سفرنامه آلمان 8
دوشنبه 4 بهمن 1395به نظرم اونجا ارزش چند تا چیز رو خیلی بیشتر فهمیدم..یعنی یه جورایی به یقین برام تبدیل شد و گرنه قبلا هم ارزششون رو میدونستم..و اینکه برای چند چیز حس خیلی خوبی در من وجود داشت..
مردم آلمان، مردم گشاده رویی هستند از کنار هم رد میشن بدون اینکه هم رو بشسناسن به هم دیگه سلام میدن..جالبه که زن به زن سلام میده و مرد به مرد..یعنی اون مرزهای بین زن و مرد هم توی روابط عمومیشون رعایت میشه..من ندیدم مردی به من سلام بده یا حرفی بزنه یا نگاهی بکنه(با توجه به اینکه روی ویلچرم و در واقع گاو پیشونی سفید)..اما تا دلتون بخواد زن و دختر و بچه و … سلام دادن..رد میشن با مهربانی میگن hallo (هالُ).. وقتی می خوان بهت کمک کنن حتما ازت اجازه می گیرن.. هیچ مردی و یا حتی زنی(چون معمولا آقایون کمک می کنن) به ویلچر من دست نمی زد و حتما قبلش ازم اجازه می گرفت..دلم می خواست اینجا هم این فرهنگ پا بر جا بشه که هیچ احدی به ویلچر من دست نزنه جز وقتی که خودم بخوام؛ این ویلچر پاهای منه شما تو خیابون پاهای کسی رو هل میدین به طرف جایی، کسی رو به زور به سمت در و مسیری هدایت می کنید؟..چند روز پیش وسط سالن در محل کارم بودم مشغول صحبت با همکارم و چند قدمی به اسانسور فاصله داشتم یکی از همکاران آقا بدون اجازه منو تکون داد به سمت اسانسور که به شدت باش برخورد کردم و اونم گفت فقط خواستم کمک کنم!!!
اولین چیزی که به من تو ارتباطاتم در آلمان حس خوب میداد زبانم بود..زبان فارسی..اینکه تو فروشگاه ها و مراکز تفریحی و .. من به زبان فارسی حرف میزنم و مردم اونجا با تعجبی آمیخته با شوق به حرف زدن من توجه می کردن..و خب میفهمیدن که من مهمان خارجیشون هستم و زبانم براشون جالب بود این حس رو به من انتقال میداد که من چیز خیلی مهمی رو دارم..و باید قدرش رو بدونم..
با توجه به اینکه همیشه پاسپورتم همراهم بود هم کارت شناساییم بود هم اینکه با نشون دادن پاسپورتم و دادن برگه های مالیات میتونستم وسایل توی فروشگاه رو بدون مالیاتی که خود آلمانی ها باید بدن بخرم در واقع یکم ارزونتر بخرم وقتی پاسپورتم و ملیتم رو نشون می دادم و با روی گشاده بهم می گفتن که ایرانی هستی حس خوبی در من بود
پرچم ایران.. من از اینکه نقاشی پرچم ایران با قلم موی خودم به ویلچرم هست حس خوبی بهم دست میداد یعنی بدون توجه به زبان و لباس و پوشش و پاسپورت و.. دیگران بفهمن من کجایی ام؟ نگاه اونا جالبه و به آدم حس خوبی میده و اصلا هم اونجوری که قبلا تو تصورم بود که آلمانی ها نژاد پرستن و یا با غیر خودی ها فلان فلانن نبود..
لباس و پوشش و حجاب هم که دیگه نگم بهتره..من همیشه لباسهام (مانتو شال و کفش) رو از یک برند ایرانی می گیرم 😀 ترکیبی از سنتی و مدرنیته البته لباس رسمی نه لباسی که روزانه برای کار و یا انجام امور روزانه ازش استفاده می کنم..پوشیدن این مانتوی ایرانی با کفش های ایرانی و اینکه مدام ازت بپرسن که این رو از کجا گرفتی؟ خارجین؟ خارجی شدی ؟ و بعد بگی نه اینها کاملا ایرانی ان 😀 و براشون هم جالب باشه که ایران هم همچین کیفیت و.. داره حس خوبی به آدم میداد…و اینکه برای روسری بهت بگن یو آر ماسلم ؟ و تو بگی آره و اون هم با خوشحالی بگه آره بینهایت به آدم خوشحالی میده
از طرفی اونجا اصالت چهره ت رو بی هیچ آرایشی و با اعتماد نفس دوست داری..نمی دونم چرا ؟ شاید به خاطر این باشه که اونجا خیلی کم از وسایل آرایشی استفاده می کنن و بیشتری ها اون چیزی هستن که هستن و چهره شون رو تغییر نمی دن
و یه چیز دیگه..وقتی میرفتم بیرون اینقدر دختر و پسر جوون هم سن و سال خودم روی ویلچر میدیدم که راحت تردد می کنن و تو کتاب فروشی و فروشگاه و مراکز تفریحی با دوستاشون سرگرمن و فعال و پویا حس خوبی بهم دست میداد که ببین چقدر جوون روی ویلچر که سرحال و خوشتیپ و شاد دارن زندگی می کنن و تو هم ادامه بده..
من توی این ده سالی که توی دانشگاه بودم از دوره تحصیل تا به امروز که تقریبا همه جاش رو رفتم و هیچ پسر و دختری که روی ویلچر نشسته باشن ندیدم (البته یه دندان پزشک دیدم 😀 ) .. راستی از معلولین جسمی و نخاعی های حوادث بگذریم این همه جانباز توی خوزستان کجان؟ کار و تفریح و …چیه؟ واقعا غم انگیزه
حس خوب من تو این سفر از برخورد مردمشون این بود که خوشحال بودم ایرانی ام و مسلمان و البته با اعتماد به نفس بودم روی ویلچری که نشستم..امیدوارم این حس راضی بودن از ایرانی بودن و مسلمون بودن و شرایط خاصم رو بتونم همیشه حفظ کنم..