لولو هم شدم!
دوشنبه 8 شهریور 1395رفتم بانک پله میخورد ایستادم بیرون پشت پله ها یه خانمی با پسر سه ساله ش دم در بانک بود. از خانم خواهش کردم برگه ایی که دستم بودو ببره بانک و مُهر کنه برام.. پسرک در حالی که به شدت بهم اخم کرده بودو نگام میکرد دستش رو به سمت مامانش دراز کرده بود و دوید که آهای مامان صبر کن منم بیامو همچنان اخمش رو نثار من کرده بود!!خانوم وقتی برگشت و با مهربونی و روی باز برگه رو تحویلم داد و منم تشکر کردم و خداحافظی که برم یهو پسرک با صدای بلند و کلفت داد می زد که بــــــــرو بـــــــــرو (برو به درک 😀 ).. مامانش با صدای آروم و مهربونش به پسرک می گفت بگو خاله برو به سلامت..