بایگانی برای اردیبهشت 1392

ارتضاه الله *

شنبه 7 اردیبهشت 1392

روز تولدش بهش می گویم انشاءالله صد سال زنده باشی می گوید: اووووه صد سال خیلی زیاده مونا..می گوید تو چقدر دلت میخواد زنده باشی مونا ؟ بعد من فکر کردمو فکر کردمو فکر کردم که شاید 60 تا 70 سال.. آره همینقدرها خوب است..خیلی خوب است..گفت : من هم همینقدرها خوب است شاید هم کمی بیشتر..نمی دانم! آخر همیشه دلم پدربزرگ میخواست که نداشتمش برای همین دوست دارم بچه ی بچه ام مادربزرگ و پدربزرگشان را ببینند و از بودنشان لذت ببرند ..شاد باشند از وجود من و همسرم و من هم مادربزرگ باشم و باشم..گفتم راست میگی حس خوبیست..اصلا خیلی خیلی حس خوبیست..گفتم میدانی من دلم میخواهد 70 ساله که شدم به دستهایم که چروک خورده اند نگاه کنم بعد با همان دستها همه ی احساسات دلم را ورق بزنمو بخوانمو بخوانمو بخوانم.. بعد فقط لبخند بزنم و راضی باشم از خودم و از نگاه خدا به من ..اینقدر راضی که دلم بخواهد دوباره زندگی بکنمو عاشقی، دوباره بازیگر همین داستان دنباله دار عاشقی باشم ..و دوباره بهار باشد و من..من مونا! یکی از داستانهای دنباله دار خدام که باید ببینم چه میشود، ته اش!…
وقتی که قلبم و تمام عشقم برای تو شور و هیجان دارد؛ شاید سرانجام خوشی باشد؛ با تمام خستگی هایم؛ همین لحظه لحظه، ادامه ات زندگی
ممنونم خدای خوب همه ی این لحظه ها :rose:
________________
* یعنی، کسی که خدا از او راضی است و همه کارهایش مورد رضایت و پسند خداوند است.
** افسانه

0
0

سیرخورون+ویلچر مادرانه

جمعه 30 فروردین 1392

زانوهام درد میکنه اینقدر درد میکنه که گاهی جیغ می کشم همش دستام رو زانوهام هی با مشت میکوبم بهش بلکه حالیش شه دست از سر کچلم بر داره فعلا که هیچ راهی اعم از آب گرم و ماساژ با روغن گیاهی و حیوانی و دارو ….جواب نداده..مهدی میگه بیا بکوبم تو دماعت بیهوش شی بلکه دردو نفهمی 😯 این زانو درد مزمن رو از تراکشن گرفتم از همون موقع که زانوم دریل شد گهگاهی میادش دلیل اومدنشو نمیدونم اما میاد و میره گاهی دیر میره خیلی دیر…تا اونجایی که خسته و بیخوابم کنه..یه مدت به پیشنهاد طب سنتی سیر میخوردم با غذام ظهر و شب ..خیلی موثرو معجزه بود الان هم بعد از ده روز تحمل درد میخوام خودمو ببندم به سیر خورون تا خوب شم تا خسته نشم تا راحت برم دانشگاه تا درس بخونم تا دو دقیقه راحت چشمام رو هم بزارم..دعا کنید سیر خورون زود جواب بده من که دلم روشنه..آمین

چند وقت پیشا این ویلچره رو دیدم اسمشو گذاشتم “ویلچر مادرانه” …

اون بالا بچه میخوابه برا خودش تخت.. زیر بچه هم اون سبد کوچیکه رو میگم مخصوص حمل هندونه و خربزه و وسایل بچه ست اون ویلچر هم که جای اصل کاری ملکه بزرگ که مادر بچه باشه ست اصل کاری ترش هم بابای کمر بریده است که مامانی و بچه و هندونه و خربزه و … رو یه جا هل میده..چه جلب :laugh: عجب جونی داره این بابایی

یعنی ما هم صاحب این مدل ویلچرا میشیم آیا؟

0
0

عکاس باشی

چهارشنبه 21 فروردین 1392

مجله میخوندم..مجله ی پیک توانا..ساعت 2 شب..یکهو چشمم گره خورد به این عکسهای آشنا و به عکاسش که آشناتر بود..چقدر این عکسها رو دوست داشتم و چقدر برایم خاطره و پیامد داشت..بی اختیار به سردبیر پیک توانا آقای رویتوند؛ پیامک دادمو گفتم : ممنونم از چاپ عکسها چه حس خوبی بهم دست داد وقتی عکسها رو تو مجله دیدم ..در جواب گفتند: حس خوب اینه که شما الان دارید پیک توانا میخونید 😀 به عقلم شک کرده بود بنده خدا 😐

