بایگانی برای مرداد 1395

دلتنگم..

یکشنبه 10 مرداد 1395

براى من دلتنگى عجيب ترين حسِ انسانیست؛ جانت را لبريز مى كند از اندوه، اما يكدست تلخ و سياه و غم انگیز نيست، انگاری پر است از سوسوى نقطه هاى روشن خاطره ها و مهربانی ها و عشق ها و امید ها..این تکه های وجودم در قلب این و آن، بی قراری میکنند هی مرا می کَنند از اینجا تا ابرهای دور….


چه خونه اییه که تو حیاطش پر از سینی های لواشک خونگی با طمع انار و آلوی ترشِ ترشِ ترشه… 🙂
خونه هاتون لواشک بارون..

0
0

صد و یک

چهارشنبه 30 تیر 1395

داشتم می گفتم: کسایی هستن باعث شادی هستن؛ نه شریکش، شریک غم هستن؛ نه دلیلش..خوب باشین و این خوبا رو تو زندگیتون پیدا کنید…اینها ثروتن میدونید؟
حسن ختام دو روز کلاس مشاوره ی راه کارهای کنار آمدن با بیماری ام اس به مشاوره ی من، با اومدن پسرک کنکوری، هم سن سال مهدی ما و گفتن اینکه میشه من 101 اُمین دوست شما باشم؟ بود… و یه لبخند روی لب های خسته های من..

________________
*این صد نفر
**اولین تجربه ی معلمی خیلی شیرین بود خیلی

0
0

فقط براي تو

جمعه 25 تیر 1395

امروز تمام من، تك تك سلوهام…در اين مغناطيس بزرگ..فقط براي تو دعا كرد…به خدات اعتماد كن..دلت آروم داداش كوچولوي من

0
0

حال خوب برای همه..

شنبه 19 تیر 1395

آدمی دلگرم است به روشنی فردا، ‌به بهتر شدن حال و روزگار. آدمی دوست دارد شب ها به خیال خوش سر بر بالشت بگذارد و صبح به صبح چشم به امید راهی ساختن زندگی شود.
صبح زود که چشم باز کردم توی خواب و بیداری خواستم تند تند برای رفتن به کار آماده بشم تا قبل از اومدن سرویس یه چرتی بزنم..کف پای راستم رو گرفتم و خم شدم تا جوراب بپوشم که ناگاه با مخ افتادم روی زمین . اصلا نفهمیدم چی شد یک دقیقه ایی بیهوش بودم همه خواب بودن، سینه خیز خودم رو کشوندم روی زمین به سمت تلفنم، زنگ زدم به سرویس که دنبال من نیا..مادر ساعت هفت بیدارم کرد که جا موندی دختر..گفتم نه حالم خوش نیست..و بدون اینکه توضیح بیشتری بدم پتو رو کشیدم روی سرم…تمام مدت حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود..مامان بیدارم کرد هدیه ی عقد فاطمه را که خریده بود نشانم داد..لبخند زدم تاییدش کردم و مجدد بیهوش شدم..دلم میخواست امداد غیبی از آسمان میرسید و یا چوب جادویی داشتم و من را آماده می کرد و راهی بیمارستان میشدم..چند باری خواستم اورژانس زنگ بزنم و خودشان بیایند و من رو از توی اتاق ببرن اما ترسیدم از ترسیدن پدر و مادرم..شب شد..به مهدی گفتم من اصلا حالم خوش نیست..اشهدم را خواندم، مردم حلالم کن..اتاق دور سرم می چرخید و بعد همش آوار میشد روی سرم..چشمانم سیاهی میرفت و گاهی در آن سیاهی مطلق در دور دست ها نورهای چشمک زن و یا خط نوری ممتد میدیدم..تا صبح برادرم مهدی پا به پایم بیدار بود..دستش را گاهی می گذاشت زیر دماغم که گرمای نفس هایم را حس کند..
بالاخره در بیهوشی نمی دانم چه شد که بیمارستان رسیدم..افت شدید فشار خون، 6 بار آنژیو کنت زدن اما نمی تونستن رگ بگیرن..پرستار غش و ضعف کرد..گفت ناراحت شدم دیدمت 😐 سه تا پرستار عوض شد تا تونستن از من رگ بگیرن، اونم از کدوم دستم؟؟؟ 😥
با صدای اللهمَّ اَهْلَ الکبْریاءِ وَالعَظَمَةِ، وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ از خواب بیدار شدم..
.
.
فاطمه را دیدم با مانتوی پیرهنی صورتی با گلهای توری سفید و یه حلقه گل سفید دور موهای بازش و شال صورتی با راه راه های باریک خاکستری روی سرش..عاقد گفت: وکیلم؟ گوشه ی چشم پدر و مادرش تر شد و فاطمه بزرگترین بله ی زندگی اش را با دلتنگی گفت..از پشت سفره ی نورانی و روشن عقد می دیدمش دوربین به دست های کبودم، زیر لب برایش آیت الکرسی می خواندم و برای خوشبختی شان بلندترین آمین را می گفتم..

