ارتضاه الله *
شنبه 7 اردیبهشت 1392 روز تولدش بهش می گویم انشاءالله صد سال زنده باشی می گوید: اووووه صد سال خیلی زیاده مونا..می گوید تو چقدر دلت میخواد زنده باشی مونا ؟ بعد من فکر کردمو فکر کردمو فکر کردم که شاید 60 تا 70 سال.. آره همینقدرها خوب است..خیلی خوب است..گفت : من هم همینقدرها خوب است شاید هم کمی بیشتر..نمی دانم! آخر همیشه دلم پدربزرگ میخواست که نداشتمش برای همین دوست دارم بچه ی بچه ام مادربزرگ و پدربزرگشان را ببینند و از بودنشان لذت ببرند ..شاد باشند از وجود من و همسرم و من هم مادربزرگ باشم و باشم..گفتم راست میگی حس خوبیست..اصلا خیلی خیلی حس خوبیست..گفتم میدانی من دلم میخواهد 70 ساله که شدم به دستهایم که چروک خورده اند نگاه کنم بعد با همان دستها همه ی احساسات دلم را ورق بزنمو بخوانمو بخوانمو بخوانم.. بعد فقط لبخند بزنم و راضی باشم از خودم و از نگاه خدا به من ..اینقدر راضی که دلم بخواهد دوباره زندگی بکنمو عاشقی، دوباره بازیگر همین داستان دنباله دار عاشقی باشم ..و دوباره بهار باشد و من..من مونا! یکی از داستانهای دنباله دار خدام که باید ببینم چه میشود، ته اش!…
وقتی که قلبم و تمام عشقم برای تو شور و هیجان دارد؛ شاید سرانجام خوشی باشد؛ با تمام خستگی هایم؛ همین لحظه لحظه، ادامه ات زندگی…
ممنونم خدای خوب همه ی این لحظه ها :rose:
________________
* یعنی، کسی که خدا از او راضی است و همه کارهایش مورد رضایت و پسند خداوند است.
** افسانه