خب دیگه عکاس هم شدیم، دیگه چه شغلی مونده ؟ ?:-)

_____________
* آرشیو الکترونیکی شماره های پیشین پیک توانا رو میتونید از اینجا دانلود کنید آرشیو صوتی هم برای نابینایان عزیز موجود میباشد..البته معلولین با عضویت، مجله رو براشون درب منزل ارسال میکنند پس تنها مجله ایی که اخبار و ..معلولین رو پوشش میده رو از دست ندید..

0
0

قرص شکن

یکشنبه 18 فروردین 1392

دائی قبل از اومدنش به ایران بهم گفت چی میخوای واست بیارم هر چی فکر کردم دیدم خدایی هیچی نیاز ندارم بعد گفتم باور کن هیچی..اونا هم که تعارف و اینا بلد نیستن گفتم هیچی مثل یه بچه ی خوب دست از سرم برداشت..یکم که حرف زدیم یادم افتاد به قرصام..بعد خب قرصها رو بدون نسخه ی پزشک به هیچ وجه نمیدن تازه مثه ما که نیستن قانون دارن و جرم محسوب میشه حتی یه آشنا و فامیل پزشک هم با شناخت بیمار در صورتی که تخصصش نباشه این کارو نمیکنه..خلاصه همینطور که به قرص فکر میکردم یادم افتاد که قرص شکستن هم خودش پروسه اییه تازه خودم که نمیتونم وقتی قرص شکسته ها تموم میشد و کسی نبودش که این کار سختو انجام بده یا قرص نمیخوردم یا دوز زیاد میخوردمو کلی بد میشدحالا شما از این کارها نکنیدها..بعد گفتم حالا که قرص نمیشه “قرص شکن” بیار..خودم اینجا ندیده بودم اما مطمئن بودم هم اینجا هست و طبیعتا هم اونجا..بعد گفت : چشم چند تا میخوای ؟ گفتم یکی..بعد مامانم گفت نه بگو زیاد بیاره ” آدم قرصی” 😯 زیاد هست بعد بهش گفتم مامانم میگه زیاد بیار “آدم قرصی” زیاد هست بعدش مجدد مامانم کفگیر به دست گفت : حالا این قرص شکن چند دلار هست ؟ بعد گفت : 10 دلار! به مامانم میگم میگه 10 دلار ! گفت : پس همون یکی بسه چه خبره 40 هزار تومن میشه..
حالا که دایی اومد به اندازه یه کیسه زباله سوغاتی اورده برای اعضای خونه بعد اون ته اش یه قرص شکن دیدم بهم گفت اینم مال تو :heart: ..یعنی اینقدر خوشم اومد از مرامش.. امشب قرص شکسته ها تموم شد منم قرص شکنو در اوردم نصف شبی دارم قرص میشکنم یعنی جوونای مردم این شکلی ان؟ یه حسی داره قرص شکستن تو مایه های سر از تن جدا کردن دلم هی ریش ریش میشه وقتی تیغه اش میاد روی قرص..

_________
*سفارش جهت شکستن قرص هایتان پذیرفته میشود..گرمی 4 هزار تومن میشکونیم..نسیه هم پذیرفته نمیشود چک و چونه نزنید بیزحمت..
با تشکر مرکز “قرص شکنونه مونا”

** قرص نصف کن ایرانی بتر لایف 2150 تومن خدا بده برکت..

0
0

پله

چهارشنبه 14 فروردین 1392

وقتی دانشجو شدم مهمترین بخش کل درسم از همون اول اول برام پایان نامه بود که توی دو سال خوب روش کار کنم وقتی اومدم دانشگاه دیدم ای دل غافل همه ی مدیر گروهها و اساتید اتاقاشون بالاست و حتی من نمی تونم درست حسابی ببینمشونو باشون مشورت کنم دیگه چه برسه برای کار پایان نامه که نیاز هست برای موارد متعددی با استاد راهنما صحبت کنم خلاصه همش به این فکر میکردم که راه چاره بیابم تا زمانی که میخوام کار رو با استاد راهنمای انتخابیم شروع کنم به مشکلاتی مثل در به در استاد بودنو و پیدا کردنه یه جا برای صحبت و لپ تاپ به دوش تو محوطه بودنو …بر نخورم، تنها راهی هم که بهش رسیده بودم ایمیل و ارتباط الکترونیکی بود اما خب همش که نمیشد ایمیل دادو دو هفته منتظر موند تا جواب بگیرم….

