتم اما بالاخره به سرجام برگشتم و هنوز خوشحال بودمممم از ديدنت

مى دونم دنيا محل گذره و ما هم تو قفسيم و يه روزى همه تو آسموناييم
ولى لطفاً منم با خودت ببر از اين قفس من رو تنها نذار اينجا
من تو اين عالم فقط پيش تو خود خود خود خودم بودم
تو همه ى وجودمى
براى منم پش خدا پا درميونى كن و منو ببر با خودت تو آسمونااااااا
مهربونم
مهربونم
مهربونم

0
0