بایگانی برای خرداد 1391

بالابر ویژه

سه‌شنبه 30 خرداد 1391

خيلي ها بودند كه دنباله ى اختراع من دارورديم را گرفتن تا من را بهش برسانند اون اول اولها كسى بود كه يك بالابر صنعتى را به من نشان داد هر چرخش به اندازه ي يك مونا بود اما خب ديدن اين وسيله من رو اميدوار كرد چون به اين نتيجه رسيدم كه شايد اندازه اى كوچك و سبك و خانگى اش ميتواند به من كمك كند..

دوستم دنبال اين بود كه برايم ويلچرى با ويژگى هاى دلخواهم درست كند، كلا دوستم از اين آدمهاييست كه دوست دارد هر طور شده كمك كند و كارت راه بيفتد جد و آباد تمام ويلچرهاى دنيا رو به رسم دوستى برايم ليست كرد اما همه اشان نبودند اون چيزى كه توى روياهاى من مى گذشتند… اما امروز خود خودش كشف كرد آنچه را كه من دنبالش هستم..
این یک بالابر حمام است اما به نظرم خیلی شبیه اون چیزیه که تو ذهنم من میگذشت…و صندلی دقیقا قابلیت ارتفاع داره و کمترین ارتفاعش تقریبا با زمین همسطح میشه..

موارد استفاده به نظر من:
١. گاهى روى تخت دراز كشيده ام و ديگر توانايي آن را ندارم كه مثلا اجسام روى زمين را حتى آنهايي كه فقط كمى از من دورند را به دست اورم با اين وسيله از روي تخت خودم را ميكشم روي صندلى و بعد با يك دكمه صندلى همسطح زمين ميشود و باز با كشيدن خودم روى زمين به شى دلخواهم ميرسم …
٢. وقتى روي زمين نشسته ام و ميخواهم روى ويلچر بشينم غير از اينكه برادرانم من رو بلند كنند راهى نيست اما اگر اين صندلي رو روي زمين در كنارم بگذارم كافيست خودم را بكشم روي صندلي و با يك دكمه همسطح ويلچر بشوم حالا راحت ميتوانم خودم را روى ويلچر منتقل كنم..
٣. براى استفاده توى آشپزخانه هم خوبست، با ويلچر كه باشم دسترسي به كشوهاي پايين يخچال و فريزر را ندارم اما با با اين صندلي و يك دكمه به قدر نياز بالا و پايين ميرم…
حتى براى آشپزى و استفاده از گاز و يا فر گاز نياز به تغيير ارتفاع هست ، بعد از اينكه غذا آماده شد هم ميتونم با يك دكمه بيام پايين و غذاى آماده شده رو روى سفره اي كه روى زمين پهن كردم بذارم..
٤. توى حموم هم كه استفاده ى اصلى رو داره براى بالا و پايين رفتن توى وان حموم و يا تغيير ارتفاع براى رسيدن به وسایل مثل دوش دستی و ..

و خیلی چیزهای ریز دیگه که اونی که مثل من نمیتونه انجام بده بیشتر بهش توجه میکنه..
برای کسی که میخواد مستقل بشه و یا تنهاست این وسیله خیلی کمک کننده ست…

مهدی میگه این وسیله رو میخوای بگیری من این وسط چیکاره ام ؟ کاکوت مگه مرده ؟ :دی

* ممنون دوست جان و همه ی عزیزانی که پیگیر اختراع من بودن!!!
** سایت بالابر برای کسب اطلاعات بیشتر، کلا سایت مناسبیست برای خرید ابزار معلولین..خیلی از ابزار ساده اش رو من خودم به مرور زمان و بر حسب نیاز با وسایل ساده اختراع کردم بعدا بیشتر توضیح میدم..

0
0

رفیق

شنبه 20 خرداد 1391

غروب بود تنها بودم توی خانه، مثل همیشه دراز کشیده بودمو به سقف آشنای اتاق نگاه میکردم ،میدانم آن بالا کسی ست و حس می کنم حرفهایم را با جان گوش میدهد توی این همه تنهایی، توی این همه بغض ..باهاش درد و دل میکردم، فکر میکردم به خودم به همه چی..وسط افکارم حتی یادم آمد که چقدر دوست دارم بنویسم کتابهای بلند و داستانهایی که ته و تویشان پر از درس است و پر از راز است رو به بالا گفتم میدانی که چقدر دوست دارم بنویسم رفیق.. اصلا تا دستهایم کار میکند دوست دارم همه ی حرفهایم را بنویسم روی کاغذهای کاهی با خودکار مشکی.تا نفس می کشم..رفیق من
. بعد وسط فکرهایم پایم تکان تکان میخورد و زیادی اسپاسم داشت..بیخیال پایم دوباره فکر کردم به پریدخت..پریدخت دوستم است اما نمیدانم چند سالش است شاید 65 به بالا دلم نخواست سنش را بپرسم نمیدانم چرا! اما دوست داشتم قد خودم باشد شاید هم قد خودم است تمام حجم دلش .. وقتی آمد خانه امان و مستقیم توی چشمانش نگاه کردم قصه اش را تا ته خواندم و بهش گفتم که دوست دارم که از تو بنویسم، از تو بنویسم که پر از تجربه ای و پر از..بهش گفته بودم که تو و زندگیت یک کتاب بالا و بلندی ست دوست دارم تو اولین کتاب من باشی پریدخت..
هنوز پایم میلرزید انگار حرکاتش غیرعادی بود برایم..بعد گفتم بیخیال! باز هم بازیش گرفته لابد..
دوباره رفتم توی لاک خودم بعد با نوک انگشت اشاره همینجوری روی پتو یک قلب کشیدمو هندزفری رو توی گوشم کردم و صدای آیات قرآن که توی گوشم پیچید همینطور مثل بارون اشکها افتادن توی قلب نقاشی ام، توی قلب نقاشی ام یک مورچه خیس شد دلم به حالش سوخت دلم به حال تنهایی اش خیلی سوخت…و دوباره رو به بالا گفتم تنهامون نذار رفیق..
همه ی آن لرزه ها و پس لرزه ها و بی تابی ها برای مورچه گزیدگی بود..بیچاره انگشتان ساکت و مظلومم که شد شام مورچه ها :دی

0
0