روز اول شروع ترم دو، من و دوستم تو کتابخونه بودیمو مشغول درس خوندن؛ بعد دوستم گفت: که راستی از فلان استاد در مورد فلان موضوع نپرسیدیم.. که بالاخره چیکار باید بکنیم؟، بعد بهش گفتم: که راست میگیها یه سر برو بپرس من اینجا میمونم تا تو بیای…بعد دوستم گفت: خب تو هم بیا بام.. گفتم: یعنی فکر کردی الان من مرد عنکبوتیمو اون شونزده تا پله رو میپرم با تو میام اون بالا ؟.. بعدش گفت: نه دکتر فلانی اتاقش پایینه..گفتم : جدی ؟ بعد از 5 ماه تازه فهمیده بودم که از بین همه ی استادا فقط یکی محل کارش پایینه..استادی بود که از نظر اخلاق گرم و صمیمی بود و از نظر تجربه جوان و نسبت به بقیه اساتید کم تجربه تر اما پرتلاش تر و فعالترو سخت گیرتر.. همون استاد انتخابیم که تا حدودی به شناخت و نتیجه رسیده بودم که پایان نامه رو باهاش بر دارم..وقتی فهمیدم که اتاقش پایینه سعی کردم که دیگه به اساتید دیگه خوب و باتجربه هم بودن فکر نکنم فقط یه دو هفته ایی همش شادو شنگول بودمو میگفتم خدایا شکرت که از بین اون همه استاد یکی اتاقش پایینه و این یک نفر از گروه مشاوره است و اون یک نفری که اتاقش پایینه و از گروه مشاوره است کسیه که من برای گرفتن پایان نامه ام باهاش، قبلا بهش فکرده بودم..و باز هم خدایا شکرت..

روز انتخاب استاد و امضای تقاضانامه برای استاد راهنما فرستادن فرا رسید..6 نفر از کلاسمون تقاضاشونو فرستادن برای استاد مذکور..خلاصه استاد بعد از دیدن تقاضاها برگه ی تقاضای منو بیرون کشیدو امضاء کردو گفت: بده به مدیر گروه ، منم خیلی خوشحال شدم و بدون معطلی برگه ی امضا شده رو دادم به مدیر گروهو خلاص! اما اون 5 نفر باقیمونده کارشون هنوز گیر داشت چون دو نفرشون باید خط میخورد و استاد از 6 نفر فقط به 4 نفر میتونست مشاوره بده..5 نفر دیگه متحیر از اینکه تقاضای من بدون بالا و پایین امضاء شده بود به استاد اعتراض کردندو استاد در جواب گفت : به خاطر اینکه اتاق من پایین بود تقاضای مونا رو امضاء کردم و برای باقی افراد، باید با هم کنار بیاید که یهو صدای بچه ها رفت بالا ..استاد گفت برای من فرقی نداره من فقط 4 نفرو میگیرم اصلا مونا تقاضاتو بیار مجدد با هم شور کنید ..خلاصه بچه ها گفتند نه مونا موردی نیست شرایطو میفهمیم که نمیشه و….
تا اینکه دیدم اون سه نفر دیگه هم از فرمول دست و پا شکستگی استفاده کردندو استاد مذکورو تصاحب کردند و اینچنین بود که از اون تقاضا کننده ها یکیشون ضایعه نخاعی یکی پا به ماه یکی دچار پا درد مزمن و الی آخر شد…
روز آخر قبل از عید، یعنی یه هفته بعد از انتخاب استاد راهنما، فهمیدم که اتاق استاد راهنمام به طبقه بالا اسباب کشی کرده و استاد مذکور گفتند: مونا جان(حالا جان هم نگفت ها) نگران نباش برای همه ی کارها میام پایین!
و این چنین شد که اون دختر پا به ماه بچه اش دنیا اومدو پسره و اون پا درد مزمنه هم یکهو یکهویی کلا پا دردش خوب شد و………و دختر ویلچریه موندو حوضش! :rain:
__________________
* مطمئنم حکمتی داره این نقل مکان که بعدا میفهمم..خدایا شکرت
** همزمان که غرق این افکار بودم تلویزیون روشن بود و داشت کلاه قرمزی تست بازیگریشو میدادو هی میگفت : اشکِل ندارحه!

0
0