*خدا چقدر هوای دل منو داشت که تونستم تو مراسم عقد یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستام باشم..
**بعد از چند بار بیمارستان رفتن یکم حالم خوبه و استعلاجی گرفتم و مشغول استراحت در منزلم فقط یکم گیج و ویجم..ببخشید که تبریکات عیدانه رو نتونستم زود جواب بدم… خوش به سعادت شمایی که از این ماه فیض بردین..

لطفا برام دعا کنید خوب بشم زودی :heart: مچکر :heart:

___________
من خوبم الحمدالله 🙂
یه شفاف سازی : افتادنم باعث گیجیم نشد، گیجیم باعث افتادنم شد!! یعنی یهو افت فشار خون رو تجربه کردم و 4 روز در بستر بودم دلیلش هم نامشخص بود! 😐 هر چی بود به خیر گذشت…….:) ممنون از دعاهای خوبتون، همش به دست خدا رسید…

0
0

نه دست، نه پا، نه محدودیت

شنبه 12 تیر 1395

من قدرت بی کران روح آدمی را در زندگی مشاهده کرده ام. من به وقوع معجزه ها ایمان دارم، اما معتقدم معجزه فقط برای کسانی رخ می دهد که رشته ی امید را نمی گسلند. امید چیست؟ امید، جایی ست که رویاء ها آغاز می شوند. امید، صدای هدف توست. امید به تو می گوید که شاید وقوع رویدادها دست تو نباشند، اما واکنش تو به رویدادها دست توست…

اگر هدف عمده ی زندگی خویش را پیدا کنی، به همه چیز رسیده ای. به تو اطمینان می دهم که تو نیز چیزهای با ارزش بسیاری داری که می توانی آن را با دیگران سهیم شوی..شاید اکنون آن هدف را پیدا نکرده ای، اما اگر آن هدف نبود، تو نمی توانستی وجود پیدا کنی و به دنیا بیایی. من که یقین می دانم که خدا اشتباه نمی کند. خدا معجزه می کند. من یکی از آن معجزه ها هستم، تو معجزه ای دیگر.

کیفیت رابطه ی تو با دیگران، بر کیفیت زندگی تو تأثیری عظیم می گذارد. بنابراین، دلی داشته باش سرشار از عشق و اعتماد. دوست بدار و ببخش. ببین و بشنو. دست خود را دراز کن تا دست افتاده ای را بگیری و او را از زمین بلند کنی. خوشا به حال کسی که توان آن را دارد که ببخشد و دوست بدارد! بدا به حال کسانی که از عشق ورزیدن عاجزند!

کتاب، زندگی بی حد و مرز نوشته نیک وُی آچیچ ترجمه ی مسیحا برزگر به شدت پیشنهاد می شود 🙂

___________
* کار خوب روزانه

0
0