بایگانی برای اسفند 1398
فقط براى تو..
یکشنبه 20 بهمن 1398نمى دونم چى ميشه كه ماها تو اين دنياى فانى كه زود هم ميگذره اينقدر بر خودمون سخت ميگيريم
ته دلم اى كاشها هست..
كاش مى شد همه حرفام و حسهام رو برات بگم..
كاش خداوند و بنده هاش اين اجازه رو ميدادن به قلبم..
حرفهايى كه وقتى من به زبون بيارم هم من آروم ميشم هم تويى كه ميشنويشون…
راهى نمونده تا مقصد…..،چه يه روز چه صد سال
همش ميگذره..
.
.
هميشه يادت باشه مونا كه دنيا محلِ عبورِ. و دلت آروم و آروم و آروم
مامان كارى!
یکشنبه 20 بهمن 1398همكارام هر كدوم گلن و هر كدوم يه بويىى دارن
خدا رو شكر 🙂
خانم ها همه سن بالا و بچه دار و متدين و شريف و با معلومات
خيلى ازشون ياد مى گيرم
خدا رو شكر:)
داشتن با يكى از پرسنل كه از من سه سالى كوچكتر هست براى پيدا كردن كيس مورد نظرش راهنماييش مى كردند و منم با راحتى و حس آدم حساب شدن و مهم بودن بهش نظراتم رو گفتم
بعد يكى از خانمها كه خيلى دوستش دارم و دو سال تا بازنشستگيش مونده و مامان صداش مى كنم گفت:
مونا جان تو هم براى ازدواج خودت هر راهكارى كه به نظرت ميرسه به ما بگو با توجه به اينكه شرايطت خاصه ما رو راهنمايى كن كه چطور مى تونيم در ازدواج بهت كمك كنيم و ما واقعا از خدامونه
يه لحظه همه ى لبخنداى رضايت دنيا؛ نشست تو چشام و لبام و دلم
تا حالا مواجه نشده بودم با اين حرفها و واقعاً نمى دونستم چى بگم اما گفتم ممنون كه اينقدر مهربون هستين من توكل به خدا دارم و هر چه كه خدا برام رقم زد… خداوند تا الان برام روزاى خوبى رو اورده بقيه ش هم مى سپارم به خودش.. درست ميگين شرايطم خاصه و سخت و پذيرفتنش سخته …… و بعدش هم سكوت و لبخند..
چقدر بعضيها فهيم هستند..
دلم خواست اون لحظاتى رو كه گذشت بنويسم و تا يه مدت بخونم و لبريز اون حسى بشم كه اون لحظه تجربه كردم 🙂
ويلچر دست رنجم
شنبه 19 بهمن 1398ديشب يه ويلچر خيلى خيلى گرون خريدم
دو ماه ديگه ميرسه به دستم
سال جديد و ويلچر جديد :victory:
يعنى تا برسه دستم زنده مى مونم؟؟
به فروشنده گفتم كه پولش رو خودم كار كردم و جمع كردم و چون هى نوسان قيمت داره بازار يكم عقب افتادم
نمى خوام از كسى بگيرم اگر با هام همكارى مى كنيد در ادامه بقيه ش رو با دو ماه تاخير ميدم
قبول كرد
بعد شماره تلفن پدرم رو براش فرستادم
نوشتم اگر عمرم به دنيا نبود با پدرم تماس بگيرين براى تسويه بقيه پول
سر سفره ناهار تعريف كردم براى خونواده، مهدى گفت بالا خرج و مخارج كفن و دفنت يه ويلچر هم انداختى وبال گردنمون :evilgrin:
مردم برادر دارن منم برادر دارم :)))
دختر ويلچرى
شنبه 19 بهمن 1398تولد دختر سه ساله ى همكارم بود و همه ى خانم هاى بخش و همسر آقايون بخش دعوت بودند
وقتى كه هر مهمونى مى اومد و من رو روى ويلچر با لباس مهمانى و بى حجاب مى ديد كلى تعجب مى كرد و تعريف مى داد يه لحظه رفتم تو فكر!! كه اگر مثلاً همسر اين آقايونى كه باهاشون همكار هستم برن تو خونه تعريف بكنن از ظاهرم چى؟ مثلا بگن فلان تيپ رو داشت يا مثلا موهاش تا كجا بود چه رنگ بود مثلا؟ چقدر بد نه؟ انگارى كه اصلا جلو نا محرم باشى و بعد هم با خودم گفتم منم تابلوووو
آدرس ميخوان بدن ميگن همون دختر ويلچريه!!!
فرداش با يكى از همكارا كه مثل مادرم ميمونه و دو سال ديگه بازنشسته ميشه درد و دل كردم
گفتم اگر مثلا خانم اين آقايون براى همسرانشون بگن اين دختر ويلچريه رو بايد ميديدى و اله بله :evilgrin: چى؟؟؟؟ همكارم اول اطمينان خاطر بهم داد كه نه اينجورى نيست چون اين خانمها همشون متدين و شناخته شدن و بعد هم مگر ابله باشند كه اينكارو بكنن و از يه زن ديگه جلو شوهرشون بگن
بعد تر مگر تو اسم ندارى
دختر ويلچريه چيه :))))
خب ميبينين چه همكار با شخصيت و با شعور و محترم و مهربون و آگاهى خدا بهم داده؟ 🙂
ولى حقيقتاً گاهى از زنها مى ترسم! كه گاهى نا محرمترينن!…اره موافقم زنى مگر ابله باشه كه از يه زن ديگه براى شوهرش بگه ولى مسئله اينه كه خيلى ها اصلاً من رو زن و آدم حساب نمى كنن! و خب اونچه ميشه كه نبايد بشه.. كه نمى خوام بشه…
و مورد ديگه دختر ويلچريه يه كد و آدرس هست كه هميشه باهامه
ناراحت نميشم ازش مگر به تحقير!
هر چند كه براى آدرس دادن خيلى ويژگى هاى خوب ديگه دارم ولى خب بايد بپذيرم كه اولين و سر راست رينش ويلچرى بودنه كه ناراحت نمى شم مگر بخوان با اين آدرس بگن من بى ارزشم 🙂
خلاصه اين هم از ترسهاى يك خانمى كه بسيار بسيار خودش رو تحويل مى گيره و مهم مى دونه :)))